به یاد شهید محمد حسین محمد خانی در مشهد
کپی از کانال شهید...
@Hajammar313
1524572114063.pdf
1.3M
فایل پی دی اف
مصاحبه با مادر شهید محمد حسین محمد خانی
@Hajammar313
حضورت رو خیلی حس میکنیم داداشی
مراقبمون باش...
شهید محمد حسین محمد خانی
@Hajammar313
#عمار_حلب
#قسمت_یازدهم
بسم رب شهدا وصدیقین❤
سیگاری ام. پدرم هم میداند. ده نفر به من گفته بودند: «دور وبر هیئت سیگار نکش!»
سریع دهان به دهان شدیم. اصلا گوشم بدهکار این حرف ها نبود.
یک بار دم در هیئت تا آمدم سیگارم را آتش بزنم، دم گوشم گفت: «می خوایی بکشی بکش؛ ولی غلاف بکش!»
مثل آقایش کم حرف بود. حرف نمی زد؛ ولی اگر می زد، خوب می زد.
کاری کرد، می رفتم یک کوچه آن طرف تر سیگار می کشیدم که وقتی می روم هیئت، دهانم بو ندهد.
راحتت کنم؟! جزو بچه های بد قلق بودم؛ سیستم اراذلی.
با هیئت رفت و آمد داشتم؛ ولی با بچه های آنجا چطور بگویم؟! جور نبودم. آبمان توی یک جو نمی رفت.
ولی همیشه درددلم با ممد حسین بود.
زمانی توی تدارکات هیئت بودم.
بهش میگفتم که بچه ها می گویند: «غذا کمه، مشکل داره.»
همیشه حرفش این بود: «واسه کی کار مبکنی؟» می گفتم: «امام حسین»، می گفت: «پس حرف ها رو بیخیال، کار خودت رو بکن، جوابش با امام حسین.»
یک بار ایام محرم دعوایم شد. می خواستم بیایم تهران.
سوار قطار شده بودم که زنگ زد: «کجایی؟» گفتم: «تو کوپه قطار.»
گفت: «داداش کجا می خوایی بری؟ ما توی هیئت به تو نیاز دارید...حالا میخوایی بری با خودت!»
ادامه دارد...
@Hajammar313
به نام عشق ، بنام مدافعان حرم
سرم فدای امام مدافعان حرم
اگر که قسمت من نیست تاحرم بروم
بخوان مرا تو غلام مدافعان حرم
میان کل جهان در مقابل داعش
زبانزد است قیام مدافعان حرم
فدای غیرت و مردانگی این مردان
فدای لطف و مرام مدافعان حرم
خودحسین و ابالفضل باده میریزند
به نام خویش به جام مدافعان حرم
غزل سروده ام اینبار پیشکش باشد
سلامتی تمام مدافعان حرم
مدافع حرم شهید محمد حسین محمد خانی
امروز مزار شهدای خلدبرین یزد
شهید منتظر قائم
به یاد شهید محمد حسین محمد خانی
@Hajammar313
امروز مزار شهدا گمنام خلدبرین یزد
به یاد شهید محمد حسین محمد خانی
@Hajammar313
شهیدای گمنام خلدبرین یزد
شهید عزیز، خیلی یادت کردیم، به یادمون باش
خاطره ای از شهید، از زبان رفیق ایشون
هر چی میشد می گفت بریم خلدبرین.
انگار کنار شهیدای گمنام خلد برین یه گمشده داشت.
می رفت می نشست وسط شهدا و شروع میکرد روضه خواندن.
می گفت جوری بشینید پیش شهدا که شهدا دورتون باشن.
تو راه برگشت هم به اسم صدا می زد می گفت فلانی، پیش شهدا بودی پاک شدی، حواست باشه داری برمی گردی دوباره ناپاک نشی....
#عمار_حلب
#قسمت_دوازدهم
بسم رب شهدا وصدیقین❤
برگشتم دو دوتا چهار تا کردم. اگر پیاده می شدم، بلیط قطار سوخته بود.
برای یک دانشجو هم خیلی سخت بود مفتی مفتی از خیر بلیط قطارش بگذرد. خلاصه پیاده شدم و رفتم هیئت.
تا من را دید گفت: «می دونستم بر می گردی!»خدایی آدمی بود که نمی شد بهش «نه» بگویی.
رفتارش طوری بود که آدم حال می کرد با او رفاقت کند.
شاید اگر آن لحظه پدرم می گفت که پیاده شو و بیا، پیاده نمی شدم.
یکی بود مثل خودمان. پایش می افتاد شاید چهار تا فحش هم از ما بیشتر بلد بود؛ ولی فرقش این بود استخوانش را جلوی خانه خوب کسی پیدا کرده بود.
نقش رهبری هم داشت به تمام معنا. همه را جمع می کرد.
آدم نمی توانست فکرش را بکند. ما را کنار اسم و رسم دار ها می نشاند.
آن ها حزب اللهی و ما ها دنبال خنده. دنبال همه چیز بودیم، بغلش امام حسین هم بود.
من میخواهم چهار تا رفیق را با هم ببرم بیرون، چهار تا هم شکل گلچین میکنم. ممد حسین این جوری نبود. پنج فرقه آدم را باهم می برد بیرون.
می دانستی اگر افسارت را بدهی دستش، تو را در خانه یزید نمی برد، می برد جلوی خانه امام حسین.
در رفتار و عملش...
ادامه دارد...
@Hajammar313