عزیزم از خودم بشنو. آدمیزاد بیآغوش هیچوقت تلف نمیشه. فوق فوقش اینه که یادش میره توی اجتماع زندگی میکنه. فوق فوقش اینه یادش میره که بغل و ماچ و این حرفا چاشنیان برای بقا. مثل چاشنی برای قرمهسبزی که اگه نباشه رقیقه و بیطعم.
آدمیزاد بیآغوش تلف نمیشه، فقط گاهاً یه سری چیزا رو فراموش میکنه.
همین عزیز نرگس، همین.
دلم میخواد به هنگام مواجهه با آدمای مهربون کلههاشون و بگیرم و محکم بوس بوسیشون کنم. چه آدمیزاد خوبیای تو. چه آدمیزاد خوشقلبیای تو.
بیا قورتت بدم حل شی تو من آدمیزاد مهربون
هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
وقتی از یه موضوعی ناراحت میشم،
تا چند ساعت به صورت هیچکس، نمیتونم نگاه کنم. به صفحات رندوم یه کتاب نگاه میکنم، به صفحه گوشی، به آسمونِ نه چندان تمیزِ تهران، به شبکه چهار صدا سیما، به مورچه رو آسفالت، به هر چیزی نگاه میکنم اما به صورت آدما نه.
انگاری که منتظرم اشیاء زبون باز کنن و با در جادویی مثل آلیس در سرزمین عجایب به دنیای اونا وارد بشم و از آدما فاصله بگیرم. یه فاصله خیلی خیلی دور.
با پادکست آریانفر گریه میکرد و زمزمه میکرد. " تو نمیدونی یعنی چی، حق داری. آدمایی که از شیشه حساسترن چهجورین ".
آره عزیزم. این شیشهایان که منتظر میمونن تا سنگیا خورد و خمیرشون کنن و بعد تیکههای خودشون و بریزن تو دامنشون و منتظر یه سنگیِ دیگه.
قدرت صداها رو دست کم نگیر. یه فایل سر جمع هفت دقیقهای پرتابت میکنه جایی که نباید عزیزم.
داشتم به سوز هوا، یه تیشرت گله گشاد، صدای بارون، هات چاکلت فکر میکردم.
یه ترکیب موفق.
حُره
داشتم به سوز هوا، یه تیشرت گله گشاد، صدای بارون، هات چاکلت فکر میکردم. یه ترکیب موفق.
یا شایدم سرخی رو بینی و گزگز دستات از سرما و یه کاسه آش.
آدمیزاد همینقدر حیوونکیه که با همینا یه جون به جوناش اضافه میشه
گریه کردم. هق هق زدم وسط خیابون و بعد کمتر از پنج دقیقه انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده باشه رفتم ادکلنم رو شارژ کردم. فکر میکنی زن بودن چه شکلیه؟
و مابقی راه رو به اميد " لاتحزن " طی کردم. همینه
دنیا همینه
آدمیزاد هم همینه