eitaa logo
حکیمانه
1.1هزار دنبال‌کننده
228 عکس
0 ویدیو
0 فایل
🌷به نام خدایی که قلم را آفرید🌷 ادمین: @Realbrother #داستان_کوتاه #کلام_بزرگان #تکه_کتاب #متن_برتر #دیالوگ تنها حرف خدا و اولیاءش است که کاملا درست است. مابقی صرفا نظریات اشخاص است. 👌 کانالی مرجع برای تمام کانال های فرهنگی، سینمایی و ادبی ✌
مشاهده در ایتا
دانلود
◀️ ابوریحان و آسیابان ▶️ آورده‌اند که روزی ابوریحان بیرونی به همراه یکی از شاگردانش برای بررسی ستارگان از شهر محل سکونتش بیرون‌شد و در بیابان کنار یک آسیاب بیتوته نمود تا اینکه غروب شد. کمی از شب گذشت که آسیابان بیرون‌آمد و خطاب به ابوریحان و شاگردش گفت: که می‌خواهد در آسیاب را ببندد اگر می‌خواهید درون بیایید همین اکنون با من به درون آیید، چون من گوش‌هایم نمی‌شنود و امشب هم باران می‌آید شما خیس می‌شوید و نیمه شب هم هر چقدر در را بکوبید من نمی‌شنوم وشما باید زیر باران بمانید! ناگهان شاگرد ابوریحان سخنان آسیابان را قطع کرد و گفت: این که اینجا نشسته بزرگترین دانشمند و ریاضیدان و همچنین منجم جهان است و طبق برآورد ایشان امشب باران نمی‌آید! آسیابان گفت: به هر حال من گفتم، من گوش‌هام نمی‌شنود و شب اگر شما در را بکوبید من متوجه نمی‌شوم. شب از نیمه گذشت باران شدیدی شروع به باریدن کرد و ابوریحان و شاگردش هر چه بر در آسیاب کوفتند، آسیابان بیدار نشد که نشد. تا اینکه صبح شد و آسیابان بیرون آمد و دید که شاگرد و استاد هر دو از شدت سرما به خود می‌لرزند و هر دو با هم به آسیابان گفتند: که تو از کجا می‌دانستی که دیشب باران می‌آید؟ آسیابان پاسخ داد من نمی‌دانستم، سگ من می‌دانست! ابوریحان گفت: آخر چگونه سگ می‌داند که باران می‌آید؟ آسیابان گفت: هر شبی که قرار است باران بیاید سگ به درون آسیاب می آید تا خیس نشود. ناگهان ابوریحان آواز داد و گفت: خدایا آنقدر می‌دانم که می‌دانم به اندازه یک سگ، هنوز نمی‌دانم. به ما بپیوندید. 👉👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈👈
شما آهنربایی زنده هستید در مورد هرچه بیندیشید همان را به سمت خود می کشید #متن_برتر ▶️ @Hakimaneh 👈
سه گروه را هرگز فراموش نكن: آنها كه در شرایط دشوار كمكت كردند آنها كه در شرایط دشوار رهایت كردند آنها كه در شرایط دشوار قرارت دادند #کلام_بزرگان 🕴 ارنست همینگوی ✅ @Hakimaneh 🌹
با یک کارت کتابخانه بیش از گواهینامه‌ ی رانندگی می‌توانید به جلو حرکت کنید #کلام_بزرگان 🕴روبن مارتینز ✅ @Hakimaneh 🌹
◀️ جواب دندان شکن ▶️ روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد . بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ... محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت: مادمازل من لئون تولستوی هستم . زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟ تولستوی در جواب گفت: شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید به ما بپیوندید. 👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈
آنچه که "انجام می‌دهی" بسیار تاثیر گذارتر است از آنچه که "می‌گویی" #کلام_بزرگان 🕴استیون کاوی ✅ @Hakimaneh 🌹
◀️ اهدای خون ▶️ سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد. ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بودکه او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟ برادر خردسال اندکی تردید کرد و سپس نفس عمیقی کشید و گفت:بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد. در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بودو مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد.سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید. نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت:آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟ پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود به ما بپیوندید. 👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈
آنکه میتواند "انجام می دهد" و آنکه نمی تواند "انتقاد می کند" #کلام_بزرگان 🕴جرج برنارد شاو ✅ @Hakimaneh 🌹
گاهی برخی آدم ها هر کاری که برایشان بکنید شما را دوست نخواهند داشت و برخی دیگر اگر هیچ کاری هم برایشان نکنید دوستتان خواهند داشت! #کلام_بزرگان 🕴ویسواوا شیمبورسکا ✅ @Hakimaneh 🌹
◀️ خدا پشت پنجره ایستاده است ▶️ جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت جانی وحشت زده شد... لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو دیده ... ولی حرفی نزد. مادربزرگ به سالی گفت "توی شستن ظرفها کمکم کن" ولی سالی گفت: " مامان بزرگ جانی بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟" ... جانی ظرفا رو شست بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچه ها رو ببره ماهیگیری ولی مادربزرگ گفت :" متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سالی احتیاج دارم" سالی لبخندی زد و گفت:"نگران نباشید چونکه جانی به من گفته میخواد کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟"... اون روز سالی رفت ماهیگیری و جانی تو درست کردن شام کمک کرد. چند روزی به همین منوال گذشت و جانی مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای سالی رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد. مادربزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت:" عزیزدلم میدونم چی شده. من اون موقع کنارپنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت. من فقط میخواستم ببینم تا کی میخوای به سالی اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره!" به ما بپیوندید. 👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈
آدمهای موفق همیشه دو تا چیز رو لب هاشون دارند: لبخند و سکوت لبخند حلال بسیارى از مشکلات است و سکوت روشى است براى اجتناب از مشکلات... #متن_برتر ▶️ @Hakimaneh 👈