#شعر_روضه
#شب_تاسوعا
می رفت مـردی از نور
آهســته ســوی دریا
با گامـــهای مـحـکم
با خویش داشت نجوا
ساقــی درون خـیمه
در تــنگ گــاهـواره
ماهـی کوچکی داشت
شش مـاهه شیرخواره
ذهنـش پر از هیــاهو
در فــکر چــاره راهی
تا آب با خودش بیـارد
آبــی بــرای مــاهی
بـــاید نمــود کــاری
لب از عــطش ببندد
مــثل همیشه مــاهی
بــر ســاقیش بـخندد
مشکی بدوش برداشت
راهــی به سـوی دریـا
در زیر لب مدد خواست
یا مرتضی یا زهرا (علیهماالسلام)
آمــــد کــنار دریــــا
انــگار خــواب می دید
در روبــروی چــشمش
گــویی سـراب می دید
خــود تــشنه بــود اما
در فــکر تــشنه ها بود
در فــکر تــنگ و ماهی
در یــاد تــشنه ها بـود
ظــرفش ز آب پـر کـرد
راهـی به سـوی سـاحـل
چـسبانـده بـود مـحـکم
مشـکش به سـینه و دل
امــــــا مــــیـانه ی راه
صیـــادی از ســـیاهـی
می خـواست تا بــمیرد
در تـــنگ آب مــاهـی
بـا یــک عمــود آهــن
راهــش ز کـینه بـستند
پیــشانـی اش ز کــینه
بـا ســنگها شکســتند
چـــون مشک را بدست
ســـقای آب دیــدنــد
صـــیادهــای نــامــرد
دســتش ز تــن بـریدند
خــفاش هـای خـونخوار
کــمر به کــینه بـستند
بــر چــشم های نـازش
تــیر سـه شـعبه بستند
چـشمش دگـر نمی دید
رویـش به خـیمه ها بود
حــتما دوبـاره ســـاقی
در فــکر تــشنه ها بود
ســـاقی کــنار دریــــا
خــونین به خـواب رفته
یـــک بــانوی خــمیده
دســت بر کــمر گـرفته
بــغض و سـکوت و گریه
در خــیمه مــوج می زد
دیــگـر کــسی ز ســـقا
حــرفی به لــب نمی زد
مـــاهـی تـــشنه اش را
ســـیراب کــرده بــودند
بــــر خــنجر قــشنگش
قـــــلاب کــرده بــودند
شاعر: سید امیر حسین میرحسینی
@hajabasvaezii
#روضه
#شب_تاسوعا
ای برادر رشیدم. ای ستاره امیدم
مثل چشمات دلم خونه مثل ابروهات خمیدم
ا ی داداش پهلوونم زدهای آتش به جونم
خیز از جا کمکم کن خیمه رو بده نشونم
کس نمیدونه برادر که با من چه کرده دشمن
چه جوری برم به خیمه به رقیه چی بگم من
طفلکی دختر نازم تشنه لب با اشک جاری
کاسهای گرفته دستش که تو آب براش بیاری
جون من رسیده بر لب بی تو روز من شده شب
بمیرم که بی تو ،بی من، به اسیری میره زینب
بی تو میبینم که آتش زده از خیمه زبانه
دخترم افتاده رو خاک زیر ضرب تازیانه
برادر بیا نگاه کن که چقدر قشنگ و زیباست
سر غرق خونم اکنون به روی زانوی زهراست
حالا که مادرت اینجاست دوست دارم پیشم بشینی
ولی نه دلت میسوزه یه کاری کن که نبینی
بمیرم برای رویش که بود هنوز نیلی
پیش چشمام شد مجسم لحظهای که خورده سیلی
@hajabasvaezii
#زمینه
#شب_تاسوعا
من كه پابست تو ام ،مست تو ام ، بيا به امدادم
از شوق دادن جان ، روح و روان به سجده افتادم
مادر من ام بنين ،
روز اول گفته چنين
ببر تو نام حسين ، تويي غلام حسين
سقا افتاده ز پا ، جان اخا بيا به بالينم
روکن از سوی حرم،منتظرم با چشم خونینم
در كنار علقمه ام ،
مست بوي فاطمه ام
نشسته در بر من
، به جاي مادر من
ديدم وجودش را ، روي كبودش
از آه سینه شرر بر همه هستم مزن
با لب تشنه دگر بوسه به دستم نزن
نشستهکوهغم به دلم
ز روی طفلانت خجلم
@hajabasvaezii
#شعر_روضه
#شب_تاسوعا
می رفت مـردی از نور
آهســته ســوی دریا
با گامـــهای مـحـکم
با خویش داشت نجوا
ساقــی درون خـیمه
در تــنگ گــاهـواره
ماهـی کوچکی داشت
شش مـاهه شیرخواره
ذهنـش پر از هیــاهو
در فــکر چــاره راهی
تا آب با خودش بیـارد
آبــی بــرای مــاهی
بـــاید نمــود کــاری
لب از عــطش ببندد
مــثل همیشه مــاهی
بــر ســاقیش بـخندد
مشکی بدوش برداشت
راهــی به سـوی دریـا
در زیر لب مدد خواست
یا مرتضی یا زهرا (علیهماالسلام)
آمــــد کــنار دریــــا
انــگار خــواب می دید
در روبــروی چــشمش
گــویی سـراب می دید
خــود تــشنه بــود اما
در فــکر تــشنه ها بود
در فــکر تــنگ و ماهی
در یــاد تــشنه ها بـود
ظــرفش ز آب پـر کـرد
راهـی به سـوی سـاحـل
چـسبانـده بـود مـحـکم
مشـکش به سـینه و دل
امــــــا مــــیـانه ی راه
صیـــادی از ســـیاهـی
می خـواست تا بــمیرد
در تـــنگ آب مــاهـی
بـا یــک عمــود آهــن
راهــش ز کـینه بـستند
پیــشانـی اش ز کــینه
بـا ســنگها شکســتند
چـــون مشک را بدست
ســـقای آب دیــدنــد
صـــیادهــای نــامــرد
دســتش ز تــن بـریدند
خــفاش هـای خـونخوار
کــمر به کــینه بـستند
بــر چــشم های نـازش
تــیر سـه شـعبه بستند
چـشمش دگـر نمی دید
رویـش به خـیمه ها بود
حــتما دوبـاره ســـاقی
در فــکر تــشنه ها بود
ســـاقی کــنار دریــــا
خــونین به خـواب رفته
یـــک بــانوی خــمیده
دســت بر کــمر گـرفته
بــغض و سـکوت و گریه
در خــیمه مــوج می زد
دیــگـر کــسی ز ســـقا
حــرفی به لــب نمی زد
مـــاهـی تـــشنه اش را
ســـیراب کــرده بــودند
بــــر خــنجر قــشنگش
قـــــلاب کــرده بــودند
شاعر: سید امیر حسین میرحسینی
@hajabasvaezii
#روضه
#شب_تاسوعا
ای برادر رشیدم. ای ستاره امیدم
مثل چشمات دلم خونه مثل ابروهات خمیدم
ا ی داداش پهلوونم زدهای آتش به جونم
خیز از جا کمکم کن خیمه رو بده نشونم
کس نمیدونه برادر که با من چه کرده دشمن
چه جوری برم به خیمه به رقیه چی بگم من
طفلکی دختر نازم تشنه لب با اشک جاری
کاسهای گرفته دستش که تو آب براش بیاری
جون من رسیده بر لب بی تو روز من شده شب
بمیرم که بی تو ،بی من، به اسیری میره زینب
بی تو میبینم که آتش زده از خیمه زبانه
دخترم افتاده رو خاک زیر ضرب تازیانه
برادر بیا نگاه کن که چقدر قشنگ و زیباست
سر غرق خونم اکنون به روی زانوی زهراست
حالا که مادرت اینجاست دوست دارم پیشم بشینی
ولی نه دلت میسوزه یه کاری کن که نبینی
بمیرم برای رویش که بود هنوز نیلی
پیش چشمام شد مجسم لحظهای که خورده سیلی
@hajabasvaezii
#زمینه
#شب_تاسوعا
من كه پابست تو ام ،مست تو ام ، بيا به امدادم
از شوق دادن جان ، روح و روان به سجده افتادم
مادر من ام بنين ،
روز اول گفته چنين
ببر تو نام حسين ، تويي غلام حسين
سقا افتاده ز پا ، جان اخا بيا به بالينم
روکن از سوی حرم،منتظرم با چشم خونینم
در كنار علقمه ام ،
مست بوي فاطمه ام
نشسته در بر من
، به جاي مادر من
ديدم وجودش را ، روي كبودش
از آه سینه شرر بر همه هستم مزن
با لب تشنه دگر بوسه به دستم نزن
نشستهکوهغم به دلم
ز روی طفلانت خجلم
@hajabasvaezii