eitaa logo
ملکه‌حاجی🌱
33.1هزار دنبال‌کننده
238 عکس
54 ویدیو
0 فایل
خیال‌ میکردم عاشقت‌ نمیشم اگه نگات‌ کنم یکم:) . . . برای خریدن حق عضویتvip هزینه ۴۷ تومنه (رمان ۱۰۰۷پارت کامل شده) به خانم نیمچه مذهبی 👈 @bonyane_marsus پیام بدین. https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1 تبلیغات ملکه‌حاجی🧿
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 بابا که داشت چای خورد چای به گلوش پرید سرفه بدی کرد. سریع بلند شدم تا آبی براش بیارم اما مامان دستشو روی زانوم گذاشت و نذاشت! حرصی دندون روی هم فشرد و گفت: _لطفاً منظورتونو واضح بگید و سفسطه و مغلطه نکنید! الان دختر من شده بیوه خراب؟ عالیه چینی به لبش داد و خندید: _ والا خودتون دارید حرف برای دخترتون درست می‌کنین وگرنه ما که نگفتیم بچه‌ی تو شکمش از برادر من نیست! بابا نگاهی به حاج خانم کرد و با اخم غلیظی گفت: _دختر من نیازی به شما نداره. اگر هم شک دارید که بچه از خود شوهرش باشه هیچ مشکلی نیست. ما دیگه نیازی به تایید شما نداریم و دختر من مستقله. عالیه تند رفت و سریع گفت: _ با دوتا طلا و مهریه‌ای که به دستتون رسیده هوا برتون داشته؟ دست های سرخ و مشت‌شده‌ی بابا، نشون میداد که داره حرمت نگه‌میداره. تا کار به جاهای باریک نکشیده، سرد به عالیه نگاه کردم و گفتم: _ بچه من از عامر نیست . بچه من بچه‌ی شوهرمه! نه پسر شما حاج عامر!! فهمیدین ؟ بچه من، بچه من و شوهرمه و هیچ ارتباطی به شما ندارم. لطفاً راهتون رو بکشید و برید. کمتر خانواده منو اذیت بکنید. من دوست ندارم دعوا و بحثی بشه. لطف کنید و برید. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 حاج خانم نگاهی به مامان کرد و به من گفت: _ حرف‌های عالیه رو زیاد به دل نگیرید. داغدار برادرشه! از اونجایی که این بچه از خون ماست و از خون عامره، نباید مرد دیگه بالا سر پسر عامر بره. اون بچه از خاندان ماست و باید زیر دست ما بزرگ بشه. _هیچ مرد دیگه‌ای بالا سر بچه‌م نمیره. من قرار نیست ازدواج کنم! _الان اینو میگی عروس، فردا که دلت دل دل زد برای شوهر و نوازش های یه مرد، جواب میدی؟ میزنی زیر حرفت و میگی غلط کردم که گفتم شوهر نمی‌کنم. مگه خطا کردم شوهرم مُرده! عصبی گفتم: _حاج خانم! به حرمت عامری که حتی هنوز نتونستم سر قبرش حاضر بشم، کمتر حرف مفت بزنید. من و شوهر؟ من عاشق عامر بودم و هستم. _اگر عاشقشی، باید بذاری بچش زیر دست ما بزرگ بشه. _ باشه میزارم بچه وقتی به دنیا اومد با هم بزرگش کنیم. میارم پیش شما هر چندوقت یکبار! شما هم لطفاً دیگه انقدر اذیتم نکنید. من نمی‌تونم آزارهایی که دارید با حرفاتون، با کاراتون به خانوادم می‌رسونید تحمل کنم. رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه شعبان] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 حاج خانم انگار که کوتاه اومده بود اما گفت: _ باید با حنیف ازدواج کنی. بیوه عامری و باید با حنیف ازدواج کنی، چون عامر برادر نداره که بیوه برادرش رو قبول کنم! ناگهانی بابا استکان چای رو به دیوار کوبید و داد زد: _ دختر من جوجه کش خاندان شما نیست. بچه برای خودشه! قرار هم نیست که بچه رو ازش بگیرید که مجبور بشه با برادرزاده شوهرش ازدواج کنه. مهریشم کامل دادین و ربطی بهم نداریم. اصلا همین الان دختر شما گفت به پاکیِ دختر من شک داره که بچه از برادرش باشه. از این به بعد هم دیگه اینجا آفتابی نمی‌شید. دختر من بیوه باشه روی تخم چشام جا داره. عالیه با ترس بلند شد ولی حاج خانم نگاه عجیبی بهم انداخت و گفت: _ بچه بالای سرش بزرگتر می‌خواد. پدر می‌خواد !یکی باید باشه که براش پدری کنه. شبتون بخیر. از خونه با عجله بیرون رفتن. تا پاشون رو از در خونه بیرون گذاشتن، بابا خشمگین شد و دسته گل بزرگی که آوردن بودن تالاپی تو حیاط انداخت. نعره کشید: _حرومزاده های بی چک و دهن. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 مامان که نگرانِ فشار خون بابا بود، یه لیوان آب نمک براش آورد تا یکم بخوره. یاد نگاهِ حنیف و عامر به خودم افتادم. عامر، طوری نگاهم میکرد که جز من هیچ زنی بهش چشمش نمیاد‌. اما حنیف... خشونت و عشقِ سلطنتی تو نگاهش موج میزد. باید با یه وکیل حرف میزدم و می فهمیدم که خانواده‌ی عامر میتونن بچه رو از من بگیرن یا نه! زیاد از این چیزا سر در نمیاوردم ولی میدونستم که بعد از مرگِ مادر ِ علی، خانواده‌ی مادریش خیلی زور زدن تا بچه رو از بابا بگیرن ولی قانون حضانت رو به بابا داد. عامر... بودنت یه درد بود و نبودنت هزار تا درد آورد! صبح، قبل از این که مامان و بابا از خواب بیدار بشن سریع شال و کلاه کردم و به سمتِ دادگستری راه افتادم. ساعتِ ۸ باز میشد، ولی باید از یه وکیل سوال می پرسیدم. حرف های دیشب حاج خانم منو دلنگران کرده بودن. طوری با مالکیت حرف میزد که انگار میتونست بچم رو ازم جدا کنه. فعلا که این بچه داره از خون و رگِ من تغذیه میکرد. رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه شعبان] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 من مادرش بودم و برای داشتنش تا جون داشتم، می جنگیدم! از خونمون تا دادگاه دادگستری ِ مرکزی، فاصله زیادی بود. وقتی رسیدم که در دادگستری رو تازه باز کرده بودن. استرسی، ناخونمو گاز گرفتم و وارد شدم. تا حالا کارم به اینجور جاها کشیده نشده بود و می ترسیدم. به قول عامر، مشکل کنترل استرس داشتم و یهو می ترکیدم. مردی وایستاده بود و داشت با دوتا مرد دیگه حرف میزد. چادرمو رو صورتم کشیدم و جلو رفتم. متوجه من شدن و دو قدم فاصله گرفتن. مردی که بهش نگاه میکردم، سریع سرشو زیر انداخت و گفت: _بفرمایید خواهر... کاری داشتین؟ _ببخشید... میخواستم دو دقیقه وقتتون رو بگیرم. _بفرمایید! _میتونم خصوصی حرف بزنم؟ مرد سری تکون داد و گفت: _اگر وکالت میخواید، میتونید به دفتر مرکزی زنگ بزنین ولی اگر پول وکیل... وسط حرفش پریدم و تند گفتم: _نه نه نه! فقط دو تا سوال مدنی و قانونی داشتم. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 برای این که منو زودتر از سرش باز کنه به اون دوتا مردی که باهاش حرف میزد؛ رو کرد و گفت: _من کار این خانم رو راه میندازم. شما برین تو دفتر منتظر باشین. اونها رفتن و مرد بهم نگاهی انداخت. چادرِ عربی و بلندم با اون طلاهایی که حاج‌خانم و عامر تو دستم انداخته بودن، قشنگ منو یه زن مذهبی و پولدار نشون میداد. دستی به محاسن گندمی‌ش کشید: _بفرمایید ... سر پا خوب نیست. اینجا صندلی هست. صندلی از کنار دیوار کشید و روش نشستم. خودشم پشت میزش نشست و گفت: _کارتون چیه خواهر؟ _میخوام بدونم حضانت بچه بعد پدر به کی تعلق میگیره؟ _بعد طلاق منظورتونه یا مرگ پدر؟ خجالت زده چادر رو روی صورتم بیشتر کشیدم و گفتم: _ببینید... من الان ۲ ۳ ماهه باردارم. شوهرم بنده خدا فوت کردن. الان خانواده شوهرم مدعی شدن میتونن بچه رو از من بگیرن. دستاشو دو طرف میز گذاشت و متفکر گفت: 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 _ طبق قانون حضانت فرزند بعد از فوت والدین بر اساس مقررات قانونی و همچنین با توجه به اصول تربیت اطفال و فرزندان در خانواده از دیدگاه اسلام، مکثی کرد و نگاهی به صورت پر استرسم کرد: _ در صورت فوت پدر و مادر کودک،  حضانت، در درجه اول، با جد پدری یا همون پدر بزرگه! یعنی، پدر پدر کودک. جد پدری، نسبت به بقیه افراد، صلاحیت بیشتری، در خصوص حضانت کودکی داره که والدین فوت شده ان. نفسم دیگه در نمیومد. یعنی جد پدری... پدر عامر الان تو دُبی بود. وای من! وا رفته نگاهش کردم که لبخندی زد: _اما.. گفتم پدر و مادر فوت کنن! ماده 1171 قانون مدنی، میگه: "در صورت فوت یکی از ابوین، حضانت طفل، با اونی که زنده است میشه هر چند متوفی، پدر طفل بوده و برای او قیم معین کرده باشد" بشکنی زد و خندید: _آها... یعنی چی این حاج خانم؟. بر اساس این ماده، در صورتی که پدر فوت کنه ولی مادر کودک زنده و حی و حاضر باشه حضانت طفل، برای مادره نه هیچکس دیگه. حتی در صورتی که پدر، قیم معرفی کنه. رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه شعبان] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 صورت وا رفته‌م دوباره خوش شد اما انگار این مرد میخواست منو دق بده که دوباره گفت: _ولی ممکنه خانواده‌ی شوهرتون براتون پرونده سازی کنن که شما صلاحیت بچه رو ندارین. اما باز خیالتون راحت. تا دوسالگی بچه که شیر از مادره، کاری نمیتونن کنن. مگه این که خیلی دیگه جلو برن و از همین حالایی که بچه تو شکمتونه اقدام قانونی کنن. اونوقت باید وکیل بگیرید و ثابت کنید که صلاحیت قانونی سرپرستی رو دارین. گیج شده بودم و گفتم: _یعنی درد زایمان و همه چی رو من بکشم، اونوقت با شکایت میتونن بچم رو ازم بگیرن؟ _گفتم که! قانون میگه حضانت بعد مرگ یکی از والدین به والی دیگه تعلق میگیره. مگه این که صلاحیت نداشته باشه. مثلا پدر معتاد یا مادری که به قولی وضع مالی خوبی نداشته باشه. _ممنونم ازتون. خیالمو راحت کردین. بلند شدم تا برم که لحظه آخری برگشت و بهم گفت: _ولی خواهر... بنظرم بهتره بدون دادگاه و پاسگاه قضیه رو خانوادگی حل کنین. تو این چهارسالی که اینجام، دارم زجه و جدایی مادرای زیادی رو میبینم. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 آب دهنمو به سختی قورت دادم. قدم‌های رفته‌ام رو برگشتم و ترسیده گفتم: _چی؟ یعن..یعنی میتونن منو از بچم جدا کنن؟ اونم بچه‌ای که الان به گوشت تنم چسبیده و از خون من میخوره؟ _گفتم که خواهرم... مواظب باشید و مسائل رو خانوادگی حل کنین. دوباره حالم گرفته شده بود. اونقدر اعتماد به نفس نداشتم که بخوام با حاج خانم و خانوادشون در بیوفتم. راه دادگستری رو تا خونه‌ی حاج خانم رفتم. یادم افتاد که اسباب کشی کردن و آهی کشیدم و برگشتم خونه‌ی بابا. مامان خونه نبود، بابا هم نبود، دیگه آفتاب ظهر نشون میداد هردوشون سر کارشون رفتن. مامان حتما رفته بود تا نون بگیره، بابا هم سر ساختمون و کارهاش! زانوی غم بغل گرفته بودم و نمی‌دونستم چیکار کنم که گوشیم زنگ خورد. ناشناس بود و دوست نداشتم جواب بدم اما تماس رو وصل کردم: _الو _حلما خانم لطفا قطع نکنین! رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه شعبان] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 کی میتونست جز حنیف بی حیا و پررو باشه؟ پوزخندی زدم و کنایه زدم: _انقدر بی مردونگی شدی که به زنعموی خودت نظر سوء داری؟ خاک بر سر عامر که تو رو امین خودش میدونست. که تمام اموالش رو برای تو گذاشت! _تو رو هم برای من گذاشته! غریدم: _حرف دهنتو بفهم مرتیکه! مصرانه پافشاری کرد و گفت: _موقع ای که زنم شدی، میفهمی! _فعلا که زنعموتم. نکنه میخوای زن حامله‌ی عموت، زنت بشه؟؟؟ مرد هم انقدد بی‌بُته؟ _من میخوام که بچه‌ی عموم زیر دست ناپدری نیوفته. _انقدر عاشق عامر هستم که دلم به هیچ مرد دیگه‌ای نکشه. _بازم.. یه وقتی تو وضع مالی بدی بیوف... خنده‌ی بلندی کردم و وسط حرفش ، داد زدم: _با اون همه مهریه؟ من وضع مالی بدی بگیرم؟ باز خوبه همه‌ی سکه ها رو جلوی چشم شما بهم دادن. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 _اینو میدونم که نیاز مالی ندارین، اما از خر شیطون کوتاه بیاین. خواهش میکنم حلما خانم... بی‌اراده از این همه اصرار؛ کنجکاو شدم و گفتم: _چرا انقدر میخواین با یه زن بیوه که حامله‌ست ازدواج کنین؟ میخواستم انقدر این حرف رو بهش بزنم تا حالش ازم بهم بخوره. هر مردی آرزوی یه دختر بکر و دست‌نخورده رو داشت. سرفه‌ای کرد و گفت: _به هرحال... شما دو هفته بیشتر با زنِ عموی من نبودین. _همون دو الی ۴ هفته... و همون دو هفته باعث شد که حامله بشم. _بچه دوست دارین که انقدر حاملگیتون رو جار میزنین؟ _بچه‌ای که از عشقم باشه، آره دوست دارم! اگر کس دیگه ای بود انقدر بی‌پروایی نمی‌کردم، اما میخواستم هرجوری شده، حنیف رو از ازدواج با خودم پشیمون کنم. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 حنیف هم انگار قصد من رو فهمیده بود که با خونسردی گفت: _حلما خانم... من فقط تا وقتی حاج خانم راضی بشه، با شما ازدواج میکنم. تند شدم و عصبی گفتم: _حتی اسم ازدواج با شما منو عصبی میکنه. _کم کم از خر شیطون پایین میایین! و همینطور هم شد! هرچقدر من تقلا کردم، نشد که نشد. هر روز و هر روز، مادر حنیف با حاج خانم دم در خونه میومدن. انقدر که دیگه داشتیم جلوی در و همسایه، خجالت زده میشدیم. چه دلیلی داشت که مادرشوهر سابقِ یه زن بیوه، هر روز با یه زن دیگه بیاد؟ جز این که اون زن، خواستگار داره؟ دردم یکی دوتا نبود که، دردم نرم شدنِ مامان و بابا بود. مادر ِ حنیف، انقدر با من خوب رفتار میکرد که ناخودآگاه مامان اونو با حاج خانم مقایسه میکرد. آخرشم دم در آشپزخونه منو گیر انداخت و زیرگوشم پچ‌پچ زد: _حلما چرا کوتاه نمیای؟ بابا یک‌ماه دربست وایستادن سر تو!! دیگه کی میاد در خونه‌ی زن بیوه رو بزنه؟ یه مادرشوهر پولدار داری که میتونی با بچه تو شکمت ازش همه‌چیز بکشی، نمیخوای در کنارش یه مادرشوهر مهربون و مردم‌دار هم گیرت بیاد که صبح تا شب قربون صدقه‌ات بره؟ 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴