eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
277 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ باید اول مال آشپز خونه رو کار میزاشتم برای همین رفتم داخل آشپز خونه پیش بلیک،خودم رو سرگرم حرف زدن باهاش کردم و در اولین فرصت که رفت تا میوه هارو روی میز بزاره ،سریع دوبین بعدی رو روی در یکی از کابینت ها قرار دادم ،دوربین ها خیلی کوچیک بودن و به راحتی به همه جا می چسبیدن! الان فقط مونده بود تراس ! رفتیم و نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن. یه دفع چیزی رو دیدم که تمام دنیا رو سرم خراب شد!!! بلیک یه پاکت سیگار از جیبش در آورد و به طرفم گرفت! گفت بلیک:افتخار میدی؟ نرگس:اهلش نیستم! بلیک:چیز خوبیه ها! نرگس:نه دوست ندارم! یهو فکری به ذهنم رسید،دود سیگارش بهترین بهونه برای تنگ نفس شدن بود! سیگارش رو روشن کرد و اولین دودی که بیرون داد شروع کردن به سرفه کردن. خودمه زده بودم به مردن و حتی خودم هم باورم شده بود!:) کشون کشون خودمو به تراس رسوندم و گفتم یه لیوان اب بیار! تا رفت آب بیاره دوبین آخر رو هم کار گذاشتم و تموم:)))))) سریع با یه لیوان آب برگشت ،آب رو خودم و گفت بلیک:چی شد یهو؟ نرگس:هیچی نیست،نترس، به دود حساسیت دارم! بلیک: چرا بهم نگفتی تا روشن نکنم؟ نرگس:گفتم ناراحت میشی! بلیک:نه بابا این چه حرفیه! پ.ن:ماموریت با موفقیت به پایان رسید! ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: من دیگه کم کم رفع زحمت کنم! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م