eitaa logo
سبعه ابحر
159 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
33 فایل
ـ✨﷽✨ـ 😍تو فقط لیلی باش(رمان واقعی) @WomanArt 💡استاد می‌گفت(متن‌کوتاه) @RezgheSoty 📀صوت رایگان مزاج شناسی @Zendegi_Bakhsh 💟منِ دیگرِ ما @manedigarema 💌نسل ظهور @manedigaremaa ☂طب اسلامی کودکان @tebeslami_koodakan ارتباط: https://gkite.ir/es/9700924
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مهر فرشته ها
... وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَیامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ... یک روز عادی دیگر، مثل تمام روزهای سالهای مادریم... 🧕 مامان، نقاشی بلد نیستم کمکم کنین! 🧒 مامان، جورچینم کجاست؟ 👧 مامان فردا امتحان دارم ازم درس بپرسین👩 آن یکی هم با زبان بی زبانی و گریه هربار تقاضایی دارد، از شیر و غذای کمکی گرفته تا خواب و مسائل خاص خودش👶 و منِ مادر،تنها مانده ام میان این همه تقاضای رنگ به رنگ و ناهماهنگ فرزندانم... 🤦‍♀ دست زیر چانه ام میگذارم و به گل وسط قالی خیره می شوم و صداهادرون سرم هماهنگ با کتری روی گاز، سوووت میکشد🤯 تلفن زنگ میزند، شماره ناشناس است، هیییییس بلندی میگویم و در خواست یک دقیقه سکوت میکنم تا تلفنم را جواب بدهم! 🤐 . . . مریم بود، رفیق دوران دبیرستان؛ که مدت ها از هم بی خبر بودیم و حالا در این وانفاساه و اوضاع درهم و برهمم، یاد من افتاده و تلفن زده ببیند خوبم؟!! 🙄 چه میکنم؟؟ دانشگاه را تمام کردم؟ اصلا درس و دانشگاه را شروع کردم که حالا تمام کنم؟ 😬 به مریم توضیح دادم که درس و دانشگاه را تا حدی پیش بردم و تا مقطع ارشد تحصیل کردم اما چون مادر چهار دخترم وقت نکردم بیش از این ادامه تحصیل بدهم یا به کاری مشغول شوم😌 «آخیییی» ای از اعماق وجودش گفت! با تعجب پرسید چهارتا دختر؟! میدونستم خُلی نه تا این حد! 🤪 خنده ای نه چندان شیرین کردم و گفتم: ممنون از لطفت، اما قراره اگه خدا بخواد از اینم خُل تر بشم و از خدا بازم هدیه بخوام... 🙃 ... کلی با مریم از دلایلم برای فرزندآوری گفتم! از وضعیتی که گریبان کشورمان را گرفته، از اینکه الان وظیفه ماست فرزند آوری.. ❌ وظیفه ای که قطعا سختی هایی دارد اما شیرینی اجرش لابلای همین روزهای مادری چشیده می شود... 😋 او هم دلایلش را گفت: پس خودت چی؟ آرزوهات؟ شغل و موقعیت اجتماعیت؟ تفریح و سرگرمی و لباسای رنگ به رنگت؟ 😒 او وقت زیاد داشت برای صحبت کردن با من، اما من یک مادرم با مسئولیت چهار انسان! پس صحبت را مختصر کردم تا به فرزندانم برسم! 😊 ... جورچین یکی از فرزندانم را پیدا کنم و در تکمیلش کمکش کنم، نقاشی چشم چشم دو ابرورا به آن یکی آموزش دهم، درس فرزند بزرگم را پیگیری کنم و همزمان سوپ بی طعم و رنگ شیرخواره ام را بپزم! 😉 اما وقت کردم درجواب مریم مهم ترین دلیل انتخاب این راه را بگویم: «مریم، تا بحال فکر کردی خدا ما رو برای چی خلق کرده؟ مریم تا بحال دغدغه هات رو نگاه کردی که چقدر با هدف خلقتت مطابقت داره؟ مریم چرا باید به چیزایی که هیچ ربطی به علت اومدن ما به این دنیا نداره فکر کنیم و عمرمون رو صرفش کنیم و در عوض اون چیزی که وظیفه ماست رو فراموش کنیم؟ مریم جان من طعم شیرین خدا رو وارد زندگیم کردم، انقدر شیرین که تمام تلخیا و سختیای زندگیم رو تحت الشعاع قرار داده، چون دیگه حالا یکی رو همیشه کنارم حس میکنم که واسه اون زندگی کنم و همه کارام رو با رضایت اون مطابقت بدم و اون وقت طعم شیرین رضایتش، تمام خستگیامو در کنه و بشه شیرین ترین رویا و آرزوی من! مریم، من الان دقیقا، جایی هستم که حس میکنم برای اون خلق شدم... » مریم به فکر فرو رفت، منم به فکر فرو رفتم... 🤔 فکر اینکه چقدر جای خالی خدا در زندگی های روزمره مان حس می شود، چقدر زندگی با خدا شیرین است و چقدر زندگی بی خدا مرگ و نیستی... صدای اذان بلند شد و من زیر لب زمزمه کردم: وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَیامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ(مرا به آن کاری وابدار که فردا درباره اش از من سؤال خواهی کرد و روزهای مرا برای پرداختن به چیزی خالی کن که برای آن آفریده شده ام) و آنگاه به قصد نماز،همراه فرزندانم در مقابل او قامت بستم: «الله اکـــــــبر» ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆ ✍آينــــــــــﮫ https://zil.ink/mehre_fereshteha