🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_پنجاهم
#نرگس
باید اول مال آشپز خونه رو کار میزاشتم برای همین رفتم داخل آشپز خونه پیش بلیک،خودم رو سرگرم حرف زدن باهاش کردم و در اولین فرصت که رفت تا میوه هارو روی میز بزاره ،سریع دوبین بعدی رو روی در یکی از کابینت ها قرار دادم ،دوربین ها خیلی کوچیک بودن و به راحتی به همه جا می چسبیدن!
الان فقط مونده بود تراس !
رفتیم و نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن.
یه دفع چیزی رو دیدم که تمام دنیا رو سرم خراب شد!!!
بلیک یه پاکت سیگار از جیبش در آورد و به طرفم گرفت!
گفت
بلیک:افتخار میدی؟
نرگس:اهلش نیستم!
بلیک:چیز خوبیه ها!
نرگس:نه دوست ندارم!
یهو فکری به ذهنم رسید،دود سیگارش بهترین بهونه برای تنگ نفس شدن بود!
سیگارش رو روشن کرد و اولین دودی که بیرون داد شروع کردن به سرفه کردن.
خودمه زده بودم به مردن و حتی خودم هم باورم شده بود!:)
کشون کشون خودمو به تراس رسوندم و گفتم یه لیوان اب بیار!
تا رفت آب بیاره دوبین آخر رو هم کار گذاشتم و تموم:))))))
سریع با یه لیوان آب برگشت ،آب رو خودم و گفت
بلیک:چی شد یهو؟
نرگس:هیچی نیست،نترس، به دود حساسیت دارم!
بلیک: چرا بهم نگفتی تا روشن نکنم؟
نرگس:گفتم ناراحت میشی!
بلیک:نه بابا این چه حرفیه!
پ.ن:ماموریت با موفقیت به پایان رسید!
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
من دیگه کم کم رفع زحمت کنم!
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م