eitaa logo
حاجےمشتے| ʜᴀᴊɪᴍᴀꜱʜᴛʏ
2.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.2هزار ویدیو
101 فایل
اگه مقام و صندلی موندنی بود که به تو نمیرسید.😌 خودت رو نگیر دوست من🥇 کپی حلال با ذکر صلوات 💐 شرایط ادمینی ، تبادل و... 👇👇 https://eitaa.com/teb_hajimashty
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20220404-WA0000.m4a
1.07M
-قسمت¹⁴: نشانه‌هایِ بی‌همتا✨ تاریخ انسانیت جز علی(؏) کسی را سراغ نداشت؛ از اهالیِ ایمان، اقامه کنندۀ نماز و انفاق کننده در حال رکوع؛ که انگشتر خویش را به نیازمندی صدقه دهد..♥️🌿 اڪیپ‌حاجۍ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجےمشتے| ʜᴀᴊɪᴍᴀꜱʜᴛʏ
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 #شب_رمان #خاطرات_یک_انتخاب #قسمت_سوم قاری قرآن مدرسه بود. به سبک عبدالباسط. بسیار خوش صدا!
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 محمد و محسن و حسین. همین سه نفر در دبیرستان شاپور بابل بچه مثبت بودند. محسن رسالۀ آیةالله بروجردی را آورد و نشانش داد که ریش‌تراشی حرام است. حسین هم که مطیع شرع بود، بی چون و چرا پذیرفت. البتّه حسین قبالاً هم هیچ وقت با تیغ نمی‌تراشید، چون شنیده بود ضرر دارد ولی حالا فهمیده بود اگر با ماشین هم طوری اصلاح کند که شبیه تراشیدن بشود، حرام است! روزهای بعد، تاوان حق‌پذیری خودش را پس داد. آن هم در سنّ حساسّ جوانی! از در مدرسه که وارد میشد بچّه‌ها با انگشت نشانش میدادند و با تمسخر میگفتند: هووووو!... ریـــــــش!!!... میان فامیل هم که میرفت ریش را چیز کثیفی میدانستند و جور دیگری مسخره میشد. امّا حسین میگفت: موی سر که کثیف‌تر است! پس باید آن هم تراشیده شود! رژیم رضاخان، همۀ علمای شهر را برای شرکت در جلسۀ کشف حجاب که به قصد شکستنِ حرمتِ روحانیّت برگزار میشد، دعوت کرده بود، امّا فقط با یکی از علما جرأت نکرد روبرو شود و نتوانست در خانۀ او را بکوبد: «شیخ محمّد رفیع مازندرانی» عالم بزرگ آن دیار. محمد و محسن قائمی نوه‌های دختری او بودند. محسن، وزین و محمد، شوخ طبع؛ هردو مقیّد و متدیّن. برادرهای دینی حسین که دوستیشان روز به روز تقویت میشد. اجتماعشان در خانۀ کبل زهرا (دختر شیخ محمّد رفیع و مادر محمّد و محسن) شور و حال خاصّی داشت. با طبع شاعرانۀ محمد و ادیبانۀ حسین، شب‌ها بساط مشاعره پهن میشد. حافظۀ حسین که پر بود از گلستان سعدی، از محمد کم نمی‌آورد. کبل زهرا از رفت و آمد رفقای مذهبی پسرانش به خانه و برگزاری محافل دینی در آنجا به خوبی استقبال میکرد. او حسین را دوست داشت و از اوضاع خانواده‌اش نیز باخبر بود. حسین شب‌های جمعه به جُرم شرکت در تنها جلسۀ دعای کمیل که آن زمان در شهر بابل برگزار میشد، نمی‌توانست به خانه برگردد چون پدر عصبانی میشد! یا باید کتک نوش جان میکرد، یا محرومیت‌هایی نصیبش میشد و... خانۀ کبل زهرا مأمن گرم شب‌های جمعه بود. 💛🌱 🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸 🌼 ✨🌼 🌼✨🌼
ممبراااااااااا سلاااااااامممممم
چه خبرا؟
امروز یه داستانی رخ داد
روح کامرانی توش دخیل نبود اما همش یادو خاطره روح کامرانی بود
اتفاق افتادن این مسئله فقط وفقط یه معجزه بود
یه چندلحظه صبر کنین متاسفانه یه مشکلی برام پیش اومده
ان شاءالله خدمت میرسم