یادداشتهای آمریکا
قسمت چهاردهم (فرهنگ do it yourself)
اولین جمعه در «موسسه مطالعات پیشرفته در فرهنگ» جیمز هانتر رئیس موسسه را دیدم و نیم ساعتی با هم گفتگو کردیم. همینکه نشستیم با هم گپی بزنیم، هانتر گفت بریم با هم یک قهوه بگیریم. با هم رفتیم از «کافیشاپِ اعضای هیئت علمی» که خارج از موسسه هم بود قهوه گرفتیم و برگشتیم موسسه تا به گفتگو ادامه بدیم. اینجا اولین نقطهای بود که دیدم موسسه آبدارچی ندارد.
بعدها در جاهای دیگر و موسسات دیگر دیدم اساسا چیزی به نام آبدارچی وجود ندارد. آبدارچی نداشتن ذیل فرهنگ عامترِ «do it yourself« (کار خودت را خودت انجام بده) بود. این جمله از جهاتی بسیار سازنده و تعیینکننده بود و من محتوای آن را ابتدا با برخی از روایات اخلاقی مانند «به دیگران اتکا نکنید و لو برای قطعه چوب مسواک» یکی میگرفتم. بعدها فهمیدم بین این گونه روایات در اسلام با فرهنگ فردگرایی تفاوتهای زیادی هست.
در کتاب new individualism دیدم که فرهنگ do it yourself را از همین منظر نقد کرده بود و آن را به عنوان یکی از مظاهر فردگرایی رادیکال دانسته بود. در معنای رادیکال از فردگرایی، مفهوم do it yourself این است که «کار تو مربوط به خودت است و ربطی به من ندارد». این معنا از فردگرایی را بعدها در برخورد با برخی از دوستان آمریکایی به وضوح مشاهده کردم که حتی گاه از برخی مشکلات من باخبر بودند ولی هیچگاه کمکی را تعارف نمیکردند. در مقابل، همین که به یکی از دوستان ایرانیِ مقیم آمریکا تماس گرفتم و گفتم که ماشینام پنچر شده، فورا خودش را به من رساند و من تعویض لاستیک ماشین را اولین بار از ایشان یاد گرفتم.
@Habibollah_Babai
#یادداشت_های_سفر_آمریکا
یادداشتهای آمریکا
قسمت پانزدهم (سمینارهای روز جمعه)
یکی از نکات بسیار ارزنده در موسسه مطالعات پیشرفته در فرهنگ، سمینارهای روزهای جمعه بود. هر یک هفتهدرمیان روزهای جمعه سمیناری برگزار میشد که در آن همه اعضای موسسه که از رشتههای مختلف علمی فلسفه، جامعهشناسی، تاریخ، الهیات، سیاست و اقتصاد بودند، شرکت میکردند. نکته مهم در این سمینارها، موضوع واحدی بود که همه جلسات روزهای جمعۀ یک سال برآن موضوع تمرکز میکرد. مثلا سال 2007-2008 موضوع «تقلیلگرایی» محور تمامی سمینارهای جمعه بود. روش کار بدین شکل بود که هر دو هفته یکبار، یکی ازاساتید دپارتمانهای مختلف را برای سخنرانی در موضوع «تقلیلگرایی» (در رشته مربوطه) دعوت میکردند (مثلا «تقلیلگرایی درتاریخ» یا «تقلیلگرایی در اقتصاد») و آنگاه بعد از اتمام سخنرانی اعضای حاضر درجلسه که از رشتههای مختلف بودند وارد گفتگو با استاد مربوطه میشدند. این روند تا یکسال ادامه پیدا میکرد. سال 2008-2009 این موضوع از «تقلیلگرایی» به «مدرنیته متأخر» (Late-Modernity) تغییر یافت. این بار سخنرانهای علمیِ روزهای جمعه از دپارتمانهای مختلف برای سخنرانی در مورد «مدرنیته متأخر» دعوت میشدند و دوباره اعضای موسسه با ایشان شروع به گفتگو میکردند. جلسات جز ناهارِ ساندویچی هم هزینه دیگری نداشت، جلسات ضبط نمیشد، و گفتگوها در متن جلسه و در حاشیه جلسه نیز بسیار سازنده بود.
این روش را من به ریاست محترم پژوهشگاهمان در قم در سال 1385 پیشنهاد داده بودم و یادم است که موضوع پیشنهادیام هم موضوع «عقلانیت» بود، تا نخبگان پژوهشکدههای مختلف موضوع مشترکی را محور گفتگوهای هفتگی قرار بدهند. بدینسان هم موضوع «عقلانیت» عمق پیدا میکرد و هم ارتباطات علمی و بین رشتهای به خوبی شکل میگرفت. ولی خب زمینههای اجرایی این پیشنهاد آن موقع وجود نداشت و من مثل بسیاری از پیشنهادات دیگرم از طرح و پیگیریشان پشیمان شدم.
@Habibollah_Babai
#یادداشت_های_سفر_آمریکا
یادداشتهای آمریکا
قسمت شانزدهم (فرهنگ "بو")
ورودم به موسسه هر روز همراه بود با بوی تلخ قهوه. رفته رفته توانستم بوی تلخ قهوه را تحمل کنم و بلکه گاه از آن لذت ببرم، ولی همسایگی ما در محوطۀ کُپلیهیل در دانشگاه، یک خانواده برزیلی سکونت داشتند. روزهای یکشنبه روز خوش آنها بود با غذاهایی که برای روز تعطیلشان میپختند، و البته برای ما روز مصیبتی بود که باید بوی غذایشان را تحمل میکردیم (هیچ وقت بوی غذایشان به مشامام سازگار نیافتاد). البته من هم نمیدانستم که آیا بوی قورمهسبزی ما هم برای آنها این مقدار عذابآور است یا نه؟ بهر حال اینجا فرهنگی بودن «بو» (یا حداقل بوی بد) را به خوبی درک کردم. بدتر از آن در سفرم به چین بود که یکی از بدترین سفرهای غذاییام بود. پیدا کردن یک غذای حلالی که مزه هم داشته باشد واقعا مسئلۀ روزانۀ ما بود و اگر غذای مناسبی به چنگ میآوردیم نمیدانستیم آن را به امید چهوعدۀ غذاییِ مناسبِ دیگر باید خورد؟ در این وضعیت گرسنگی، گذر از پیادهروهای شهر شانگهای، سوجو، و پکن از کنار رستورانهای بدبوی چینی با غذاهای عجیب و غریبشان واقعا آزاردهنده بود که میبایست تحمل میکردیم. اینجا نیز فرهنگی بودن بوی بد را تا حدی بیشتر باید فهم میکردم.
@Habibollah_Babai
#یادداشت_های_سفر_آمریکا
یادداشتهای آمریکا
قسمت هفدهم (تدبیر خانه)
زمانی برای موضوع رساله دکتریام به بغداد رفته بودم و میهمان خانه یکی از دوستان عراقی بودم. ایشان جملهای در مورد توانایی زنان عراقی گفت که «المرأه العراقیه مدبره» زن عراقی زنی مدبّر در زندگی است. ایشان به من گفت همۀ آنچه که شما سر سفرههای ما میبینید دستساختِ بانوان عراقی در خانه است. سخن ایشان نه در مورد همسر خودش، بلکه در مورد همه همسران عراقی بود. به نظرم این نکته (اهل تدبیر بودن مادران و همسران در زندگی) را باید یکی از شاخصهای زندگی برتر و چهبسا یک تمدن به شمار آورد. ما چنین چیزی از زنان آمریکایی ندیدیم، اولا حال و حوصله میهمان را نداشتند، ثانیا بسیاری از آنها آشپزی بلد نبودند و بیشتر غذا از بیرون سفارش میدادند، و ثالثا به رغم داشتن فرزندان زیاد، فاقد تدبیر منزل و حتی گاه تمیزی خانه بودند. این را ما در منزلِ هاست (میزبان) خودمان در شب کریسمس و یا در منزل برخی از دوستان خود دیدیم، همین را همسرم در ارتباط با برخی از بانوان آمریکایی (حتی بانوان خانهدار) مثل خانم ماغن دیدند، همینطور چنین وضعیتی را از تعجب برخی از میهمانان آمریکاییمان مثل خانم کِلی از تمیزی خانههای ما و یا تعجب برخی دیگر از آنها مثل آقای پیتر از غذاهای خانگی ما هم میشد به وضوح دریافت.
@Habibollah_Babai
#یادداشت_های_سفر_آمریکا
یادداشتهای امریکا
قسمت هجدهم (نان و تاریخ)
یکی از مشکلات مهم ما در اوایل حضور ما در آمریکا، مسئله «نان» بود که موجب شده بود چندین ماه معدهدرد بگیریم. به سختی میشد نان مناسبی را در بازار پیدا کرد و مدتها همسرم مجبور بود نان را در خانه پخت کند. بعد از مدتی توانستیم از فروشگاه افغانی در شارلوتسویل نان بربری پیدا کنیم، بعدها هم فهمیدیم یه ماشین، چهارشنبهها نان «برکات» به شارلوتسویل میآورد. یک بار از یکی از دوستان مسیحیام که شنبهها از کلیسای کیندمهال (Kingdom Hall Church) برای مباحثه دینی (قرآن و انجیل) به منزل ما میآمد، درمورد چرایی وضعیت نان درآمریکا سئوال کردم، ایشان وضعیت و کیفیت نان را در آمریکا به نظام سرمایهداری ربط داد. البته شاید سرعت تولید درنظام سرمایهداری اقتضای چنین کیفیتی را داشت، ولی من این مشکل را در آلمان (زمانی که کُلن بودم) در هتل مسیحیان بیبلیکان ندیدم. به نظرم مقایسه آلمان و آمریکا در امر غذا و نان را باید در تاریخ آنها جستجو کرد. اساسا تاریخ هر کشور و هر تمدنی وضعیت غذا و ارزش غذایی امروز آن را معلوم میکند. تنوع نان آلمانی در هتلهای آلمان و کیفیت آن، آنچنان بالا بود که شما به سختی میتوانستید از میز صبحانه دست بکشید. بخشی از این کیفیت بهنظرم به تاریخ آلمان همچون تاریخ تمدنی ایران و عراق مربوط میشود و نه نظام سرمایهداری. به نظرم، تاریخ فرهنگها و تمدنها نان و غذا را اصالت میبخشد، به آن تنوع میدهد، و سلامت آن را هم تامین میکند.
@Habibollah_Babai
#یادداشت_های_سفر_آمریکا
قسمت نوزدهم (دعوت از هانتر برای شام)
یکی از راههای شناخت من از فرهنگ آمریکا، نشستن با اساتید و گفتگو با آنها بود. بدین منظور افراد مختلفی را برای شام یا ناهار به منزل دعوت میکردم. س شام یا ناهار گفتگوهایی صورت میگرفت که در دانشگاه و موسسه زمینههای آن وجود نداشت.
یکی از این اساتید جیمز هانتر بود که به همراه خانماش برای شام به منزل ما اومد. همسر هانتر قصهنویس بود و در قصهگویی هم مهارت داشت. قبل از شام، برای بچههامون قصه جذابی را در بارۀ «کودکی که از مادرش خوشش نمیآمد» تعریف کرد (برنامه قصهگویی از برنامههای رایج در مدارس هم بود مثلا یه پیرمردی هر از چندگاهی با عروسکهاش میاومد Greer School و برای بچهها قصهگویی میکرد). بعد از قصه خانم هانتر، سر میز شام نشستیم. همسرم شام ایرانی را همراه با طرح ایرانی آماده کرده بود. خانمم در تزئین سفره و طرح روی پلو نوعا از طرح بتهجقه استفاده میکرد و این برای میهمانان ما از جمله هانتر و خانوادهاش بسیار خوشآیند بود.
پیش از این هم اشاره کردم که ارتباطات فرهنگی از طریق خوراک ایرانی یکی از رایجترین و موثرترین ارتباطات ما با دوستانی از فرهنگ غیرایرانی بود. شبیه همین نوع ارتباط را ما در کنفرانس اخیر مطالعات تمدن در شهر سوجوی چین تجربه کردیم و دیدیم که گاه ارتباط و تعامل فرهنگی از طریق سوهان قم (دیپلماسی سوهان) میتواند موثرتر از روابط فرهنگی دیگر باشد.
@Habibollah_Babai
#یادداشت_های_سفر_آمریکا
یادداشتهای آمریکا، قسمت بیستم (غربزدگی و قِیِّ غربی)
سالهای اول طلبگیام بود، حاج آقای نواب برای تحلیل سیاسی هر هفته میآمدند مدرسۀ معصومیه. یه بار در یکی از سخنرانیها گفتند که دنیای غرب آنچه را خورده قیّ کرده، و برخی در ایران برای گرفتن چیزی از آن قِیّ از هم سبقت میگیرند. آن موقع جمله حاج آقا نواب برای من نوجوان اندکی تند و شاید تلخ بود.
یک بار، همسرم در ایام بهار شارلوتسویل که روزهای بسیار پرآلرژیای هست، بهخاطر ریزش مدام اشکها، کرۀ چشمشان خشک میشد به کاسۀ چشم میچسبید. آلرژی عجیبی بود که قبلا من مثل آن را ندیده بودم. پزشک خانمم، پمادی را تجویز کرد که کارگر نیافتاد. قبض خرید پماد را با خود پمادِ استفادهشده بردیم به داروخانه، و دارو را بدون هیچگونه چانهزنی پس دادیم و 84 دلار گرفتیم. یک بار دیگر رفتم ساعتی مچی با بند کِشی خریدم. بعد از یک ماه از ساعت خوشم نیامد. قبض خرید ساعت را با ساعت بردم و دوباره بیهیچ چانهزنی پس دادم. پس گرفتن کالای فروخته شده یکی از قواعد رایج در فروشگاههای آمریکایی بود، و به نظرم آمریکا از این جهت در قواعد بازارش ممتاز بود.
ولی این مسئله برای من مهم بود که در نظام سرمایهداری که هرکجایش عطسه کنی باید مالیات بدی و هر کجا به قول امیرخانی (در رمان «بیوتن») اسم دلار میآید باید سجده کنی، چگونه کالاهای مصرف شده بهآسانی پس گرفته میشود؟ یکی از دوستانم (از دانشگاه شریف) در شارلوتسویل، در جواب به من گفت که این موارد مصرفشده از نو بستهبندی میشود و به کشورهای غیرغربی صادر میشود. و از آنجا که آمریکا دارای اعتبار است، اعتبار آمریکایی باعث می شه کشورهای دیگر کالاهای مصرف شده آمریکایی را با طمع خریداری کرده و مصرف کنند. من حرف ایشان را جدی نگرفتم.
بعد از بازگشت به ایران، یکی دو سال بعد، یکی از دوستان ایرانی مقیم آمریکا برای مدت کوتاهی به ایران آمده بود. در یکی از مغازههای تهران که افتخارشان به این است که جنس داخلی ندارند، خواسته بود شکلات هرشیز (شکلات آمریکایی) خریداری کند. دیده بود تاریخ شکلات آمریکایی هرشیز منقضی شده. وقتی این موضوع را به من گفت من به یاد تحلیل جناب نواب و رفیق دانشگاهیام در شارلوتسویل افتادم که جنسی که در آمریکا از ارزش میافتد تازه برای ما ارزش پیدا میکند.
بعدها دیدم گاهی قیّ غربی نقد هم نیست، نسیه است، و برخی نیز در ایران قیّ نسیه را از آمریکا بر محصول نقدِ آمده از دنیای اسلام یا شرق ترجیح میدهند. چند سال قبل یکی از سفرای ایران در شرق آسیا (در سفر تبلیغی که داشتم) سر افطار ماه رمضان به من میگفت که برخی آقایان در ایران، نسیه اروپایی (اون موقع مثال ایشان شرکت توتال و معطلی پروژههای ایرانی به ناز اروپاییها بود) را به نقد سرمایههای شرقی که ما آماده میکنیم ترجیح میدهند و به بهانه وعدههای اروپایی اجازه نمیدهند پروژههای نقد و بالفعل شرق در ایران فعال شود.
@Habibollah_Babai
#یادداشت_های_سفر_آمریکا
یادداشتهای آمریکا قسمت 21 (انسانیت)
پارتنری از مرکز زبان انگلیسی داشتم که هفتهای یه بار با ایشان روزنامه میخواندیم تا زبان انگلیسیام تقویت بشه. این برنامه رایگان بود. یه بار از پارتنرم پرسیدم که در این جامعه که همه چیز با دلار محاسبه میشود، چرا برای هزینهکرد وقتتان مبلغی دریافت نمیکنید؟ ایشان جملهای به من گفت که to whom much is given much is expected به هر کسی که بیشتر داده شده، بیشتر هم از او توقع میرود. این یکی از نمونههای اخلاق انسانی بود که در تجربۀ شخصیام در غرب دیدم.
با توجه به وضعیت بیمه در آمریکا (و اینکه تقریبا 50 میلیون نفر بیمه ندارند) دندانپزشکان در شهر ریچموند تصمیم گرفته بودند که سه روز بیماران را از هرجای آمریکا به صورت رایگان ویزیت کنند. در این سه روز بیماران مختلفی از ایالتهای مختلف آمریکا به ریچموند سرازیر شده بودند تا به طور رایگان ویزیت بشوند. حرکت داوطلبانه پزشکان مثالی دیگر از اخلاق انسانی بود. این نمونههای انسانیت را که کم و بیش در زندگی آمریکایی (البته در داخل آمریکا و برای آمریکاییها) قابل رؤیت بود، نمیشد به آسانی به اخلاق سرمایهداری تأویل و تحویل برد.
زنده بودن انسان و انسانیت برای من نشان از آن داشت که به رغم آنچه که برخی گفتهاند، خدا در غرب هنوز نمرده است. به تعبیر دیگر چون انسان و انسانیت هنوز زنده است، پس خدا هم در غرب هنوز زنده است. از همینرو، در تحلیلهای خود از غرب و نسبت ما با غرب، علاوه بر دو گونۀ از غرب («غرب علمی» و «غرب استعماری») که عبدالهادی حائری در کتاب «نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دو رویۀ تمدن بورژوازی غرب» آورده، از گونۀ سوم یعنی «غرب انسانی» و اقتضائات متفاوت آن نیز سخن گفتهام.
@Habibollah_Babai
#یادداشت_های_سفر_آمریکا
یادداشتهای آمریکا قسمت ۲۲ (اخلاق پولی)
به رغم وجود انسانیت (یا اخلاق انسانی) در زیست روزانه آمریکاییها، مصادیق متعددی از اخلاق پولی (یا به طور عام اخلاق سکولار) را میشد در همین زندگی نیز مشاهده کرد. در جامعۀ سرمایهداری، اخلاق تبدیل به قانون شده بود، و قانونی بودن آن نیز بخاطر کارکردهای سوددهی اخلاق (تکنیکهای اخلاقی برای رونق بازار) بود. مثلا توقف ماشینها برای عابر پیاده، نه به جهت تصمیم اخلاقی رانندهها بلکه به جهت تصمیم اقتصادی رانندهها و نگرانی آنها از تیکتها (جریمهها)ی 300 دلاری بود. یه بار از پروفسور میلانی از اساتید دانشگاه سیار (دانشگاه روی کشتی) در میهمانی منزل مرحوم اکبرزاده (که اخیرا در اثر سرطان به رحمت خدا رفت) از درصد تصمیم اخلاقی رانندهها در توقف برای عابرین پیاده سئوال کردم و گفتم که شاید 80 درصد اینها تصمیمشان قانونی است نه اخلاقی. ایشان به من گفت که بیشتر از 80 درصد رانندهها تصمیمشان در توقف برای عابر پیاده، تصمیم اقتصادی و بخاطر ترس از قانون است و نه اخلاقی. همین نگاه بازاری در کنشهای اخلاقی را در مراکز خرید، در ادارات، و در هرآنجا که آنجا که چراغ دوربین (یا همان چراغ قانون) روشن بود، میشد مشاهده کرد.
باید بدین نکته هم اشاره کنم، اخلاق قانونی در محیطهای رسمی از جمله جاذبههای افسانهای دیگر غرب برای انسان غیرغربی به شمار میرود، و کسی که معنای اخلاق قانونی را به درستی درک نکند و پشت صحنۀ آن را نداند، غرق افسانهها و جاذبههای بهظاهر انسانی میشود و شتابزده در برتری اخلاقی غرب بر شرق داوری میکند.
در این میان یکی از ریشههای نافهمی غرب از سوی شرقیها و ایرانیها، تفسیر پدیدههای غربی با ذهنیت شرقی است. در فرهنگ و در ذهنیت شرقی، توقف راننده برای عابر پیاده (که کم هم رخ میدهد)، نه به خاطر قانون و خوف از پلیس بلکه به خاطر انسانیت رخ میدهد. این ذهنیت از معنای توقف راننده برای عابرین پیاده باعث میشود انسان شرق و مسافر ایرانی، همین معنای انسانی را در مواجهه با «توقف راننده برای عابر» در غرب نیز به ذهن بیاورد. چون فکر نمیکند که «توقف راننده برای عابر» ممکن است عقبۀ دیگر و معنایی دیگر هم داشته باشد. این مغالطهها و سوء تفاهمها و اینهمان پنداریها در فهم پدیدههای مشابه در غرب و شرق فراوان رخ میدهد و درک از دو طرف غرب و شرق را برای طرفین پیچیدهتر و دشوارتر میسازد.
@Habibollah_Babai
#یادداشت_های_سفر_آمریکا
یادداشتهای آمریکا، قسمت ۲۳ (غُربت معنوی)
روزی با پدرم تلفنی صحبت میکردم، از وضعیت معنویت در محیط زندگیام در آمریکا سئوال کرد. بعد از توضیح من در مورد شرایط محیطیِ متفاوت، ایشان به من تأکید کردند که مراقبت کنم که دچار فرسایش روحی نشوم. مراقبت از معنویت در محیطی که شما هیچ وقت صدای اذان نمیشنوی کار آسانی نیست. ایام معنویت مثل شبهای قدر و روز عاشورا نوعا در روزهای تعطیل (شنبه و یکشنبه) برگزار میشد. ایام کاری هفته خبری از معنا و معنویت نبود. مراسمات هفتگی ما هم در شارلوتسویل و همینطور آنچه که بعدا در سانفرانسیسکو دیدم، جلسات فرهنگی و گاه قرآنی بود و نه جلسات دعا و معنویت. تنها جلسۀ دعای کمیلی که در این دو سال شرکت کردم، جمع دو سه نفره از جوانان مسلمان (که واقعا مصداق یخرج الحی من المیت بودند) بود که در یک غربت معنوی در یکی از اتاقهای دانشگاه ویرجینیا دعای کمیل میخواندند. نوعا دعای کمیل ما شبهای جمعه، در خانه و با خانواده با نوایی ضبط شده از حاج مهدی سماواتی بود که گاها شبهای جمعه آن را زمرمه میکردیم.
در این برهوت معنوی، من در پی فهم وضعیت معنوی دوستان مسیحی نیز بودم. در این باره از برخی از دوستان مسیحی مانند بل وایدر، رئیس مرکز مطالعات مسیحی در شارلوتسویل پرسیدم که آیا شما متنی برای مناجات و دعا دارید یا نه؟ ایشان در پاسخ گفتند متن مشخصِ دعا نداریم، ولی من گاهی برخی جملات دعا از متون دینی را با خود زمرمه میکنم. نبود متن دعا و نبود مراسم خاص دعا، یکی از نقطههای شوک من در فهم حس دینی دوستان مسیحیام بود. من تازه جای فرهنگی کتاب مفاتیحالجنان را در میان شیعیان میفهمیدم و فرهنگی بودن دعا و کتاب دعا را نه یک امر معنوی صِرف بلکه یک سرمایۀ اجتماعیِ مهم تلقی میکردم.
هرچند فقدان مراسمات و فضای معنوی، واقعا نوعی از فشار و تنگنایی معنوی را باعث میشد، لیکن همین تنگنایی آنهم در وضعیت اضطرار و اضطرابی که داشتیم، نوعی از التجاء و حس نیاز را در ما بیشتر میکرد. چنین حس اضطراب در سفرهای خارجی یکی از نقطههای تلخ و شیرین در تجربه ما بود.
یادم هست قبل از عزیمت به کنفرانس تمدنی ریو در برزیل در سال 2015 که اوج خشونتهای داعش در منطقه بود، برنامه ارائههای اساتید را در کنفرانس ریو دریافت کردم. با دیدن برنامه و فهرست اسامی ارائه کنندهها وحشتی در درونم ایجاد شد. غیر از اساتید آمریکایی، اروپایی و برزیلی، قرار بود پانزده نفر از دانشگاههای عربستان و یک نفر هم از اسرائیل (از دانشگاه حیفا و با تخصص «سلفیت و تمدن») سخنرانی بکنند. نمیدانستم چه اتفاقی خواهد افتاد. مدام نگران بودم، البته این نگرانی باعث نشد خودم را مخفی کنم و با لباس رسمی روحانیت در صحن کنفرانس حضور نیابم. این نگرانی در پرواز امارات از دوبی به سمت ریو همچنان در وجودم موج میزد. مسیر هواپیما از عربستان و بالای شهر مدینه بود. حسم نسبت به مدینه و توسلی که از بالای شهر به حضرت زهراء سلاماللهعلیها داشتم خیلی آرامم کرد و نتیجه سفر را هم به رغم حضور انبوهی از اساتید مخالف سلفی، که برخی حتی جواب سلامم را هم نمیدادند، عوض کرد. سخنرانی من در مورد «اسلام، ایمان و تمدن» بود که بحمدالله خیلی خوب از آب درآمد و با استقبال اساتید در هیئت رئیسه پنل تخصصی مواجه شد. البته آنجا که به موضوع «اخوت انسانی» و نسبت آن با «ایمان» پرداختم، اعتراض اساتید عربستانی بلند شد. سخنران یهودی هم که از دانشگاه حیفا آمده بود در سخنرانی خود در باب «ظرفیتهای تمدنی تفکر سلفی» صریحا به سلفیها تاخت و گفت که «ربطی بین سلفیت و تمدن وجود ندارد و من در تعجب هستم که این همه عربستانی اینجا چه میکنند؟». ضعف عربستانیها هم در محتوای مقالات و شکل ارائه، عامل مضاعفی شد که جریان سلفی در این کنفرانس به کلی به حاشیه برود و ازهیچیک از آنها برای کنفرانس سال 2016 دعوتی بعمل نیاید.
@Habibollah_Babai
#یادداشت_های_سفر_آمریکا
یادداشتهای آمریکا قسمت ۲۴ (تجمع برای غزه)
همانطور که یهودیان آمریکا برای مسیحیان یک مسئله بهحساب میآید، صهیونیسم نیز برای خود یهودیان یک مسئله محسوب میشود. مسئلهبودگی یهودیان برای مسیحیان را مثلا در واکنش مسیحیان به جایگزینی یهودیان به جای پُست شغلی مسیحیان در وضعیت بحران اقتصادی آمریکا در سالهای 2008 و 2009 میشد مشاهده کرد. مسئلهبودگی صهیونیسم و حرکتهای افراطی و خشن آنها برای یهودیان را هم میشد در واکنشهای منفی برخی از اساتید یهودی به کشتار اسرائیل در غزه دید.
سال 2008 بود که حملات اسرائیل به غزه شدت گرفته بود. قرار بود در شارلوتسویل هم جمعی در اعتراض به جنایات اسرائیل در چهارراه مرکزی شهر تجمع کنند. حدودا 10 نفر از ایرانیها و وآمریکاییها با هم بودیم که در این تجمع حضور داشتیم و هریک نیز مقوایی را که شعاری در مورد غزه بر روی آن نوشته شده بود، به دست گرفته بودیم. واکنش جمعیتی که از کنار ما عبور میکردند دیدنی بود. مثلا برخی از ماشینها رانندههاشون با بوس فرستادن ما را همراهی میکردند. در مقابل، برخی نیز نسبت به حرکت ما معترض بودند و از کشتار مردم غزه توسط اسرائیل حمایت میکردند. یکی از معترضین که شاید جوان 30 سالهای بود به طرف ما آمد و جملهای را در دفاع از اسرائیل گفت که «اگر نکُشیم ما را میکُشند». استدلال «اگر نکشیم ما را میکشند» برایم جملۀ آشنایی بود که قبلا در کتابهای فلسفی غرب (در نگرش بدبینانه به انسان) کم و بیش خوانده بودیم، ولی شنیدن آن از کف خیابان و تطبیق آن بر فجایع غزه تازگی داشت و تاملبرانگیز بود.
@Habibollah_Babai
#یادداشت_های_سفر_آمریکا
یادداشتهای آمریکا، قسمت ۲۵ (دعوت از لری بوشارد برای شام)
پیش از این در بارۀ لری بوشارد و وضعیت جسمی او اشاره کرده بودم. به رغم معلولیتی که داشت در علم و اخلاق و البته ارادهورزی واقعا معرکه بود. اگر بخواهم مثالی برای غلبۀ ارادۀ انسانی بر شرایط پیرامونی و زمینههای ژنتیکی ارائه کنم، مسلما یکی از آنها لری بوشارد خواهد بود. همینطور اگر بخواهم مثالی برای غربِ انسانی مطرح کنم مسلما بوشارد یکی از آن نمونهها خواهد بود. یکی از شیوههای درسی او را در کلاس «هرمنوتیک ریکور و پیرس» دیدم که او با پیتر اوکس تدریسِ تطبیقی و مشترک داشتند، او پل ریکور را میگفت و اوکس در کنارش هم چارلز سندرز پیرس را، تدریسی هماهنگ، گفتگویی سازنده بین دو استاد، و روشی نو و بسیار سودمند.
سال اول حضورم در دانشگاه یو وی ای، پروژه من متمرکز در مقایسۀ بین نظریۀ «تأویل» علامه طباطبایی و نظریه «اسطورهزدایی» بولتمان بود. در این باره، هم در ابتدای کار و هم وقتی که اولین مقاله انگلیسیام را آماده کردم، بوشارد با من همراهی مینمود و راهنماییهای ارزندهای ارائه میکرد.
یک شب از بوشارد برای شام دعوت کردیم. همسرم وسواسی نداشت و نسبت به حضور غیرمسلمان و طهارت اهل کتاب در خانه حساسیت نشان نمیداد و این در گفتگوی بین الادیان برای من خیلی مغتنم بود. در فضای غیر رسمی حرفهای جالب و مطالب قابل توجهی می شد از اساتید یاد گرفت. دعای قبل از شام بوشارد بسیار آموزنده بود، و اینکه ایشان مثل بسیاری دیگر از اساتید، قبل از حضور همه اعضای خانواده بر سر سفره دست به غذا نمیبرد، درسآموز بود، و اینکه هرچند غذا را زود تمام کند قبل از دیگران از سفره کنار نمینشست نیز جالب بود.
در ادامه گفتگویم با ایشان در موضوعات الهیاتی، به ایشان گفتم که عبادت ما نخبگان هم همین گفتگوهای الهیاتی است. بوشارد در پاسخ به من گفت که این تلقی در باره شما مسلمانان و یهودیان درست است ولی برای ما مسیحیان نوعی سرگرمی و تفریح (entertainment) به حساب میآید. شنیدن این جمله از کسی مانند بوشارد که خود فردی متدین بود، برایم عجیب بود. این جمله برای من نشان از پهنای سکولاریسم در قلمرو دینداری و ایمان دینی داشت.
بعد از شام و اندکی گفتگو و سخن از ریشههای الهیاتی تضاد بین ایران و آمریکا و نقش مبانی دینی در مدیریت دنیوی در تشیع و پروتستانتیسم، دیر وقت بود که قصد رفتن کرد و خواست از همسرم تشکر کند، پرسید فاطمه کجاست میخواهم برم. گفتم نماز میخواند. بی هیچ عجله و اضطرابی و بدون هیچ واکنشی که خلاف ادب باشد، منتظر شد تا همسرم نمازش را تمام کند و بعد محترمانه تشکر کرد و رفت.
@Habibollah_Babai
#یادداشت_های_سفر_آمریکا