نوجوانی به سوی ما میآمد که صورتش چون قرص ماه میدرخشید شمشیری در دست داشت و پیراهنی بلند برتن، میآمد در حالی که قطرات اشک بر گونههای او جاری بود؛ [ حمیدبنمسلم ]
[ یاکاشف الزّفرات ]
جان نذر وصال کرده بودیم، هجرانِ ستیزه کار نگذاشت ؛
چه عظمتی دارد این شهید ِشش ماهه، که نام او را در کنار [ موسیبنجعفر ] و [ ابولفضلعباس ] بردهاند و آنان لقب [ بابالحوائج ] میدهند؛
این خون ِبه ناحق ریخته، قواعد هستی را به هم ریخت و به تعبیر امام باقر؏ یک قطره از آن به زمین برنگشت؛