eitaa logo
﴿شهید حسین آقا یوسِف اِلهی﴾
913 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
10.4هزار ویدیو
22 فایل
- بسمہ‌ࢪب‌ال‍شهید - و شهیــــد قلــــب تاریخ است ایـن کانال هدیهبهروح مقدسشهید عارِف 「محمدحسین یوسف الهی」 همسایه ابدی « سردار دلها❤» ࿔ ! کانال تحت نظر خانواده شهید می باشد کپی: صلواتی برای سلامتی مولایمان✨ آزاد خادم شهید درخدمت شما @Magareshohada
مشاهده در ایتا
دانلود
4.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚫 گرمازدگی در اربعین 🌱بزرگوارانی که لیاقت پیاده روی را دارید، حتما این کلیپ را ببینید. 🪴ممکن است شخصی دچار گرمازدگی شود و شخص ماهری آنجا حضور نداشته باشد. 💧کمک شما برای فرد،بسیار حیاتی است. 𝑗𝑜𝑣𝑖𝑛 @Shahid_hossein_agha_yosefelahi
﷽ 💠اعداد به زبان عراقے💠 واحِد  : یک ثْنِين  : دو  تْلاثَة : سه  أَربَعَة : چهار خَمسَة : پنج سِتّة :شش  سَبْعَة :هفت اثْمانِيَة : هَشت  تِسعَة : نه  عَشْرَه : دَه  احدَعَش : یازده  اتْناعَش : دوازدە  اثلثطعَش : سیزده  أَرْبعَطَعَش : چهارده  خَمسطَّعَش : پانزده سِطَّعَش : شانزه سْبعطَعَش : هفده  اثْمنْطَّعش : هجده  تْسَعطعَش : نوزده  عِشرين : بیست تلاثین : سی اربعین: چهل  خمسین : پنجاه ستین : شصت  سبعین : هفتاد  ثمانین : هشتاد  تسعین : نود   میه : صد میتین : دویست  ثلثمیه :سیصد اربعمیه :چهارصد 𝑗𝑜𝑣𝑖𝑛 @Shahid_hossein_agha_yosefelahi
حالا که این روزها بحث کنکور و رتبه های برتر کنکور تیتر اول رسانه ها هست، جا داره یادی کنیم از ‏ شهید رتبه یک سال ۱۳۶۴ شهیدی که وصیت کرد: فقط نگذارید حرف امام به زمین بماند. @Shahid_hossein_agha_yosefelahi
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام حسین من از کودکی عاشقت بوده امツ❤️ بی حرف و حدیث دوستت دارم... روی قلبم بنویس دوستت دارم... هیچکی مثل تو نیست دوستت دارم.. دوستت دارم... دوستت دارم... 𝑗𝑜𝑣𝑖𝑛 @Shahid_hossein_agha_yosefelahi
بسم الله الرحمن الرحیم✨ 𝟭𝟴𝟰 پای تخریب چی مجروح شده بود و نمی توانست خیلی تند حرکت کند. یک دستش زیر شانه بود و دست دیگرش دور گردن حمید. با همه این حرف ها سعی می کردیم تا جایی که امکان دارد سریع تر راه برویم. من همچنان مراقب اطراف...به خصوص پشت سرمان بودم. هر لحظه انتظار می کشیدم که عراقی ها گشتی هایشان را دنبالمان بفرستند. آخرین کمین را هم پشت سر گذاشتیم و بعد از عبور از کفی وارد شیار یک رودخانه بزرگ شدیم. هنوز خیلی راه مانده بود. حداقل باید دو ساعت دیگر راه برویم. در این فاصله صدای محمدحسین هم قطع شده بود و اصلا نمی توانست حرف بزند. در همین اوضاع و احوال یادمان افتاد که یک مصیبت دیگر هم در پیش داریم. خط مقدم خودمان دست ارتش بود و با توجه به هماهنگی های انجام شده ما خیلی زود تر از موعد مقرر بر می گشتیم... چون اتفاقی که افتاد مانع از آن شد که کارمان را انجام دهیم و حالا اگر می خواستیم بی توجه به این مسئله برگردیم...حتما نیروهای خودی ما را با عراقی ها اشتباه می گرفتند و به رگبار می بستند. البته حق داشتند...چون نمی دانستند چه اتفاقی برای ما افتاده است. .... 🚌 𝐣𝐨𝐯𝐢𝐧 @Shahid_hossein_agha_yosefelahi
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ در بد مخمصه ای گیر کرده بودیم. ترکش خورده بود توی پای تخریب چی و راه نمی توانست برود و محمدحسین هم ترکش خورده بود توی گلویش و حرف نمی توانست بزند. اگر می رفتیم نیروهای خودی ما را می زدند و اگر می ماندیم گشتی های دشمن از راه می رسیدند. دیگر حسابی کلافه شده بودیم. تصمیم گرفتیم تا جایی که امکان دارد خودمان را به خط خودی نزدیک کنیم بچه ها همه خسته بودند. در فاصله ای نه چندان دور از خط مقّدم کنار تخته سنگی توقف کردیم . ساعت حدود یک نیمه شب بود .🌌 می بایست تا ساعت سه که زمان بازگشت ما بود همان جا صبر می کردیم . دیگر از منطقه خطر دور شده بودیم که عراقی ها شروع کردند به منور زدن روی محور... احتمالا می خواستند منطقه را برای گشتی هایشان روشن کنند. دارد...🚌 @Shahid_hossein_agha_yosefelahi
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ با این حال نباید احتیاط را از دست می دادیم. درحالی که روی تخته سنگ استراحت می کردیم مراقب اطراف و سمت عراقی ها نیز بودیم. حمید رو کرد به من و گفت: (شماها همین جا بنشینید.من می روم طرف خط خودی.. شاید بتوانم نزدیک بشوم و ارتشی ها را باخبر کنم.) محمدحسین تا این جمله را شنید خیلی تند با دست اشاره کرد و نگذاشت حمید برود... دوباره نشستیم. حمید آهسته خودش را کنار من کشید و به آرامی گفت: (عباس تو سر محمدحسین را گرم کن و مواظب باش نفهمد تا من بروم!) گفتم:( حمید نرو! خیلی خطرناک است.. ممکن است ارتشی ها اشتباه بگیرند و به رگبارت ببندند...صبر کن همه با هم می رویم.) گفت :( نمی شود زیاد صبر کرد. همین طور دارد از بچه ها خون می رود . تازه عراقی ها هم هر لحظه ممکن است از راه برسند.) گفتم: (( من نمی دانم...ولی محمدحسین ناراحت می شود.)) این زمزمه آهسته ما را محمدحسین شنید. تا حمید آمد دوباره چیزی بگوید یک مرتبه بلند شد و ایستاد... حرف که نمی توانست بزند. با دست جلوی حمید را گرفت و اشاره کرد که نباید از جایش تکان بخورد. در واقع با اشاره دست فهماند که بنشین و حرکت نکن... وقتش که شد همه با هم می رویم. .... 🚌 @Shahid_hossein_agha_yosefelahi
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ حدود دو ساعت روی تخته سنگ نشستیم .. نزدیکی های ساعت سه بود که محمدحسین بلند شد و اشاره کرد راه بیفتیم. دیگر مشکلی نبود ... در آن ساعت🕑 نیروهای خودی انتظار داشتند که برگردیم. به خط که رسیدیم کلمه رمز را گفتیم و وارد شدیم. بعد بلافاصله سوار ماشین شدیم و به طرف مقر خودمان حرکت کردیم. محمدحسین، مهدی شفازند را بیدار کرد و با تخریب چی به سمت اسلام آباد حرکت کردند و واقعا خدا به هر دوی آن ها رحم کرد. چون خونریزی از محل جراحت، آن ها را تا مرز بیهوشی رسانده بود. جالب اینکه مهدی می گفت او در همان حال بیهوشی لب هایشان تکان می خورد و ذکر می گفت. @Shahid_hossein_agha_yosefelahi
بسم رب الحسین بنازم آنکه دائم گفتگوی کربلا دارد دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد به یاد کاروان اربعینی با گریه می‌گوید همی بوسم خاکی را که بوی کربلا دارد @Shahid_hossein_agha_yosefelahi