🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴
🪴
رمان #ملکهحاجی📿
به نویسندگی #ماندانا💄
#پارت779
حنیف هم انگار قصد من رو فهمیده بود که با خونسردی گفت:
_حلما خانم... من فقط تا وقتی حاج خانم راضی بشه، با شما ازدواج میکنم.
تند شدم و عصبی گفتم:
_حتی اسم ازدواج با شما منو عصبی میکنه.
_کم کم از خر شیطون پایین میایین!
و همینطور هم شد! هرچقدر من تقلا کردم، نشد که نشد. هر روز و هر روز، مادر حنیف با حاج خانم دم در خونه میومدن.
انقدر که دیگه داشتیم جلوی در و همسایه، خجالت زده میشدیم.
چه دلیلی داشت که مادرشوهر سابقِ یه زن بیوه، هر روز با یه زن دیگه بیاد؟
جز این که اون زن، خواستگار داره؟
دردم یکی دوتا نبود که، دردم نرم شدنِ مامان و بابا بود.
مادر ِ حنیف، انقدر با من خوب رفتار میکرد که ناخودآگاه مامان اونو با حاج خانم مقایسه میکرد.
آخرشم دم در آشپزخونه منو گیر انداخت و زیرگوشم پچپچ زد:
_حلما چرا کوتاه نمیای؟ بابا یکماه دربست وایستادن سر تو!! دیگه کی میاد در خونهی زن بیوه رو بزنه؟
یه مادرشوهر پولدار داری که میتونی با بچه تو شکمت ازش همهچیز بکشی، نمیخوای در کنارش یه مادرشوهر مهربون و مردمدار هم گیرت بیاد که صبح تا شب قربون صدقهات بره؟
#کپیممنوعحرام📵
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸 @HAjee79 🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🪴
🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴
🪴🪴
🪴
رمان #ملکهحاجی📿
به نویسندگی #ماندانا💄
#پارت780
دیگه نمیتونستم کاری بکنم.
هیچوقت نمی تونم کاری بکنم، عروسک خیمهشب بازی همه بودم.
از مظلومیتم سوءاستفاده کردن و
پارت بعدی رو بخاطر سانسوری و فیلتر دار بودن تو کانال زاپاسمون که تازه زدیم گذاشتم...🙈💦🔞👇
https://eitaa.com/joinchat/4148757541Ce9653630a7
بدو عضو شو تا زودتر بتونی بخونی...🙊🏃🏻♀❌
**
-چي میخوای اینجا؟ مگه نگفتم دیگه نمیخوام قیافهی نحستو ببینم؟
نگاهم را در میزهای اطراف میچرخانم، مردم با ترحم منو نگاه میکنن.
بغض میکنم و برگه آزمایش را مقابلش پرت میکنم، نگاهی با اخم به برگه میاندازد:چیه این؟
-برشدار ببین.
کاغذ را برمیدارد و چندباری نگاهش میکند:جعلش کرده مگه نه؟
نیشخندی میزنم:نه، حاملهم.
ذوقمیکند:خب.. خب چرا اینجا نشستی پاشو بریم خونه، چیزی نمیخوای برات بگیرم؟
-چرا طلاق میخوام، این بچه هم میاندازم تا مانعی برای طلاق نباشه.
میگویم و میخواهم از کافه خارج شوم که با کاری که میکند جیغ افراد حاضر تو کافه بلند میشه...🤤🔥
https://eitaa.com/joinchat/3366912753Cce784e395e
مردتیکه زنشو تو قما...باخته حالا اومده پسش بگیره👇😱😢
آراز که دید سیاوش شمشیر رو از رو بسته، لحن جدی گرفت و گفت: این سوئیچ ماشینی که بهت باخته بودم! بگیر و رستا رو بهم پس بده؟ می خوام ببرمش.
سیاوش با لحن خشنی بهش توپید: فکر کردی اینجا کجاست که اومدی هان؟ یا نکنه خیال کردی منم مثل خودت بی غیرتم که در ازای ماشین، رستا رو بهت بدم؟
- مثل اینکه توی باغ نیستی؟ رستا زن منه! الان هم دارم بهت لطف می کنم که می خوام ماشین بهت بدم و اون رو بگیرم.
- اِ.... پس زنت بود و دادیش به من تا شب توی بغلم بخوابه و بهم حال بده؟
- اونش به خودم مربوطه!
- از اینجا گم شو بی غیرت! برو و هر وقت یاد گرفتی زنت رو به خاطر چندر غاز معامله نکنی برگرد، شاید اون موقع رغبت کنم باهات حرف بزنم!
- - بهتره به زبون خوش اون رو بهم بدی!
- که باز ق،،مار رو ببازی و اون رو پیشکش یکی دیگه کنی؟ تو اسم مرد رو نجس کردی.
- زنمه! اختیارش رو دارم، به تو هم مربوط نیست که باهاش چیکار می کنم.
- گم شو از اینجا برو!
- باشه می رم، ولی به رستا بگو لوازمش رو جمع کنه، چون من عاشقشم و می خوام باهاش زندگی کنم! قصد طلاقت دادنش رو هم ندارم.
- به نفعته بی سر و صدا همه چی رو تموم کنی!
- نباید عاشق زن مردم می شدی!
- وقتی فرستادیش بیاد اینجا به من حال بده زنت نبود؟ حالا هم شرت رو کم کن، چون من برای امشب زنت برنامه ها دارم!
https://eitaa.com/joinchat/1005977702Cc8f1adff91
آزار زنشو تو ق،،،مار به سیاوش میبازه، بعد دوسال برمیگرده و میگه زنم و میخوام، ولی سیاوش عاشق زنش شده و😱
https://eitaa.com/joinchat/1005977702Cc8f1adff91
ملکهحاجی🌱
مردتیکه زنشو تو قما...باخته حالا اومده پسش بگیره👇😱😢 آراز که دید سیاوش شمشیر رو از رو بسته، لحن جدی
.
فقط دخترای یا جنبه برن❌🔞😱
.