eitaa logo
حکیمانه
1هزار دنبال‌کننده
228 عکس
0 ویدیو
0 فایل
🌷به نام خدایی که قلم را آفرید🌷 ادمین: @Realbrother #داستان_کوتاه #کلام_بزرگان #تکه_کتاب #متن_برتر #دیالوگ تنها حرف خدا و اولیاءش است که کاملا درست است. مابقی صرفا نظریات اشخاص است. 👌 کانالی مرجع برای تمام کانال های فرهنگی، سینمایی و ادبی ✌
مشاهده در ایتا
دانلود
◀️ جواب دندان شکن ▶️ روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد . بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ... محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت: مادمازل من لئون تولستوی هستم . زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟ تولستوی در جواب گفت: شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید به ما بپیوندید. 👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈
آنچه که "انجام می‌دهی" بسیار تاثیر گذارتر است از آنچه که "می‌گویی" #کلام_بزرگان 🕴استیون کاوی ✅ @Hakimaneh 🌹
◀️ اهدای خون ▶️ سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد. ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بودکه او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟ برادر خردسال اندکی تردید کرد و سپس نفس عمیقی کشید و گفت:بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد. در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بودو مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد.سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید. نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت:آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟ پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود به ما بپیوندید. 👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈
آنکه میتواند "انجام می دهد" و آنکه نمی تواند "انتقاد می کند" #کلام_بزرگان 🕴جرج برنارد شاو ✅ @Hakimaneh 🌹
گاهی برخی آدم ها هر کاری که برایشان بکنید شما را دوست نخواهند داشت و برخی دیگر اگر هیچ کاری هم برایشان نکنید دوستتان خواهند داشت! #کلام_بزرگان 🕴ویسواوا شیمبورسکا ✅ @Hakimaneh 🌹
◀️ خدا پشت پنجره ایستاده است ▶️ جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت جانی وحشت زده شد... لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو دیده ... ولی حرفی نزد. مادربزرگ به سالی گفت "توی شستن ظرفها کمکم کن" ولی سالی گفت: " مامان بزرگ جانی بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟" ... جانی ظرفا رو شست بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچه ها رو ببره ماهیگیری ولی مادربزرگ گفت :" متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سالی احتیاج دارم" سالی لبخندی زد و گفت:"نگران نباشید چونکه جانی به من گفته میخواد کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟"... اون روز سالی رفت ماهیگیری و جانی تو درست کردن شام کمک کرد. چند روزی به همین منوال گذشت و جانی مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای سالی رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد. مادربزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت:" عزیزدلم میدونم چی شده. من اون موقع کنارپنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت. من فقط میخواستم ببینم تا کی میخوای به سالی اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره!" به ما بپیوندید. 👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈
آدمهای موفق همیشه دو تا چیز رو لب هاشون دارند: لبخند و سکوت لبخند حلال بسیارى از مشکلات است و سکوت روشى است براى اجتناب از مشکلات... #متن_برتر ▶️ @Hakimaneh 👈
زمان هیچ گاه دردی را درمان نکرده است، این ما هستیم که به مرور به دردها عادت پیدا می کنیم. #کلام_بزرگان 🕴گابریل گارسیا مارکز ✅ @Hakimaneh 🌹
◀️ شمع امید ▶️ چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید. اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. » شمع دوم گفت: ...« من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . » حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزیدو آن را خاموش کرد. وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: « من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. » پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد . کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟» چهارمین شمع گفت: « نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. » چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد. بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم به ما بپیوندید. 👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈
طبق تجربه و مشاهداتی که داشتم، بیشتر افراد زمانی از دیگران جلو می‌افتند که دیگران مشغول تلف کردن وقت‌شان هستند... #کلام_بزرگان 🕴فورد ✅ @Hakimaneh 🌹
اعتماد به نفس این نیست که وارد اتاقی بشی و فکر کنی از همه بهتری، اینه که وارد جمع بشی و اصلا خودت رو با کسی مقایسه نکنی. #کلام_بزرگان 🕴بیلی ✅ @Hakimaneh 🌹
◀️ مال دنیا ▶️ یکی ازعلمای ربانی نقل می کرد:درایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت وبسیارآن رادوست می داشت ،همواره دریادآن بودکه گم نشودو آسیبی به آن نرسد،اوبیمارشدوبراثربیماری آنچنان حالش بدشدکه حالت احتضاروجان دادن پیداکرد، دراین میان یکی ازعلماءدرآنجا حاضربودواوراتلقین می دادومی گفت :بگولااله الاالله اودرجواب می گفت : نشکن نمی گویم :ماتعجب کردیم که چرابه جای ذکرخدا،می گوید:نشکن نمی گویم ، همچنان این معمابرای مابدون حل ماند،تااینکه حال آن دوست بیمارم اندکی خوب شدومن ازاوپرسیدم ،این چه حالی بودکه پیداکردی ،مامی گفتیم بگولا اله الاالله ،تودرجواب می گفتی :نشکن نمی گویم . اوگفت :اول آن ساعت را بیاوریدتابشکنم ،آن راآوردندوشکست. ،سپس گفت من دلبستگی خاصی به این ساعت داشتم ،هنگام احتضارشمامی گفتیدبگولااله الاالله ،شخصی شیطان را دیدم که همان ساعت رادریک دست خودگرفته ،وبادست دیگرچکشی بالای آن ساعت نگه داشته ومی گوید:اگربگوئی لااله الاالله ،این ساعت رامی شکنم ،من هم به خاطرعلاقه وافری که به ساعت داشتم می گفتم :ساعت رانشکن ،من لااله الا الله نمی گویم ! به ما بپیوندید. 👉👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈👈
می‌خواهید به شما بگویم چرا از مرگ نمی‌ترسید؟ چون هرکدام از شما فکر می‌کند مرگ به سر دیگری نازل خواهد شد نه به سر خودش. #کلام_بزرگان 🕴ژان پل سارتر ✅ @Hakimaneh 🌹
قصه ها برای بیدار کردن ما نوشته شدند ؛ اما تمام عمر ما برای خوابیدن از آن ها استفاده کردیم ... #متن_برتر ▶️ @Hakimaneh 👈
◀️ قرص سردرد ▶️ يك پسر براي پيدا كردن كار از خانه به راه افتاده و به يكي از اين فروشگاهاي بزرگ كه همه چيز مي فروشند در ايالت كاليفرنيا رفت. مدير فروشگاه به او گفت: «يك روز فرصت داري تا به طور آزمايشي كار كرده و در پايان روز با توجه به نتيجه كار در مورد استخدام تو تصميم مي‌گيريم.» در پايان اولين روز كاري، مدير به سراغ پسر رفت و از او پرسيد كه چند مشتري داشته است؟ پسر پاسخ داد: «يك مشتري.» مدير با تعجب گفت: «تنها يك مشتري؟ بي‌تجربه‌ترين متقاضيان در اينجا حداقل 10 تا 20 فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟» پسر گفت: «134،999/50 دلار.» مدير فرياد كشيد: «134،999/50 دلار؟ مگه چي فروختي؟» پسر گفت: «اول يك قلاب ماهيگيري كوچك فروختم، بعد يك قلاب ماهيگيري بزرگ، بعد يك چوب ماهيگيري گرافيت به همراه يك چرخ ماهيگيري 4 بلبرينگه. بعد پرسيدم كجا ميريد ماهيگيري؟ گفت: خليج پشتي، من هم گفتم پس به قايق هم احتياج داريد و يك قايق توربوي دو موتوره به او فروختم. بعد پرسيدم ماشين‌تان چيست و آيا مي‌تواند اين قايق را بكشد؟ كه گفت هوندا سيويك، من هم يك بليزر دبليو دي4 به او پيشنهاد دادم كه او هم خريد.» مدير با تعجب پرسيد: او آمده بود كه يك قلاب ماهيگيري بخرد و تو به او قايق و بليزر فروختي؟» پسر به آرامي گفت: نه، او آمده بود يك بسته قرص سردرد بخرد كه من گفتم بيا براي آخر هفته‌ات يك برنامه ماهيگيري ترتيب بدهيم، شايد سردردت بهتر شد!» به ما بپیوندید. 👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈
دو درصد از مردم می اندیشند ، سه درصد فکر می کنند که می اندیشند و نود و پنج درصد حاضرند بمیرند، اما فکر نکنند. .... 🕴جرج برنارد شاو ✅ @Hakimaneh 🌹
سخت ترین کار در جهان محکوم کردن یک احمق است...! #کلام_بزرگان 🕴وینستون چرچیل ✅ @Hakimaneh 🌹
◀️ همسایه ▶️ مردی برای خود خانه‌ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه‌ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می‌کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه‌اش و ریختن آشغال آزارش می‌داد. یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه‌های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد. وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است. وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه‌های تازه و رسیده داد و گفت: هرکس آن چیزی را با دیگری قسمت می‌کند که از آن بیشتر دارد. به ما بپیوندید. 👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈
سرنوشت و تقدیر بجای خود تلاش و تدبیر بجای خود به بهانه تقدیر نباید از تلاش باز ایستاد ... #کلام_بزرگان 🕴آندره ژید ✅ @Hakimaneh 🌹
آنانکه زمستان را از پشت پنجره‌‌ دیده‌اند و گرسنگی را هم فقط در کتابها‌ ‌خواندند ، نخواهند توانست که نمایندگانی شایسته برای دفاع از حقوق مردم باشند... #کلام_بزرگان 🕴شهید بهشتی ✅ @Hakimaneh 🌹
همیشه راه پیشرفت برای شما باز است و جای رشد دارید. خیلی از آدمها زندگی‌شان را به حسادت و سرخوردگی می‌گذرانند و از اینکه دیگران به موفقیت‌هایی دست یافته‌اند ناراضی هستند.فکر می‌کنند زندگی یک پیتزای پپرونی است و هرگاه کسی موفق می‌شود، یک تکه آن کم شده و سهمی برای آنان نمی‌ماند. نکته‌ای که به آن توجه نمی‌کنند این است که پیتزا تنها یکی از غذاهای موجود در بوفه آزاد است. باز هم پیتزاهای دیگری در ظرف خواهند گذاشت. وقت و نیرویتان را بی‌خودی هدر ندهید که چرا دیگری قبل از شما آمد و آن تکه را زودتر برد. سهم شما در تنور است.   📚خندیدن بدون لهجه 👤فیروزه جزایر دوما 🔵 @Hakimaneh 👈
از كساني كه با شما مخالف هستند نهراسيد، از كساني در هراس باشيد كه با شما موافق هستند اما آن قدر جرأت ندارند كه عدم موافقت خود را آشكارا به شما بگويند. #کلام_بزرگان ناپلئون بناپارت ✅ @Hakimaneh 🌹
موفقیت یعنی به دست آوردنِ آنچه که می‌خواهی و خوشبختی یعنی دوست داشتنِ آنچه که به دست می‌آوری... #کلام_بزرگان 🕴اینگرید برگمن ✅ @Hakimaneh 🌹
اگر انسان ماجراجویی پیشه كند، بی تردید تجربه هایی كسب می كند كه دیگران از آن محرومند. ما برای در پیش گرفتن این سفر، شیر یا خط انداختیم. شیر آمد؛ یعنی باید رفت. و ما رفتیم. اگر خط هم می آمد و حتی اگر ده بار پشت سر هم خط می آمد، ما آن را شیر می دیدیم و به راه می افتادیم. 📚خاطرات مسافرت با موتور سیکلت 👤ارنستو چگوارا 🔵 @Hakimaneh 👈
لحظه ها را می گذراندیم تا به خوشبختی برسیم؛ غافل از اینکه خوشبختی در آن لحظه ها بود که گذراندیم. #کلام_بزرگان 🕴علی شریعتی ✅ @Hakimaneh 🌹