eitaa logo
نوای حاج عباس واعظی
979 دنبال‌کننده
477 عکس
360 ویدیو
24 فایل
نوای حاج عباس واعظی مداح و ذاکر اهل بیت(ع) از شهرستان تربت حیدریه ارتباط با ادمین کانال @AbbasVaezy110 @RezaTaghavi1366
مشاهده در ایتا
دانلود
می رفت مـردی از نور آهســته ســوی دریا با گامـــهای مـحـکم با خویش داشت نجوا   ساقــی درون خـیمه در تــنگ گــاهـواره ماهـی کوچکی داشت شش مـاهه شیرخواره ذهنـش پر از هیــاهو در فــکر چــاره راهی تا آب با خودش بیـارد آبــی بــرای مــاهی بـــاید نمــود کــاری لب از عــطش ببندد مــثل همیشه مــاهی بــر ســاقیش بـخندد مشکی بدوش برداشت راهــی به سـوی دریـا در زیر لب مدد خواست یا مرتضی یا زهرا (علیهماالسلام) آمــــد کــنار دریــــا انــگار خــواب می دید در روبــروی چــشمش گــویی سـراب می دید خــود تــشنه بــود اما در فــکر تــشنه ها بود در فــکر تــنگ و ماهی در یــاد تــشنه ها بـود ظــرفش ز آب پـر کـرد راهـی به سـوی سـاحـل چـسبانـده بـود مـحـکم مشـکش به سـینه و دل امــــــا مــــیـانه ی راه صیـــادی از ســـیاهـی می خـواست تا بــمیرد در تـــنگ آب مــاهـی بـا یــک عمــود آهــن راهــش ز کـینه بـستند پیــشانـی اش ز کــینه بـا ســنگها شکســتند چـــون مشک را بدست ســـقای آب دیــدنــد صـــیادهــای نــامــرد دســتش ز تــن بـریدند خــفاش هـای خـونخوار کــمر به کــینه بـستند بــر چــشم های نـازش تــیر سـه شـعبه بستند چـشمش دگـر نمی دید رویـش به خـیمه ها بود حــتما دوبـاره ســـاقی در فــکر تــشنه ها بود ســـاقی کــنار دریــــا خــونین به خـواب رفته یـــک بــانوی خــمیده دســت بر کــمر گـرفته بــغض و سـکوت و گریه در خــیمه مــوج می زد دیــگـر کــسی ز ســـقا حــرفی به لــب نمی زد مـــاهـی تـــشنه اش را ســـیراب کــرده بــودند بــــر خــنجر قــشنگش قـــــلاب کــرده بــودند   شاعر: سید امیر حسین میرحسینی   @hajabasvaezii
ای برادر رشیدم. ای ستاره امیدم مثل چشمات دلم خونه مثل ابروهات خمیدم ا ی داداش پهلوونم زده‌ای آتش به جونم خیز از جا کمکم کن خیمه رو بده نشونم کس نمی‌دونه برادر که با من چه کرده دشمن چه جوری برم به خیمه به رقیه چی بگم من طفلکی دختر نازم تشنه لب با اشک جاری کاسه‌ای گرفته دستش که تو آب براش بیاری جون من رسیده بر لب بی تو روز من شده شب بمیرم که بی تو ،بی من، به اسیری میره زینب بی تو می‌بینم که آتش زده از خیمه زبانه دخترم افتاده رو خاک زیر ضرب تازیانه برادر بیا نگاه کن که چقدر قشنگ و زیباست سر غرق خونم اکنون به روی زانوی زهراست حالا که مادرت اینجاست دوست دارم پیشم بشینی ولی نه دلت می‌سوزه یه کاری کن که نبینی بمیرم برای رویش که بود هنوز نیلی پیش چشمام شد مجسم لحظه‌ای که خورده سیلی @hajabasvaezii
من كه پابست تو ام ،مست تو ام ، بيا به امدادم از شوق دادن جان ، روح و روان به سجده افتادم مادر من ام بنين ، روز اول گفته چنين ببر تو نام حسين ، تويي غلام حسين سقا افتاده ز پا ، جان اخا بيا به بالينم رو‌کن از سوی حرم،منتظرم با چشم خونینم در كنار علقمه ام ، مست بوي فاطمه ام نشسته در بر من ، به جاي مادر من ديدم وجودش را ، روي كبودش از آه سینه شرر بر همه هستم مزن با لب تشنه دگر بوسه به دستم نزن نشسته‌کوه‌غم به دلم ز روی طفلانت خجلم @hajabasvaezii
می رفت مـردی از نور آهســته ســوی دریا با گامـــهای مـحـکم با خویش داشت نجوا   ساقــی درون خـیمه در تــنگ گــاهـواره ماهـی کوچکی داشت شش مـاهه شیرخواره ذهنـش پر از هیــاهو در فــکر چــاره راهی تا آب با خودش بیـارد آبــی بــرای مــاهی بـــاید نمــود کــاری لب از عــطش ببندد مــثل همیشه مــاهی بــر ســاقیش بـخندد مشکی بدوش برداشت راهــی به سـوی دریـا در زیر لب مدد خواست یا مرتضی یا زهرا (علیهماالسلام) آمــــد کــنار دریــــا انــگار خــواب می دید در روبــروی چــشمش گــویی سـراب می دید خــود تــشنه بــود اما در فــکر تــشنه ها بود در فــکر تــنگ و ماهی در یــاد تــشنه ها بـود ظــرفش ز آب پـر کـرد راهـی به سـوی سـاحـل چـسبانـده بـود مـحـکم مشـکش به سـینه و دل امــــــا مــــیـانه ی راه صیـــادی از ســـیاهـی می خـواست تا بــمیرد در تـــنگ آب مــاهـی بـا یــک عمــود آهــن راهــش ز کـینه بـستند پیــشانـی اش ز کــینه بـا ســنگها شکســتند چـــون مشک را بدست ســـقای آب دیــدنــد صـــیادهــای نــامــرد دســتش ز تــن بـریدند خــفاش هـای خـونخوار کــمر به کــینه بـستند بــر چــشم های نـازش تــیر سـه شـعبه بستند چـشمش دگـر نمی دید رویـش به خـیمه ها بود حــتما دوبـاره ســـاقی در فــکر تــشنه ها بود ســـاقی کــنار دریــــا خــونین به خـواب رفته یـــک بــانوی خــمیده دســت بر کــمر گـرفته بــغض و سـکوت و گریه در خــیمه مــوج می زد دیــگـر کــسی ز ســـقا حــرفی به لــب نمی زد مـــاهـی تـــشنه اش را ســـیراب کــرده بــودند بــــر خــنجر قــشنگش قـــــلاب کــرده بــودند   شاعر: سید امیر حسین میرحسینی   @hajabasvaezii
ای برادر رشیدم. ای ستاره امیدم مثل چشمات دلم خونه مثل ابروهات خمیدم ا ی داداش پهلوونم زده‌ای آتش به جونم خیز از جا کمکم کن خیمه رو بده نشونم کس نمی‌دونه برادر که با من چه کرده دشمن چه جوری برم به خیمه به رقیه چی بگم من طفلکی دختر نازم تشنه لب با اشک جاری کاسه‌ای گرفته دستش که تو آب براش بیاری جون من رسیده بر لب بی تو روز من شده شب بمیرم که بی تو ،بی من، به اسیری میره زینب بی تو می‌بینم که آتش زده از خیمه زبانه دخترم افتاده رو خاک زیر ضرب تازیانه برادر بیا نگاه کن که چقدر قشنگ و زیباست سر غرق خونم اکنون به روی زانوی زهراست حالا که مادرت اینجاست دوست دارم پیشم بشینی ولی نه دلت می‌سوزه یه کاری کن که نبینی بمیرم برای رویش که بود هنوز نیلی پیش چشمام شد مجسم لحظه‌ای که خورده سیلی @hajabasvaezii
من كه پابست تو ام ،مست تو ام ، بيا به امدادم از شوق دادن جان ، روح و روان به سجده افتادم مادر من ام بنين ، روز اول گفته چنين ببر تو نام حسين ، تويي غلام حسين سقا افتاده ز پا ، جان اخا بيا به بالينم رو‌کن از سوی حرم،منتظرم با چشم خونینم در كنار علقمه ام ، مست بوي فاطمه ام نشسته در بر من ، به جاي مادر من ديدم وجودش را ، روي كبودش از آه سینه شرر بر همه هستم مزن با لب تشنه دگر بوسه به دستم نزن نشسته‌کوه‌غم به دلم ز روی طفلانت خجلم @hajabasvaezii