eitaa logo
🌹کانال شهید محمدحسین محمدخانی🌹
105 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
5 فایل
قال الله تعالی علیه :"ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ،بل احیائ عندربهم یرزقون" شهید محمد حسین محمدخانی نام جهادی:حاج عمار تاریخ تولد:۱۳۶۴/۴/۹ تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۸/۱۶ سمت:فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا مزار مطهر شهید:گلزار شهدای تهران قطعه ۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌﷽ 📚 مروری بر ؛ موضوع 🔴 اصلاح‌طلب‌ها ؛ دیروز ، امروز ، فردا 🟤 اصلاح طلبان که هستند ؟ چه گفته‌اند ؟ چه می‌خواهند ؟ در پی اصلاح چه هستند ؟ ▪️ آیا منظور از اصلاح‌طلبی تغییرات اساسی در نظام به عنوان است ؟ ▪️ چرا اغلب در این سال‌ها در جمع اصلاح‌طلب‌ها بوده‌اند ؟ ▪️ چرا عموم افرادی که به غرب و شبکه‌های ماهواره‌ای پیوستند ، نوعا از اصلاح‌ طلب بودند ؟ ▪️ چرا از اصلاح‌طلبان حمایت می‌کنند ؟ ▪️ چرا همواره از اصلاح‌طلبان حمایت می‌کند ؟ ▪️ چرا هیچ اصلاح‌طلبی راه حجاب و امر به معروف و نهی از منکر نمی‌شود ؟ ▪️ چرا هیچ اصلاح‌طلبی شهید مدافع حرم نمی‌شود ؟ ▪️ چرا هیچ اصلاح‌طلبی حاضر به مدافع حرم شدن نیست ؟ ▪️ چرا هیچ اصلاح‌طلبی شهید راه ولایت نمی‌شود ؟ ▪️ و هزار چرای دیگر ... 🔵 در اینجا ، گوشه‌ای از ۴۰۰۰ هزار دولتمردان و چهره های شاخص اصلاحات به و ایجاد شبهه در دین توسط بزرگان اصلاح‌طلب را مرور کنیم : 🔻 خاتمی ملعون : احکام متناسب با زندگی قبیله‌ای است ، قرآن کریم برای ما قابل استناد نیست !؟ ▫️کیهان - ۱۲ شهریور ۷۸ 🔹 عبدالکریم سروش: ولایت بعد از فوتش به کسی منتقل نشده است. ▫️روزنامه صبح امروز - ۱۶ شهریور ۷۸ 🔻 ابراهیم اصغرزاده: حتی علیه هم می‌توان تظاهرات کرد. ▫️آفتاب امروز - ۲ شهریور ۷۸ 🔹محمد کاظم محمدی اصفهانی : به خود هم می توان اعتراض کرد و او را فتنه‌گر نامید . ▫️روزنامه ایران - ۲۴ تیر ۷۹ 🔻 محسن کدیور : (ع) فقط در کلیات و اصول اسوه‌اند . ▫️ماهنامه کیان - بهمن ۷۷ 🔹 محسن کدیور : امروز در جامعه هیچ‌کاره است. ▫️نشریه پژوهش‌های قرآنی - سال ۷۹ 🔻 هاشم آقاجری : در حکومت‌های ، نه تنها دین افیون توده‌هاست که افیون حکومت‌ها نیز هست ▫️۲۵ فروردین ۸۱ 🔹رجبعلی مزروعی: حضرت (ع) مانند معاویه مشروعیت خود را از مردم گرفته است. ▫️حریم - ۲۳ بهمن ۷۸ 🔻محمد مجتهد شبستری: فعل و قول حجت نیست. ▫️کیان - بهمن ۷۷ 🔹 علیرضا علوی تبار: ما پیشرفت نمی کنم چون در جامعه ما هنوز نمرده است. ▫️یالثارات - ۴ خرداد ۷۹ 🔻 اکبر گنجی: حرکت اصلاح‌طلبانه ما عاقبت به جدایی از سیاست خواهد انجامید. ▫️مصاحبه با شبکه آلمانی - ۲۴ فروردین ۷۹ 🔹 محمدرضا خاتمی: مبنای هر کاری رأی مردم است. ▫️جمهوری اسلامی - ۸ شهریور ۷۹ 🔻بهاء‌الدین خرم‌شاهی: کافر و بی‌دین هم خودی است. ▫️صبح امروز - ۲ شهریور ۷۸ 🔹 عزت‌الله سحابی: بدون نظارت مردم در معرض انحراف هستند. ▫️روزنامه عصر آوارگان - ۱۶ دی ۷۸ 🔻 عطاالله مهاجرانی: نظریه ویران کننده اندیشه و فرهنگ و تمدن است. ▫️روزنامه آریا - ۱۶/۱/۷۹ 🔹 سعید حجاریان: تفکر نمی‌تواند فرهنگ عاشورا را بازسازی کند. ▫️روزنامه ایران - ۳۱ فروردین ۷۸ 🔻 احمد نراقی : برای انسان‌های بعد از زمان خود، قابل فهم نیست. ▫️هفته نامه آبان - ۱۱/۱۰/۷۷ 🔹 مقصود فراستخواه : حقیقت ثابت نداریم ، حتی در دست انبیاء و معصومین. ▫️۲۲ شهریور ۷۷ 🔻 مقصود فراستخواه : هنرمند اصیل هم به نحوی به فضای آمیخته با ابتذال نیاز دارد و گرنه از دل و دماغ می‌افتد. ▫️۲ آبان ۷۹ 🔹 اکبر گنجی: متعلق به موزه تاریخ است. ▫️۲۴ فروردین ۷۹ 🔻 خاتمی ملعون : اگر این مانع حضور زن شود ، قطعا مضر است. ▫️۱۶ آبان ۷۹ 🔹 ملعون خاتمی: مشکل این نیست که چگونه لباس بپوشند، مشکل این است که زنان بتوانند در عرصه مختلف حضور داشته باشند. ▫️روزنامه همبستگی - ۱۶/۸/۷۹ 🔻 جهانبخش محبی‌نیا: موسیقی و رقص و سکس باید شرعی شود. ▫️آفتاب امروز - ۳/۷/۷۸ 🔹 عبدالکریم سروش: خدای جدید با خدای گذشتگان متفاوت است. ▫️نشریه کیان 🔻 عبدالکریم سروش: فرهنگ خشونت‌آفرین است، اگر کشته ‌شدن آسان شد ، کشتن هم آسان می‌شود. ▫️ماهنامه کیان بهمن ۷۷
بسم الله الرحمن الرحیم نکاتی لازم در موضوع اینکه از بین ۸۰ کاندید صلاحیت چند نفر احراز میشود دلیلی بر اصلح بودن آنها نیست! ⭕️ لطفا دقت کنید!! شورای نگهبان صلاحیت های فردی و سیاسی افراد را با رویکرد مطابقت با شرع و قانون و رجل سیاسی ...بررسی میکند اما اینکه آیا همه این افراد مثلا از روحیه انقلابی برخوردار هستند و میتوانند خودشان را وقف کشور کنند،در حیطه بررسی های شورای نگهبان نیست! 👈 پس با این توجیه "هرفردی را که شورای نگهبان تائید کرده شایسته منصب ریاست جمهوری ایران اسلامی است" نمیتوان به انتخاب قطعی رسید! 💢 رسیدن به یک کاندیدایی از جنس حتی برای عوام الناس کار چندان دشواری نیست چند شاخصه را مدنظر داشته باشید تا به نتیجه قطعی برای انتخاب یک انقلاب اسلامی برسید: 🔻 ▫️ اینکه کاندیدایی نسبت به زخارف بی اعتنا باشد و دلبستگی نداشته باشد ▪️اینکه خانواده کاندیدایی درگیر کلان اقتصادی حتی بصورت قانونی هم نباشد چه رسد به شبهه ناک و رانت و ... ▫️اینکه حلقه اطرافیان کاندیدایی آدمهای بی و سلیم النفسی باشند ▪️اینکه کاندیدایی، در عمل و اهل میدان باشد ▫️اینکه کاندیدایی ، مشکلات و راهکارهای مبتنی بر را برای اداره کشور در دست داشته باشد! ▪️اینکه کاندیدایی با ادعای تخصص گرایی نسبت به سلامت کارگزارانش بی اعتنا نباشد! ▫️اینکه کاندیدایی ، مقهور و سیاست های شرکت های اختاپوسی اقتصادی نباشد! ▪️اینکه کاندیدایی، ملزم به اجرای سیاست های مردمی سازی در اصل ۴۴ قانون اساسی باشد ▫️اینکه کاندیدایی ، راه حل کشور را در اموری همچون و نگاه به منحصر نکند و رابطه متوازن با همه کشورها مد نظرش باشد ▪️اینکه کاندیدایی، به توان و اعتماد کامل داشته باشد ▫️اینکه کاندیدایی، و و دین مردم برایش اولویت دست چندم نباشد! ▪️اینکه کاندیدایی، و رهبر انقلاب را نه تنها بعنوان یک مقام شرعی و قانونی بلکه بعنوان یک فرمانده بی نظیر، آگاه و مسلط به همه امور کلان کشور قبول داشته باشد و در مقابل توصیه ها و دستورات شفاهی و مکتوب او لحظه ای تردید و درنگ نکند... 🔺وخلاصه مطلب اینکه رسیدن به این شاخصها با اندکی تحقیق و بررسی برای همه ممکن و قابل دستیابی است... ادامه دارد....
✍️ 💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده‌ام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم می‌کردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!» از شنیدن خبر سلامتی‌اش پس از ساعت‌ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بی‌اراده از دهانم پرید :«می‌تونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی‌البداهه پاسخ داد :«حرف می‌تونه بزنه، ولی نمی‌تونه بکنه!» 💠 لحنش به‌حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را می‌خواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده‌هات تنگ شده بود!» ندیده تصور می‌کرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمی‌خواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفه‌های اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک می‌کنن، یعنی خودش داره صحنه جنگ رو برای آماده می‌کنه!» 💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :« داره میفته دست تکفیری‌ها، حمص همه آواره شدن! آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست‌هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، به‌خصوص اینکه تو رو میشناسن!» و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، و تصمیم گرفتن هسته‌های مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این رو می‌گیریم!» 💠 و دلش برای من می‌تپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمی‌تونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی !» سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو به‌خاطر اشتباه گذشته‌ام سرزنش می‌کنی؟» 💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظه‌ای که تو حرم (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟» و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم‌خیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بی‌صدا پرسیدم :«پس می‌تونم یه بار دیگه...» 💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«می‌خوای به‌خاطرش اینجا بمونی؟» دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت به‌خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی‌کنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس هم کرده!» 💠 تازه حس می‌کرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور بود، این !» سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست می‌تونه بیاد دنبالت.» 💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانه‌ای ذهنم به هر طرف می‌دوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی می‌خواد اونو برگردونه خونه‌شون ؟ کسی جز ما خبر نداره!» مات چشمانم مانده و می‌دید اینبار واقعاً شده‌ام و پای جانم درمیان بود که بی‌ملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب می‌کنم، برا تو هم به بچه‌ها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری ان‌شاءالله!» 💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد. ساعت سالن فرودگاه روی چشمم رژه می‌رفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را می‌دیدم و یک گوشه دلم از دوری‌اش آتش می‌گرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم می‌خواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه می‌گفتم راضی نمی‌شد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد... ✍️نویسنده: