eitaa logo
حبیب‌اله بابائی
1.1هزار دنبال‌کننده
466 عکس
72 ویدیو
62 فایل
اسلام تمدنی و تمدن اسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 "امت-شهید" و "مسئله نظم" در جهان اسلام 5️⃣ مسئله نظم (قسمت دوم) ▪️مسأله اصلی ما نظم معنوی است. این نظم، یک نظم مضاعف و تازه‌ای برای امت اسلام می‌تواند خلق کند. در دنیای غرب، عوامل انسانیِ تمدن را بیش از آنچه هستند به رخ می‌کشند. عامل انسانی هویت‌ساز را بسیار مورد تبلیغ قرار می‌دهند و نیز عوامل دیگری را که نظم‌دهنده است. ▪️باید بتوانیم از ظرفیت‌های عظیم شخصیت‌های الگو نهایت استفاده را کنیم و این ظرفیت عظیم را در جهت هویت‌سازی و نظم معنوی عالی مد نظر تمدن اسلامی بهره گیریم. ▪️اگر نتوانیم شخصیت‌های الگو را در ذهن فرزندانمان در مدارس جا بیاندازیم شهید سلیمانی ده‌سال دیگر از خاطره‌ها خواهد رفت. ▪️انسانی مثل شهید سلیمانی بزرگ‌بودنش حاصل تمدن غرب نیست بلکه در تقابل با آن است و این تقابل است که او را می‌سازد. 💢 مؤسسه آموزشی پژوهشی نفحات https://eitaa.com/nafahat_eri
🔰در رثای متفکر برجسته آیت الله مصباح یزدی 🔶از شخصت علمی تا جریان سازی برای تمدن نوین اسلامی )🔶 موسی نجفی: ✅این روزها که مصادف با رحلت متفکر برجسته اسلامی مرحوم آیت الله مصباح یزدی است شاید مهمترین نکته ای که در مورد ایشان دوست و دشمن اتفاق نظر دارند، همانا تاثیر بسیار زیاد آن مرحوم در "فرهنگ سازی علمی - دینی " در سطوح عالی بین حوزه و دانشگاه است ۰ آنچه در این زمینه ایشان را از سایر افراد متمایز می کند صرف نظر از شخصیت علمی و دینی عمیق ، توفیق و یا فرصتی است که نامبرده در "جریانی" کردن این امر مهم به دست آورد و یا برای آن صبورانه طی چند دهه برنامه ریزی نمود۰ 🔴در این زمینه تاسیس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی در قلب حوزه علمیه قم با تربیت هزاران نفر محقق و متخصص متعهد از کارهای بزرگی است که تا مدتها تاثیرات خود را بر بخش مهمی از علوم انسانی کشور نشان خواهد داد و بدون شک باقیات صالحات مهمی برای آن مرحوم محسوب می شود انشاالله؛ پر واضح است که تحول در علوم انسانی یکی از اصلی ترین پایه های رسیدن به "تمدن نوین اسلامی" است و از این منظر آن مرحوم در زمره کسانی قرار می گیرد که در تحول کیفی و عالی در گذار به سمت این مرحله نقش بسیار مهمی را ایفا نموده است و نام وی با بخش مهمی از تاریخ نظری انقلاب اسلامی پیوند می خورد ۰ شاید بخش اصلی کینه و دشمنی تمام نشدنی برخی افراد و جریانات با وی ریشه در این مطلب ، یعنی تمرکز بر "جریان سازی علمی" برای حال و آینده انقلاب اسلامی داشته باشد ۰ http://mousanajafi.ir https://eitaa.com/drmousanajafi https://Sapp.ir/drmousanajafi
یادداشت‌های سفر به آمریکا قسمت ششم (ایرانی‌های آمریکا)   همه چیز در واحد مسکونی ما پیش‌تر آماده شده بود. برخی خانواده‌های ایرانی و غیر ایرانی در شارلوتسویل که از جمله خانواده‌های نجیب و نازنینی بودند که  در طول اقامت‌مان در این شهر به ما کمک کردند، وسایل اولیه را تهیه کرده بودند و ما از این جهت هیچ مشکلی نداشتیم. بعدها با همین خانواده‌ها جلسات هفتگی قرآن را تشکیل دادیم. درمیان ایرانیان آمریکا با همۀ تفاوت‌هایی که بین آنها در غرب آمریکا (نوعا ایرانیان برای کار) و شرق آمریکا (نوعا ایرانیان آکادمیک) هست، قابلیت‌های زیادی وجود دارد که شناخت آنها و استفاده از آنها در راستای مصالح ملی و فرهنگی ایران و دنیای اسلام بسیار مهم است. البته از میان مدیران و مسئولان فرهنگی بسیار کم هستند کسانی که این قبیل مسائل را درک کنند و برآن دل بسوزانند.  نسل سکولار و یا غیرانقلابی‌ها(نه ضدانقلابیون)ی ایرانی هم زمینه‌های خوبی دارند برای ایفای نقش در فرایند تمدنی ایران و جهان اسلام معاصر. من در سفری که برای مدت کوتاهی به کالیفرنیا رفتم، به یکی از این جمع‌های ایرانی در سانفرانسیسکو برخوردم، جمع‌شان با جمع قرآنی ما در شارلوتسویل و یا جمع مذهبی‌های مرکز آی ای سی (IEC) در واشنگتن متفاوت بود، ولی محور وحدت و جمعیت‌شان «حافظ» یا «مولوی» بود و یک پزشک محترمی داشت برای خانواده‌های ایرانی اشعاری از مولوی و حافظ می‌خواند و نکته‌گویی می‌کرد. این جمعیت هرچند به ظاهر در آمریکا بودند و سبک زندگی‌شان مثلا آمریکایی بود، ولی نمی‌توانستند خود از ریشه‌های شرقی و اسلامی‌ جدا کنند و در فرهنگ آمریکایی به کلی هضم و حذف شوند. این سرمایه تاریخی را نباید بی اعتنا بود. تراکم فرهنگی در تاریخ ایران و اسلام نه یک امر منقضی شده، بلکه یک روح ساری و جاری در روان ایرانی‌های مسلمان در غرب سکولار است. @Habibollah_Babai
یادداشت یک منتقدقدیمی آیت الله مصباح یزدی در باره او حجتی کرمانی: تعجب می کنید که او را تمجید می کنم؟ آقای مصباح فضائل علمی اخلاقی بسیاری داشت، نیک سیرت و خوشرو و خوش مجلس و خوش‌سخن بود. در ایام تدریس هیچگاه از کسب علم و تعلیم و تربیت نیاسود. مبانی و مبادی فلسفه و کلام و اخلاق را به خوبی آموخته بود و به خوبی می‌آموخت. بیان نرم و گرم او همراه با روی خوش و لبخند همیشگی، محفل درس او را شاداب می‌داشت و شاگردان را بر سر شوق می‌آورد. آقای مصباح از همان آغاز طلبگی در وادی سلوک عرفانی گام نهاد. اهل گعده و وقت‌گذرانی تفریحی طلبگی نبود و معاشرانی اندک داشت. در جلسات درس اخلاق مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی که هر صبح جمعه در کتابخانه بخش قدیمی مدرسه حجتیه مشهور به پارک تشکیل می‌شد حضور دائمی داشت. وی از ‌آغاز نهضت روحانیت به رهبری امام خمینی همیشه در خفا یار و یاور انقلاب بود. نگارنده به یاد دارد شب‌هایی را که آقای مصباح به حجره برادرم مرحوم علی حجتی کرمانی در مدرسه آیت‌الله بروجردی مراجعه می‌کرد و چند نسخه از نشریه «بعثت» را که توسط مرحوم هاشمی رفسنجانی، مرحوم هادی خسروشاهی، مرحوم علی حجتی کرمانی و آقای دعائی مخفیانه منتشر می‌شد، می‌گرفت و زیر عبا پنهان می‌کرد تا در نشر مخفیانه آن شرکت فعال داشته باشد. خاطرات من از آن مرحوم به سال‌هایی بر می‌گردد که شهید بهشتی کلاس های درس شبانه‌ای در دبیرستان دین و دانش قم برقرار کرده بود و به ما دروس جدید از قبیل فیزیک، زبان، فلسفه علمی و… تدریس می‌کرد که استاد مصباح برجسته‌ترین علم آموز آن کلاس‌های فراموش نشدنی بود.در این کلاس‌ها بجز حقیر، استاد محمد مجتهد شبستری، شهید محمد جواد باهنر، حاج شیخ محمدعلی موحدی کرمانی، حاج شیخ زین‌العابدین قربانی، سیدعلی محقق داماد، مرحومان: سیدهادی خسروشاهی، عمید زنجانی، شیخ حسین حقانی زنجانی و سیدحسن طاهری خرم‌آبادی شرکت داشتند. نگارنده در جلساتی که با استاد فقید با هم داشتیم، از جمله در مناظره‌های قلمی و شفاهی منجمله مناظره (به پندار من ناموفق) تلویزیونی و نیز در هنگام اجتماع پیش خطبه‌های نماز جمعه ایشان یا پخش تلویزیونی جلسات درس تفسیر و فلسفه و اخلاق آن فقید سعید خاطره کلاس‌های درس شهید بهشتی در ذهنم تجدید می‌شد. خوانندگان ارجمندی که مناظرات و مباحثات حضوری و قلمی اینجانب را با آن عالم بزرگوار به یاد دارند، شگفت زده نشوند که اینجانب که در مناظرات و مقالات، نظریات سیاسی و اجتماعی آقای مصباح یزدی را به بوتة نقد می‌کشیدم، اکنون در فضیلت آن مرد علم و تقوی قلم می‌زنم. من به این بزرگوارانِ مخالف و موافق نظرات حقیر و آقای مصباح عرض می‌کنم که حساب اختلاف‌نظر و اندیشه را در پاره‌ای از مسائل سیاسی و اجتماعی با وحدت نظر در امّهات مسائل کلامی و اخلاقی نباید مخلوط کرد. و نیز نباید فضائل انسان‌های عالم و متفکری چون استاد فقید مصباح را هر چند با ما هم‌نظر و هم‌عقیده نباشند (حتی نظر و عقیده‌ای صددرصد برخلاف ما داشته باشند) منکر شویم. من علیرغم همة اختلاف‌نظرهای بیّن و روشنی که با آن فقید علم و فضیلت داشتم، پیش از برگزاری همان مناظرات تلویزیونی، پشت سر ایشان نماز خواندم. ایشان را عادل، فاضل، متخلق به اخلاق و پاسدار راستین دین و قرآن و اخلاق و روحانیت می‌دانستم و اکنون که این سطر را می‌نویسم نیز چنینم. خدایش با اولیائش محمد و آل محمد(ص) محشور فرماید. در اینجا با اغتنام از این فرصت، به یک بیماری سخت و دائم‌التّزاید و بنیان کَن و خانه‌برانداز جامعه کنونی در ایران که برخلاف انتظار پس از ۴۰ سال که از انقلاب اسلامی می‌گذرد و روز به روز در حال گسترش است، اشاره می‌کنم: و آن بیماری یکسونگری و خلط مقولات عقیدتی و اخلاقی با مواضع سیاسی و اجتماعی و بدتر از آن طرد و نفی دگراندیشان و تهمت و افترا و اشاعة دروغ و ریا و نفاق در سطوح بالا و پایین جامعه ماست (که ابتدا این رذائل از بالا به پایین می‌ریزد و متقابلاً هم از پایین به بالا اثر می‌کند). شما را به خدا بس کنید! ما باهم برادریم و اهل یک ملت و دین و مذهبیم. این دشمنی‌های بی‌حد و حصر و این کینه‌توزی‌های شگفت‌انگیز و باورنکردنی، آن هم از مدعیان پیروی از پیغمبر(ص) و امامان معصوم، آینده‌ای خطرناک در حد سقوط نظام اسلامی در پی دارد که آثار آن از در و دیوار و منبر و محراب و رسانه‌های حقیقی و مجازی و ارکان دولت و حاکمیت پیداست. @Habibollah_Babai
یادداشت‌های سفر به آمریکا قسمت هفتم (دست دادن مسلمانان با خانم‌ها) اولین روز در شارلوتسویل در محل موسسه مطالعات پیشرفته در فرهنگ حاضر شدم. ساختمان اصلی این موسسه هنوز آماده نشده بود و محل موقت آن در زیرزمینی در نزدیکی دپارتمان الهیات و دین‌شناسی دانشگاه ویرجینیا بود. کارشناس اجرایی موسسه یک خانم بود که خواست با من دست بدهد و من عذرخواهی کردم. دست ندادن با خانم‌ها حداقل در شهر کوچکی مثل شارلوتسویل که تعداد مسلمانان آن اندک بود و مراکز اسلامی خاصی نیز در آن وجود نداشت، توجیه فرهنگی کافی نداشت. کسی نمی‌دانست ما برای چه دست نمی‌دهیم. این در موارد متعددی موجب سوء تفاهم می‌شد. جملاتی که ما به وقت دست ندادن می‌گفتیم یک جمله مشخص و شناخته شده و رایج نبود. هر کسی و هر مسلمانی بر حسب سلیقۀ خود جمله‌ای را انتخاب می‌کرد تا بتواند این رفتار را توضیح دهد. بعدها دیدم که ناهماهنگی‌هایی نیز بین مسلمانان در اصل دست دادن و دست ندادن با بانوان وجود دارد. بسیاری از مسلمانان دست می‌دادند و کسانی هم بودند که دست نمی‌دادند. همین، کار منِ مسلمان را دشوارتر می‌کرد و رفتارم را در این مواجهه، غیراخلاقی نشان می‌داد. برخی از دوستان مسیحی‌ام نیز از این تنوع رفتاری بین مسلمانان در تعجب بودند. آنها حفظ و ثبات هویت مسلمانی را می‌پذیرفتند ولی تذبذب و تنوع رفتاری مسلمانان را خوش‌شان نمی‌آمد. این نگاه را بعدا در ارتباط با برخی دیگر نیز احساس کردم. در سفری که بعدها به برزیل داشتم، در آخرین روز کنفرانس در رستورانی در شهر ریو، من با یک آمریکایی و یک عربستانی و یک نفر از رومانی (بخارست) دور یک میز غذاخوری نشسته بودیم. طرف آمریکایی خانم لین رودز (رئیس کنونی انجمن بین‌المللی مطالعات تطبیقی تمدن‌ها) بود. من که غذای گوشتی نمی‌خوردم، ایشان بیش از دیگران مواظبت می‌کرد که گوشتی در غذای من نباشد.  @Habibollah_Babai
درس‌گفتار الهیات شهر @Habibollah_Babai
یادداشت‌های سفر به آمریکا قسمت هشتم (پژوهش و بوروکراسی) بعد از انجام کارهای اولیه اداری که اصلا به دراز نکشید، اتاقی در کنار اتاق‌های دیگر پژوهشگران به من اختصاص دادند و من کارهای علمی‌ام را بی‌معطلی شروع کردم. گرفتار ساز وکارِ بوروکراسی نشدن خیلی مهم بود. در طول این دوسال کسی از من نپرسید که شما چه می‌کنید و چند صفحه نوشته‌اید و چند ساعت صرف کار کرده‌اید. این البته اختصاص به من نداشت. این نکته را در مقدمه‌های منابع لاتین نوعا دیده‌ام که  بسیاری از اساتید و نویسندگان نوعا در این مقدمه‌ها از «نبود سرکشی‌ها و حساب‌کشی‌های ادارای در فرایند پژوهش» قدردانی کرده‌اند. بعد از بازگشت به ایران، هر میزان سخت‌گیری‌های اداری در برخی مراکز پژوهشی (که تبدیل به اداره شده‌اند) را دیدم، قدر و ارزش‌ این اعتماد را بیشتر درک کردم، و درک کردم عدم دخالت و مزاحمت در کار یک محقق نه یک اخلاق، بلکه اساسا یک روش است. در پایان هر سال (سال 2008 و سال 2009) من خودم درخواست کردم که مقاله‌ام را برای اعضای موسسه ارائه بکنم. سال اول مقاله «تأویل و اسطوره‌زدایی را در تفسیر متن مقدس» ارائه کردم (ارائه بدی نبود). سال دوم نیز مقاله «کارکردهای یاد "رنج برای" در ایجاد انسجام اجتماعی» را ارائه نمودم که قصۀ آن  را جداگانه خواهم گفت. برای هریک از این مقاله‌ها گفتگوهای زیادی با اساتید و با دانشجویان دکتری دانشگاه داشتم. این یکی از نقطه‌های عطف در یادگیری‌های موثر من بود که تقریبا هر روز برنامه‌ای برای گفتگو داشتم. در این بین برخی هم بودند که از برخی مراکز علمی ایران آمده بودند، ولی شأنِ استادی‌شان اجازه نمی‌داد برخی دوره‌های آموزشی را شرکت کنند، یا در کلاس‌های درس حضور یابند، و یا اینکه گفتگوهای علمی مستمری داشته باشند. در مورد مقاله دوم‌ام گفتگوهای من بسیار وسیع و متنوع و کاملا جهت‌مند بود. مقاله دوم‌ام که شاید برای شکل‌گیری آن نزدیک به 50 گفتگو داشتم، به شکل یک ایده و شاید یک نظریه در آمد و برخی از اساتید مُلّای دانشگاه ویرجینیا آن را متفاوت و نو ارزیابی کردند. این مباحثات به من جرأت داد که کار را ادامه دهم و آن را به مثابه یک نظریه در کتاب «رنج عرفانی و شور اجتماعی» در ایران منتشر کنم.  @Habibollah_Babai
کتاب جدید "تمدن و جهانی شدن" به همت پژوهشکده مطالعات تمدنی و اجتماعی و ترجمه دکتر رسول نوروزی و سرکار خانم فضه خاتمی به زودی منتشر می‌شود. این کتاب دومین اثر از مجموعه مقالات ترجمه شده در موضوع "تمدن" در پژوهشکده است که چشم‌انداز جدیدی در مطالعات تمدنی در ایران می‌گشاید. @Habibollah_Babai
1_775471373.pdf
1.87M
👆👆فهرست و مقدمه کتاب "تمدن و جهانی شدن" @Habibollah_Babai
نظام موضوعات پورتال.pdf
8.94M
👆👆"نظام موضوعات مطالعات تمدنی" چارچوب پورتال تمدن نوین اسلامی در دفتر تبلیغات اسلامی (در میز تمدن و دانشگاه باقرالعلوم ع) است. به نظرم نظام‌واره فوق می‌تواند یکی از مهم‌ترین الگوهای مطالعات تمدنی در جهان اسلام باشد، و البته می‌تواند مراکز تمدن‌پژوهی در ایران را هم نظم بخشیده و افق‌های تازه‌ای را در مطالعات تمدنی امروز بگشاید. @Habibollah_Babai
یادداشت‌های سفر آمریکا قسمت نهم روز دوم یا سوم بود که دکتر حویزی از ایرانیان مقیم شارلوتسویل دنبال ما آمد تا بریم و برای ثبت نام فرزندان‌ام در مدرسۀ "Greer Elementary School" اقدام کنیم.  دکتر حویزی که صاحب شرکت بیمه Dell (دل) در شارلوتسویل بود، یک پدیده بود. اهمیت فرهنگی او و شرکت بیمه‌اش در پناه بودن‌اش بود، پناهی نه فقط برای دانشجویان ایرانی، افغانی، و عرب، بلکه پناهی برای اقشار ضعیف و کم‌درآمد (مثل برخی از سیاه‌پوستان آمریکایی). کاراکتر انسانیِ او و خانواده‌اش در جامعه بی‌روح سرمایه‌داری، اعتباری برای ایرانیان و مسلمانان درست می کرد.   این نکته را زمانی می‌توان به درستی تحلیل و درک کرد، که نقش یهودیان را و مرجعیت آنها را در حوزه‌های مختلف اقتصادی و دانشگاهی در آمریکا فهم کرده و آن را با موقعیت علمی، اقتصادی، و البته اخلاقیِ ایرانیان آمریکا مقایسه کرد. بسیاری از یهودیان در دانشگاه‌های آمریکای شمالی (و همین‌طور در بسیاری از دانشگاه‌های آمریکای لاتین) نه تنها برای دانشجویان یهودی، بلکه برای دانشجویان مسیحی، و حتی برای دانشجویان مسلمان محل مراجعه و اعتبار هستند. موضوع رساله‌ها و روابط و شبکه‌های علمی در دانشگاه‌ها هم با همین اساتید یهودی شکل می‌گیرد. پیتر اوکس و فعالیت‌های او در SRدر دانشگاه ویرجینیا نمونه‌ای از این جماعت اساتید است. ادامه 👇👇 @Habibollah_Babai
البته اعتبار فرهنگی و بسط آن در دنیا به گونه‌های مختلفی رخ می‌دهد. مثلا حوزۀ اعتبار فرهنگ ایرانیان را گاه می‌توان با مقدار و میزان آموزش زبان فارسی در دانشگاه‌های مختلف دنیا سنجش کرد، گاه می‌توان با شهرت شخصیت‌های علمی و دینی ایران آن را ارزیابی نمود، گاهی هم می‌توان آن را با رستوران‌های ایرانی و نوع غذاهای اصیل و تاریخی ایران محاسبه کرد. اساسا رقابت رستوران‌های چینی، ایتالیایی، ژاپنی، و ایرانی نه صرفا رقابت اقتصادی، بلکه به نوعی رقابت فرهنگی و تمدنی است و هر فرهنگی با غذایی که عرضه می‌کند فرهنگ خود را در معرض داوری و ارزیابی قرار می‌دهد. آنجا که مثلا «حسین کباب» در شهر مانیل فیلیپین به یک بِرند تبدیل می‌شود و رئیس جمهور فیلیپین آن را به عنوان رستوران مورد علاقه خود انتخاب می‌کند، و آنجا که سوپ ایرانی (با مواد ایرانی) یا آش رشته در نیویورک همراه با آداب اخلاقی و مسلمانی عرضه می‌شود، آن کباب و این سوپ، دیگر نه یک غذا بلکه یک نماد می‌شود و آنگاه توسط رسانه‌های جمعی در بخشی از سبک زندگی روزانۀ دنیا ورود پیدا می‌کند.   ادامه 👇👇 @Habibollah_Babai
یکی از این حوزه‌هایی که برای تمدن ایرانی و اسلامی نوعی اعتبار و اصالت ایجاد می‌کند، حرکت‌های انسانی‌ای است که برخی از شرقی‌ها خاصا ایرانی‌ها از خود نشان می‌دهند. البته انسانیت مخصوص و محدود به ایرانی‌ها نیست، همان‌طور که همۀ ایرانی‌های ساکن غرب نیز، همیشه ملتزم به فرهنگ انسانی نیستند (نمونه‌های منفی حضور ایرانیان را بعدا اشاره خواهم کرد)، ولی غالبا ابعاد انسانی در رفتار ایرانیان ساکن در آمریکا مشهود و آشکار است. انسانیت مشهود در رفتار کسانی مثل حویزی و برخی از خانواده‌های ایرانی، نه صرفا یک امر اخلاقی و فردی، بلکه حرکتی در سطح یک شهر و جامعه است که نام آنها را در میان مسلمانان و غیر مسلمانان رواج می‌دهد و تصویر مثبتی از ایران و ایرانی و اسلام و مسلمانی در ذهن مردم ایجاد می‌کند. بالاخره برای تأیید مدارک واکسن فرزندانم در ایران باید تأییدیه درمانگاه‌ آمریکایی را می‌گرفتیم. پزشکان با دیدن مدارک واکسن‌های ایرانی، تعجب ‌کردند. تعجب آنها از این رو بود که چه‌طور شما اولا واکسن دارید، و ثانیا واکسن‌هاتون هم تکمیل است و چیزی کم ندارید. ما یه جورایی احساس غرور کردیم و فهمیدیم که نه فقط داشتن فرهنگ خوب، اخلاق خوب و غذای خوب می‌تواند مایۀ اعتبار و آبرو باشد، بلکه استقلال در داشتن واکسن و برخورداری از دانش‌های بومی نیز می‌تواند به «ما» عزت و اصالت ببخشد. @Habibollah_Babai
نشست همگرائی و تمدنی با حوزه‌های برادران اهل سنت @Habibollah_Babai
یادداشت‌های سفر آمریکا قسمت دهم (کارگاه‌های پرورشی در مدارس) برای ثبت نام دخترم، رفتیم مدرسه ابتدایی گرییر(Greer). قبل از ثبت نام، باید مربی پرورشیِ مدرسه با دخترم گفتگو می‌کرد. خانم مربی بعد از گفتگوی با فرزندم، برگشت به من گفت «دخترتان روحیه خجالتی دارند، من دو ماهه این روحیه را عوض می‌کنم». این جمله برای من که یک عمر خجالتی بودن را هم تجربه کرده بودم، شوخی به نظر می‌رسید. بعد از دو ماه دیدم که حرف مربی واقعا شوخی نبود بلکه یک برنامه بود. این بخاطر کارگاه‌های پرورشی در مدارس بود. بچه‌ها در مدرسه هر هفته دو روز کارگاه پرورشی داشتند که درآن مهارت‌های مختلفی را یاد می‌گرفتند. نکته بسیار مهمی که بعدها متوجه شدم «تربیت بچه‌ها بیش از ظرفیت‌ بچه‌ها» بود. این نکته اندکی اغراق‌آمیز است ولی نکته بسیار مهمی بود. آنچه در کارگاه‌های پرورشی در مدارس رخ می‌داد، فعال‌سازی اراده‌های کودکان، هرچند در مسیر نظام سرمایه‌داری، بود. فکر می‌کنم یکی از ریشه‌های آزادی‌ (به هر معنایی که هست) در جهان غرب، نه ضرورتا قوانین و نظام اجتماعی آن، بلکه نوعی پرورش اراده‌ها است که موجب می‌شود افراد در سن بزرگسالی هم احساس آزادی، حس جرأت و امکان تغییر را داشته باشند. در کلاس‌های دکتری دانشگاه ویرجینیا به مرّات دانشجویانی را ‌دیدم که شاید اصلا نشانه‌های نخبگی (در ظاهر) نداشتند، تعجب می‌کردم و از خود سئوال می‌کردم که اینها اینجا چه می‌کنند؟ بعد از آشنایی با برخی از این دانشجوها دیدم که برخی از اینها بیش از هفت زبان می‌دانند. دوباره به این نتیجه رسیدم که افراد در نظام آموزشی و پرورشی بیش از ظرفیت خودشان آموزش و پرورش داده می‌شوند. یکی از اساتید برجسته دانشگاه ویرجینیا جناب لری بوشارد بود که واقعا هم به لحاظ علمی و هم به لحاظ اخلاقی فرد فرهیخته و فهمیده بود (او یکی از بهترین‌های تجربه من در آمریکا بود). ایشان فردی معلول و ناتوان به لحاظ جسمی بود، به گونه‌ای که نمی‌توانست درست حرف بزنه، تایپ بکنه، راه بره، و یا کاری را انجام بده. با این حال، نظام پرورشی از این معلول، فرهیخته‌ای ساخته بود که نه فقط محل مراجعه دانشجویان، بلکه محل رجوع اساتید بود. بوشارد هم از جمله نمونه‌های زندگی من بود که در آن اراده انسانی را غالب بر شرایط محیطی و محدودیت‌های فیزیکی می‌دیدم. یکی از مسلمانان درمورد لری بوشارد جمله تلخی به من گفت. گفت بوشارد اگر در جامعه ما بود گدا می‌شد. یک معنا از جمله ایشان این بود که فقدان تربیت و پرورش اراده‌های کودکان در مدارس ما، آنها را نوعا وابسته و نیازمند به دیگران قرار می‌دهد. سخن‌اش هر چند تلخ ولی بسیار تأمل برانگیز بود. @Habibollah_Babai
یادداشت‌های آمریکا (غرب‌شناسی تجربی) قسمت یازدهم (کتابخانه: قلب مدرسه، قلب دانشگاه، و قلب مدرنیته) کارگاه‌های پرورشی در مدارس منحصر به کلاس‌ها و اتاق‌های پرورشی نبود، بلکه خود کلاس‌های درسی هم کارگاه پرورشی بود. در این کلاس‌ها به گونه‌های مختلفی پرورش صورت می‌گرفت. اولا اینکه خود معلم در هر کلاس صبحگاه مخصوص به خود برگزار می‌کرد، ثانیا، تمام فضای کلاس پر بود از تابلو‌ها، نوشته‌ها، نقاشی و اطلاعات مختلف سیاسی، اجتماعی، و علمی؛ ثالثا کلاس محل کار جمعی و گروهی دانش‌آموزان با یکدیگر بود (حتی در مهدهای کودک نیز بچه‌ها در ساختن اسباب‌بازی هم کار جمعی می‌کردند)؛ و رابعا کلاس برخوردار از فضاهای مختلف آموزشی (مثل کتابخانه) و تربیتی (مثل محل جریمه و تنبیه) بود. کتابخانه داشتن کلاس، مانع از آن نبود که مدرسه، کتابخانه مرکزی و برنامه‌های مربوط به آن را داشته باشد. بچه‌ها هر هفته روزهای چهارشنبه برنامه درسیِ کتابخانه داشتند. کتابخانه مدرسه در بهترین جای مدرسه و در فضای مناسب با دکور و چینش بسیار مطلوب ساخته شده بود، کتابدار همان معلم کتاب و کتابخوانی برای بچه‌ها بود. او در برنامه درسیِ کتابخانه به کودکان یاد می‌داد که چگونه باید کتاب انتخاب کنند و چگونه باید کتاب بخوانند. دانش‌آموزان از طریق همین کتابخانه‌ها و خواندن کتاب‌های ساده به کتاب خواندن معتاد می‌شدند. پسرم در مرحله پیش دبستانی برخی روزها یک کتاب ده صفحه‌ای در مورد یک «عبارت» می‌خواند. او احساس می‌کرد به آسانی یک کتاب را خوانده و تمام کرده است. یکی از کتاب‌های او، ده صفحه با ده مثال در مورد تعبیر «keep out» بود. همه این تمرین‌ها بخشی از فرایند پرورشی بچه‌ها بود. همزمان من فضای کتاب‌خانه دانشگاه ویرجینیا را هم رصد می‌کردم. کتابخانه دانشگاه ویرجینا کتابخانه بود، نه انبار کتاب؛ فضای سالن مطالعه به لحاظ نور و آرامش واقعا جای تفکر و پژوهش بود. البته جملاتی که روی میزهای مطالعه چسبانده بودند که نشان از مشکل امنیت و سرقت کتاب در کتاب‌خانه داشت. روی برخی از میزهای کتابخانه نوشته بودند که «دزدی کتاب گزارش شده است، مراقب کتاب‌های خود باشید». برای همین قفل لب تاب هم خیلی مهم بود، نقش قفل فرمان در ایران را بازی می‌کرد. با این همه کتابخانه آرام بود و تا ساعت 12 شب سالن مطالعه برای دانشجویان و اساتید باز بود.   ادامه 👇👇 @Habibollah_Babai
کتابداران به اصول کتابداری آشنا بودند و مخاطبان نخبه خود در کتابخانه را هم می‌شناختند و تا جایی که ممکن بود با محققان همراهی می‌کردند (آنها به خوبی اخلاق حرفه ای و البته نه اخلاق ارزشی را آموزش دیده بودند). یادم است از یکی از کتابداران پرسیدم (اجازه گرفتم) که آیا می‌توانم در حاشیه کتاب‌هایی که می‌خوانم مطالبی  را یادداشت کنم. ایشان به من گفت که «می‌توانید، ولی بهتر است این کار را انجام ندهید». الان در دانشگاه ویرجینیا هر کتابی (مخصوصا کتاب‌های مربوط به رودولف بولتمان) که در حاشیه‌اش به زبان فارسی یادداشتی نوشته شده، یادگاری من است. وقتی با همین عادت به ایران برگشتم و برخی از کتاب‌های پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی را هم خط خطی کردم، یکی از کارمندان کتابخانه فهمید و به ما تذکر داد. در کتابخانه ویرجینیا خدمات گوناگون و آموزش‌های مختلفی به محققان و دانشجویان ارائه می‌شد. خدا رحمت کند، جناب سجاد یوسف از مردان باصفای بنگلادشی بود که دکتریش را نتوانسته بود دفاع کند و در کتابخانه مشغول به کار بود. او در معرفی  کتاب‌ها و امکانات کتابخانه فردی کوشا و بسیار خوش اخلاقی (با اخلاق شرقی) بود. یکبار به من گفت «قرآن توماس جفرسون (که گفته می‌شود بنیانگذار ایالات متحده آمریکا بوده) و یادداشت‌های ایشان در حاشیۀ قرآن در کتابخانه مرکزی دانشگاه نگهداری می‌شود، آن را به شما نشان خواهم داد.» غفلت کردم و فرصت را از دست دادم. این قرآن را بعدها در دیدار از خانه جفرسون در شهر شارلوتسویل پیدا نکردم (آنجا همه چیز بود جز نشانی از تأثیرات قرآن بر شخصیت جفرسون). ادامه👇👇 @Habibollah_Babai
در سفری که به سانفرانسیسکو داشتم، به دانشگاه برکلی رفتم. بر روی دیوار کتابخانه دانشگاه برکلی نوشته بودند که the Library is the Heart of the University (کتابخانه قلب دانشگاه است). بعدها دیدم که این جمله فقط در مورد دانشگاه نیست بلکه در مورد مدرسه‌ها نیز وجود دارد که the Library is the Heart of the School(کتابخانه قلب مدرسه است). شبیه این جمله را یکی از اساتید در کتابخانه دانشگاه وین در شهر وین (در سفر اتریش) به من گفت. ایام تعطیلات دانشگاه بود، رفتیم به دانشگاه وین و از کتابخانه آنجا دیدن کردیم. استادی که همراه من بود اشاره کرد به فضای کتابخانه و گفت که «اینجا قلب مدرنیته است». فهمیدم کتابخانه کارکردی بیش از این دارد و در رصدهای تمدنی همواره باید دنبال کتابخانه و جایگاه آن در نظم فرهنگیِ یک جامعه بود. بعد از برگشت به ایران به برخی از مدرسه‌ها در قم، پیشنهاد دادم که کتابخانه و فضای کتابخانه را جدی بگیرند و سهم آن را در تربیت کودکان لحاظ کنند. کمتر کسی حرفم را فهمید. در روزهای نخست ریاست دفتر تبلیغات اسلامی حوزه، حجه الاسلام و المسلمین احمد واعظی هم پیشنهاد تأسیس کتابخانه مرکزی کودکان (با رویکرد پرورشی) را مکتوب کردم و به ایشان دادم. در «نشست‌های راهبردی و تمدنی» دنبال موضوع «کتابخانه در جهان اسلام» و «جامعه‌شناسیِ کتابخانه در کشورهای اسلامی» بودم که متأسفانه کسی را در این موضوع پیدا نکردم. بعدها دیدم که اساسا پروژه روشنفکری و گاه سکولارسازی در شهرها از جمله شهر مذهبی قم با توسعۀ کتاب‌فروشی‌های جدید در حال رخ دادن است و نیروهای انقلاب در توسعه گفتمان انقلاب از کتابخانه ساختن و صنعت فرهنگی کتاب‌فروشی در غفلت‌ مانده‌اند. @Habibollah_Babai
یادداشت‌های آمریکا قسمت دوازدهم (تعلیم داروینیسم در مدارس) یکی از دغدغه‌ها و نگرانی‌های ما در مورد فرزندان خود، آموزش داروینیسم، اصول و مبانی آن در مدارس بود. یه روز پسرم محمدمهدی (که در همان مدرسه گرییر پیش دبستانی می‌رفت) از مدرسه برگشت و سرسفره ناهار گفت که «ما هم حیوان هستیم». هرچند معلم مهدی در پاسخ به ایمیل اعتراضیِ من توضیحاتی داد، ولی بعدها از دکتر حویزی شنیدم که مسئله داروینیسم در برخی ایالت‌های آمریکا همچنان یکی از مسئله‌های چالشی بین دولت و کلیسا در دادگاه‌هاست. کلیسا استدلال می‌کند چیزی که هنوز فرضیه است و اثبات نشده، چرا باید در مدارس به بچه ها آموزش داده شود. از یکی از دوستانم که به تازگی از آلمان برگشته، پرسیدم که دکتر چرا برگشتی؟ دلایلی را گفت  که یکی از مهم‌ترین آنها همین تعلیم داروینیسم در مدارس بود. می‌گفت که پسرم روزی آمد به من گفت که «بابا ما هم حیوان هستیم». کلی استدلال کردم تا اینکه پسرم پذیرفت انسان با حیوان تفاوت‌هایی دارد. دوباره بعد از مدتی پسرم برگشت گفت که پدر جان ظاهرا ما تفاوتی با حیوان نداریم، و من دوباره استدلال کردم که ما انسان و متفاوت هستیم. بعد از مدت‌ها پسرم گفت که بابا! ظاهرا اینجا فقط من و شما هستیم که انسان را انسان می‌دانیم، بقیه انسان را حیوان تلقی می‌کنند. در موزه طبیعی واشنگتن (در نزدیکی کنگره) در قسمت ورودی موزه، سیر تکامل اسکلت‌های انسانی به نمایش گذاشته شده بود و درآن، اسکلت‌های میمون، جزوی از تبار انسانی ترسیم شده بود و همزمان در سالن نمایش موزه نیز معلم داروینیسم، نظریه تکامل را شرح و بسط می‌داد. نکته مهمی که بعدها شواهد زیادی برای آن پیدا کردم، تفاوت «داروینیسم در غرب» با «داروینیسم در شرق» بود. داروینیسم در شرق و در جامعه‌ای مانند ایران صرفا یک نظریه و یک اندیشه بود، ولی داروینیسم در غرب نه صرفا یک فکر، بلکه یک فرهنگ بود. فرهنگی بودن داروینیسم را، آنچنان که برخی از دوستان آمریکایی‌ام می‌گفتند، می‌توان در استخرهای لخت و عریان مشاهده کرد. این یکی از نمونه‌های بسیار بارز در تفاوت بین «غرب مانده در غرب» و «غرب آمده به شرق» بود. «سگ‌بازی» در غرب نیز در راستای همین داروینیسم و نوعی از همذات‌پنداری با حیوان خانگی از جمله سگ بود. به نظرم پدیدۀ «انسان‌های سگ نما» در انگلستان نیز دقیقا چیزی جز همین حیوان‌پنداری انسان و البته این‌بار سیر معکوس او از انسان بودن به حیوان شدن نبوده و نیست. به نظرم کسی که فرهنگ داروینیسم را در غرب ندیده باشد و انسان به مثابه «بدن» را تجربه نکرده باشد، نمی‌تواند عمق سکولاریسم و عرفی شدن را به درستی درک کند و من فکر می‌کنم تفاوت بنیادین و اصلی ما با جهان غرب دقیقا در همین نقطه، در معنای انسان، جایگاه انسان، و ارزش انسان است که برآیند آن می‌تواند تمدن اسلامی را از تمدن غرب به کلی متمایز سازد.  @Habibollah_Babai
یادداشت‌های آمریکا قسمت سیزدهم (مراقبت از سکس در مدارس) هرچند در مدارس ابتدایی از همان آغاز آموزش‌هایی وجود داشت که بچه‌ها را برای پیدا کردن رفیق یا رفیقه ترغیب می‌کرد (در این آموزش‌ها هم از نمونه‌های حیوانی استفاده می‌شد)، و هرچند ارتباطات غیراخلاقیِ زیادی بین دختران و پسران در مدارس (در دوران بلوغ) و آمارهای نگران کننده‌ای از وضعیت دختران (مخصوصا) در مقطع دبیرستان وجود داشت، با همۀ اینها، مراقبت مستمری نیز از ناحیه معلمان و مربیان پرورشی نسبت به همین روابط جنسی وجود داشت. یکی از دختران هم‌کلاسیِ محمدمهدی (پسرم) در پیش‌دبستانی، پسرم را بوسیده بود. معلمِ مهدی (خانم روگِنایزِر) فکر کرده بود که مهدی آن دخترخانم را بوسیده، برای همین نیز خانم روگنایزر محمد مهدی را توبیخ کرده بود. توبیخ پسرم در این موضوع برایم بسیار جالب بود. چنین مراقبت‌هایی البته محدود به مدرسه‌ها نبود، در دانشگاه هم کم و بیش همین توجه وجود داشت. یکی از اساتید دانشگاه ویرجینیا به خاطر ارتباط جنسی با یکی از دانشجویانِ دختر از دانشگاه اخراج شده بود. مثالهای دیگری در ذهن دارم که تفصیلش لازم نیست. شاید بخاطر همین قواعد بود که به رغم زمینه‌های فساد در فضای دانشگاه، تمرکز علمی در دانشگاه تحت تأثیر روابط سکسی یا نگاه‌های سکسی و یا حتی حرف‌های سکسی قرار نمی‌گرفت. چنین قواعدی کم و بیش بر مسئله آرایش خانم‌ها در فضاهای دانشگاهی نیز حاکم بود. اساسا جز در جلسات رسمی، که خانم‌ها آرایش مختصری داشتند، در فضای کلاس و کار، دانشجویان و اساتیدِ خانم تقریبا هیچ آرایش نمی‌کردند. به بیان دیگر، هرگز آرایش و سکس معنای مدرن‌بودگی و فرهیختگی نداشت. به نظرم نکتۀ آرایش در غرب و مقایسه آن با ایران نیز یکی دیگر از تفاوت‌های «غرب مانده در غرب» و «غرب آمدۀ به شرق» بود. در این موضوع، خانم رُز (که یک دانشجوی آمریکایی بود و زبان فارسی را خوب می‌دانست و سفری هم به ایران داشت) تعجب می کرد که چرا برخی خانم‌های به ظاهر مدرن در ایران فکر می کنند که همیشه باید make up کرد و شخصیت یک زن را هم به کمّ و کیف آرایش او می سنجند.   زنان در دانشگاه ویرجینیا (تأکید می‌کنم در دانشگاه نه در مرکز شهر) برخوردار از آتوریته و اقتدار بودند. آتوریتۀ آنها نوعا نه به خاطر جاذبه‌های جنسی‌شان، بلکه بیشتر بخاطر قابلیت‌های علمی‌شان بود. تقویت بُعد علمی و توانایی اجتماعی‌ِ زنان موجب می‌شد آنها در مسائل جنسی هم کم و بیش مصونیت پیدا کنند. بخشی از نبود مزاحمت های سالنی به خانم ها در دانشگاه هم نه به موجب حمایت پلیس (قانون) از زنان بود، هرچند قانون در حفظ نظم در آمریکا بسیار مهم بود (اساسا امنیت در آمریکا قانونی است و نه اخلاقی)، بلکه بخشی از این مصونیت، حاصل شخصیت علمی زنان  بود که نقش جنسی آنها را هم تحت تاثیر قرار می‌داد. @Habibollah_Babai
کتاب "تمدن و جهانی شدن" مجموعه مقالات مربوط به "نسبت تمدن و جهانی شدن" به همت "پژوهشکده مطالعات تمدنی و اجتماعی" و به اهتمام "گروه مطالعات تمدنی"، با ترجمه دکتر نوروزی و خانم دکتر خاتمی‌نیا از چاپ خارج شد. پشت جلد کتاب 👇👇 @Habibollah_Babai
یادداشت‌های آمریکا قسمت چهاردهم (فرهنگ do it yourself) اولین جمعه در «موسسه مطالعات پیشرفته در فرهنگ» جیمز هانتر رئیس موسسه را دیدم و نیم ساعتی با هم گفتگو کردیم. همین‌که نشستیم با هم گپی بزنیم، هانتر گفت بریم با هم یک قهوه بگیریم. با هم رفتیم از «کافی‌شاپِ اعضای هیئت علمی» که خارج از موسسه هم بود قهوه گرفتیم و برگشتیم موسسه تا به گفتگو ادامه بدیم. اینجا اولین نقطه‌ای بود که دیدم موسسه آبدارچی ندارد. بعدها در جاهای دیگر و موسسات دیگر دیدم اساسا چیزی به نام آبدارچی وجود ندارد. آبدارچی نداشتن ذیل فرهنگ عام‌ترِ «do it yourself« (کار خودت را خودت انجام بده) بود. این جمله از جهاتی بسیار سازنده و تعیین‌کننده بود و من محتوای آن را ابتدا با برخی از روایات اخلاقی مانند «به دیگران اتکا نکنید و لو برای قطعه چوب مسواک» یکی می‌گرفتم. بعدها فهمیدم بین این گونه روایات در اسلام با فرهنگ فردگرایی تفاوت‌های زیادی هست. در کتاب new individualism دیدم که فرهنگ do it yourself را از همین منظر نقد کرده بود و آن را به عنوان یکی از مظاهر فردگرایی رادیکال دانسته بود. در معنای رادیکال از فردگرایی، مفهوم do it yourself این است که «کار تو مربوط به خودت است و ربطی به من ندارد». این معنا از فردگرایی را بعدها در برخورد با برخی از دوستان آمریکایی به وضوح مشاهده کردم که حتی گاه از برخی مشکلات من باخبر بودند ولی هیچگاه کمکی را تعارف نمی‌کردند. در مقابل، همین که به یکی از دوستان ایرانیِ مقیم آمریکا تماس گرفتم و گفتم که ماشین‌ام پنچر شده، فورا خودش را به من رساند و من تعویض لاستیک ماشین را اولین بار از ایشان یاد گرفتم.  @Habibollah_Babai