🔸#حاج_قاسم_2
🔸#علی_اکبری_مزدآبادی
🔸#یازهرا
.
168 صفحه|20000تومان| با #تخفیف 18000|
📚درباره کتاب
کتاب حاضر ادامه کتاب «یاران ناب 17» می باشد.
در کتاب قبل سخنان و خاطرات «حاج قاسم سلیمانی» در زمان حیات ایشان منتشر شد. و کتاب حاضر بیان خاطرتی از سیره عملی ایشان از زبان هم رزمانشان است که پس از شهادتشان منتشر شده است.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
.
🌸ارتباط با ادمین:
🌸 @store_manager
☘️ فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Store_hamaseh_book
🔸#حاج_قاسم_2
🔹#نشر_یازهرا
▪️168 صفحه |رقعی 45000تومان | با #تخفیف 40000تومان
💠#معرفی_کتاب حاج قاسم 2
🔸کتاب حاضر ادامه کتاب «یاران ناب 17» می باشد.
در کتاب قبل سخنان و خاطرات «حاج #قاسم_سلیمانی» در زمان حیات ایشان منتشر شد. و کتاب حاضر بیان خاطرتی از سیره عملی ایشان از زبان هم رزمانشان است که پس از شهادتشان منتشر شده است.
✍#علی_اکبری_مزدآبادی
🌸لطفا جهت تهیه کتاب به ادمین مراجعه نمایید.
🌸 @store_manager
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Store_hamaseh_book
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
📙برشی از کتاب #حاج_قاسم_2
🔸زمان به سرعت می گذشت. این دو نمی توانستند بیشتر از این منتظر رسیدن کمک بمانند. از طرفی امکان داشت خونریزی، امیری را از پای درآورد و از طرف دیگر با روشن شدن هوا، عراقی ها آن دو را می دیدند. بهترین گزینه، حرکت به سوی نیروهای خودی بود. امیری هم موافقت کرد که خودش را روی کف هر دو دست جلو بکشد. آن دو در مسیری که تصور می کردند به قوای خودی می رسد، شروع به حرکت کردند. بیشتر از یک ساعت جلو آمدند. هوا رو به روشنی می رفت، ولی هیچ نشانه ی آشنایی نمی دیدند.
🔸«دیگر نزدیک صبح شد. سپیدی صبح داشت می زد. به امیری گفتم بگذار ببینم کجا هستیم. چند قدم که دور شدم، دیدم لب کانال عراقی ها هستیم. یعنی ما در این مدت یک ساعت و نیم که تقریبا حرکت کردیم، در امتداد خط دشمن می رفتیم. اصلا عقب نرفته بودیم. شب هم تاریک بود و ما جایی را نمی دیدیم. دیدم کاری برای امیری نمی توانم انجام بدهم. با زحمت ایشان را کشیدم پشت یک تخته سنگ. دیگر در دید عراقی ها نبود. چفیه خودم را دادم به ایشان. در آن هوای گرم مطمئن بودم که اگر آن جا بماند تا چند ساعت دیگر شهید می شود. فاصله ی ما تا رودخانه ی گاوی حدود شش کیلومتر بود. عراقی ها هم شب ها از ترس حمله ی ما بیدار و هوشیار بودند و صبح که هوا روشن می شد، می خوابیدند. فکر کردم با سرعت بروم و کمک بیاورم. شروع به دویدن کردم. عراقی ها مرا دیدند و با انواع گلوله ها به سویم شلیک کردند.»
🔸سعادت فر در نهایت به سنگر واحد اطلاعات عملیات رسید. اینک همه از اتفاقی که برای گروه شناسایی پیش آمده بود، مطلع بودند. چند تن از نفرات شناسایی همراه سعادت فر به سوی محل وقوع حادثه دویدند. در بین راه، عباس جعفری را دیدند. دیگر امکان رسیدن به میدان مین وجود نداشت. نظر جواد رزم حسینی این بود که برای بازگرداندن امیری تا شب صبر کنند.
🔸قاسم سلیمانی صبح روز 25 تیر 1362 گفت: «هنوز معلوم نیست سرنوشت امیری چه شده. فعلا که نزدیک عراقی ها مانده. پایش از مچ قطع شده و تا این موقع که نیامده.»
🔸با تاریک شدن هوا، چند نفر از نفرات واحد اطلاعات عملیات از جمله «محمدحسین یوسف الهی» به سوی میدان مین دشمن حرکت کردند. عباس جعفری هم این افراد را همراهی می کرد. بچه ها یک برانکارد هم برای برگرداندن امیری برداشته بودند…
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Store_hamaseh_book