#کمی_لبخند_لطفا😊
خانومی تعریف میکرد: من و همسرم با هم بگو مگو کردیم؛ از دست شوهرم ناراحت شدم و با سرعت از اتاق خارج شدم.
لباسم رو از پشت گرفت و مانع خروجم شد.
در حالیکه من به شدت ناراحت بودم😔 گفتم:
ولم کن...
بخدا نمیخوام حرفاتو گوش بدم؛
سعی نکن منو #راضی کنی بمونم؛
من خیلی از دستت ناراحتم..😞
نمیخوام حتی صداتو بشنوم حتی یک کلمه، پس خواهش میکنم ولم کن...
وقتی سرم رو به عقب برگردوندم دیدم #پیراهنم به دستگیره درب گیر کرده و شوهرم سر جای خودش نشسته و از #خنده روده بر شده..!😂
خدا هیچ کس رو اینجوری ضایع نکنه!😐
😁🙈😁🙈😁🙈😁
#عیدانه
#طنز
http://eitaa.com/joinchat/3836280853C384b7d7d97