eitaa logo
🌹کانال شهید محمدحسین محمدخانی🌹
105 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
5 فایل
قال الله تعالی علیه :"ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ،بل احیائ عندربهم یرزقون" شهید محمد حسین محمدخانی نام جهادی:حاج عمار تاریخ تولد:۱۳۶۴/۴/۹ تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۸/۱۶ سمت:فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا مزار مطهر شهید:گلزار شهدای تهران قطعه ۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 آیا کوروش می‌تواند عامل اتحاد ایرانیان باشد؟ در پاسخ می‌گوییم: ⭕️ خیر. به چند دلیل: 1️⃣ تجربه نشان داد که کوروش و دیگر پادشاهان باستانی، ظرفیت آن را ندارند که عامل اتحاد ایرانیان باشند. پیش از انقلاب اسلامی، با تلاش حکومت پهلوی، صدها کتاب و مقاله در تمجید از کوروش نوشته شده بود تا به عنوان نماد به مردم معرفی شود. اما پس از انقلاب اسلامی، هنگامی که جنگ تحمیلی آغاز شد، دیدیم که در ابداً نام و یادی از و در میان نبود. اساساً کوروش و دیگر شاهان هخامنشی، در روزهای خوشی (و مَستی) با ما همراهند. در سختی‌ها با ما نبوده و نیستند. می‌دانیم که برای برخی هموطنان عزیز، ناراحت‌کننده است و از این بابت، دلگیر هستیم. اما این واقعیتی است که باید گفته و شنیده شود. در دفاع مقدس دیدیم نام و آل محمد (علیهم السلام) به رزمندگان ما، آرامش و قوّت می‌داد. اما نام کوروش کجا بود؟ کِی و کُجا یاد شاهان هخامنشی به داد ما رسید؟ 2️⃣ بسیاری از ایرانیان امروز، هیچ گونه پیوندی با کوروش ندارند. هموطنان و (آذری‌) ما، از هیچ زاویه‌ای، پیوند و محبتی به کوروش ندارند (مگر به استثناء). از میان مردمان هم ندیدم کسی که محبتی از کوروش در دل داشته باشد (مگر به ندرت). بسیاری از ایرانیانِ نیز، کوروش را مظهر هویت خود نمی‌دانند. 3️⃣ کوروش‌ دوستی / کوروش‌ پرستی از دید ما اساساً یک مسئله است. به عبارتی روشن‌تر، کوروش‌‌ پرستی (شاید بهتر باشد بگوییم کوروش‌دوستی) قرار است همان بلایی را بر سر ما بیاورد که بر سر آورد. جریان جهانی غارت (چپاولگران در استعمار نو)، به جوان مصری گفتند: برای سربلندی، باید به تمدن باشکوه برگردی و اسلام را رها کنی، با همین ترفند، عده‌ای مصریِ بخت‌برگشته را فریب دادند و در نتیجه، اکنون بسیاری از مصری‌ها به تاریخ باستان خود می‌بالند و به فخرفروشی سرگرم اند. ولی همه چیز خود را از دست دادند. قدرت سیاسی، نظامی، دینی و حتی شرف خود را از کف دادند، چنان که می‌بینیم اکنون مصر به یک کشور ضعیف ذلیل تبدیل شده که بدون رخصت اسرائیل، جرئت ندارد یک قطره آب به مردم غزه برساند. جریان جهانی غارت، عیناً همین طرح را برای ایران نیز در نظر داشتند. اینک اگر ما عبرت نگیریم، عبرت دیگران خواهیم شد.
پارادوکس‌های فوق متضاد: ( جمهوری اسلامی و مخالفانش ) جمهوری اسلامی تنها رژیمی است که: مخالفانش هم هستند هم ! هم هستند هم ( پانکرد، پانترک، پانعرب و ....) ! هم و هستند هم نگران دقیق نبودن زمان و پخش نشدن هم و و و نگران می شوند هم سفر و یشان ترک نمی شود ! هم هستند هم (شاهنشاه آریامهرشان) از کشور عربی زن گرفته و آنجا دفن شده جمهوری اسلامی رژیمی است که مخالفانش: به خاطر چند مرگ مشکوک و نامعلوم کشور را به آتش می کشند و خواستار منطقه پرواز ممنوع اعلام شدن و تحریم گسترده حقوق بشری کشورشان میشوند هم وقتی در بمباران و ویرانی کامل و قتل عام آشکار و آوارگی و گرسنگی میلیونها زن و کودک فلسطینی که صدای همه دنیا درمی­آید با سکوت یا حتی طرفداری از ظالم روی تمام وقیحان تاریخ را سفید می­کنند جمهوری اسلامی تنها رژیمی است که در طول تاریخ چندهزارساله ایران بر اساس خاندان پادشاهی نیست ولی نماد دیکتاتوری معرفی میشود رژیمی که به ده میلیون کارمند شاغل و بازنشسته با جمعیت سی و هشت میلیونی حقوق و به هفتاد میلیون نفر یارانه میدهد ولی چون رژیم قبلی با حداکثر دویست هزار نفر کارمند کشوری و لشکری در مدرسه هایش به چند میلیون دانش‌آموز موز و شیر داده بود از او بسیار بهتر است رژیمی که چون به جای پنهان کاری هر اختلاسی را اعلام و بعضا اعدام میکند فاسد است تنها رژیمی که بیشتر از چین دانشگاه دارد یکی از چند رژیمی است که دانشجویان دخترش بیشتر از دانشجویان پسر هستند ولی مخالف علم و علم آموزی زنان شناخته میشود و تنها رژیمی که ده ها هزار رسانه تصویری و اجتماعی مخالف مجموعا با صدها میلیون دلار بودجه هر لحظه در حال سیاه نمایی آن هستند رژیمی که با وجود اینکه به دلیل بعضی از ضعف ها در عرض چند دهه قیمت کالا و خدمات ده ها هزار برابر شده قدرت خرید مردمش از پلوخوری پوشیدن و پلوخوردن در عید و عروسی و بیست نفره سوار یک پیکان شدن به لباس تکرای نپوشیدن خانم های فقیر و وپلوخوردن همیشگی و تک سرنشینی و دو سرنشینی رسیده جمهوری اسلامی و مخالفان جمهوری اسلامی عجیب ترین مردمان جهان و تاریخ جهان هستند. 🌸
✍️ 💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای ، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. از سکوتم فهمیده بود در شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی ندارم که خودش دست به کار شد. در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 💠 دو شیشه بنزین و و مردی که با همه زیبایی و دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از و و و و و ، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار هم دیگه تمومه!» 💠 و می‌دانستم برای سرنگونی لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 💠 به‌ هوای سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»... ✍️نویسنده: