#خاطرات_شهدا
بابت مداحی هیچ صله ایی دریافت نمی کرد ، می گفت ،
صله من رو باید خود آقا بدهد !
اتاقشان به حرم خیلی نزدیک بود ، شب شهادت حضرت زهرا (س) ، رو به حرم حضرت زینب (س) ایستاده بود و رو به خانم گفت ،
15سال نوکری کردم ، یک شبش را قبول کن و امشب سند شهادتم را امضا کن .
فردایش در عملیات انتحاری که در نزدیکی حرم صورت گرفته بود حین کمک رسانی به مصدومان از ناحیه پهلو و بازوی چپش 40 ترکش خورد و شهید شد ،
یه شب خوابش رو دیدم ، بهم گفت ،
به بچهها بگو سمت گناه نرند ، اینجا خیلی سخت می گیرند .
آخر وصیتنامه اش نوشته بود ،
وعدۂ ما بهشت ،
بعد روی بهشت را خط زدہ بود اصلاح کردہ بود ، وعدۂ ما ،
جَنَّتُ الْحُسِیْن علیه السلام....
#شهیدحجت_اسدی
📕 مدافعان حرم
🌷@Hamid_1368313 🌷
🔖 #خاطرات_شهدا
🌱 هر وقت #صحبت از سوریه درمنزل میشد، میگفتن
3000 تاشیعه تو محاصره هستن و واجب هست
که به فرمان #رهبر گوش بدیم و کمر به همت ببندیم برای نجاتشون، حرف رهبر زمین نباید بمونه.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
🌷 @Hamid_1368313 🌷
💌#خاطرات_شهدا
💠دعــــای رهبــــر انقــــلاب
در سال ۱۳۷۶ در دانشکده افسری امام حسین علیهالسلام خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم؛ همه نیروها در میدان صبحگاه در گروهانهای خود مستقر شدند. بعد از قرار گرفتن حضرت آقا در جایگاه،به دستور ایشان همه نیروها جلوی جایگاه آمدند؛ همه هجوم آوردیم که به حضرت آقا نزدیکتر باشیم.
رهبری شروع به سخنرانی کرد.
شهید عبدالرضا مجیری بلند شد و گفت:
آقا من میخوام دو تا مطلب خدمتتون بگم!✋🏼
حضرت آقا گفتند: بگو عزیزم! چی میخوای بگی؟!
عبدالرضا گفت: آقا دو تا درخواست دارم؛ اوّل اینکه دوست داریم تشریف بیارید دانشکده ما در اصفهان و دوّم اینکه دعــــا کنید من شهیــــد بشــــوم!
با این صحبت بین همه نیروها ولوله افتاد و همه میگفتند آقا برای ما هم دعا کن.
رهبری گفتند: یعنی همهتون میخواید شهیــــد بشید؟
همه نیروها گفتند بلــــه!
حضرت آقا گفتند: همهتون شهید بشید، سپاه چیکار کنه پس؟! سپاه نیرو میخواد!
و بعد گفتند دستانتون را بلند کنید و دعــــا کردند: پرودگارا مرگ ما را شهــــادت در راه خودت قــــرار بده...
📀راوے: همکار شهید #عبدالرضا_مجیری
🌷 @Hamid_1368313 🌷
#خاطرات_شهدا📖
تقوای ایشون برای حقیر درس های زیادی داشت به کرات شاهد بودم با نهی از منکر خاص خودشون جلوی غیبت رو میگرفتند.
🔹اگر صحبت از فرد غایبی میشد، اگر فرد غایب رو می شناختند، به نحوی سعی میکردند او را تبرئه کنند مثلا اگر بدی او گفته میشد حاج رضا میگفت : "نه، حالا اینطور ها هم نیست..."
‼️اگر میدید بازهم جلسه به غیبت ادامه میدهد، بلند صلوات میفرستاد به طوری که همه ساکت شوند، باز اگر ادامه میدادند ایشون صلوات میفرستاد انقدر صلوات میفرستاد تا گوینده خجالت میکشید و ادامه نمیداد نهی از منکر ایشون هم غیر مستقیم بود که کسی ناراحت نشود، هم موثر واقع میشد...
#شهید_حاج_رضا_فرزانه🌷
╭─••❈✿♡✿❈••─╮
@Hamid_1368313
╰─••❈✿♡✿❈••─╯
#خاطرات_شهدا
یکبـار وصیت کرد ،
وقتی مـن را گذاشتید توی قبر ، یک مشت خاک بپاش به صورتم.
پرسیدم ، چرا؟
گفت ،
برای ایـنکه به خودم بیایم.
ببینم دنیایـی که بهش دل بسته بودم و بخاطرش معصیت می کردم یعنی همین...
#شهیدمنوچهر_مدق
📕 ستارگان خاکی
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمود_شهبازی
#چفیه_خونین
چند ثانیهای از شهادت شهبازی نمیگذشت که حاج همت کنار پیکر او آمد.
ترکش تمام صورت شهبازی را مجروح کرده بود.
موهای خاکی اش میان لایهای از خون قرار داشت ، حاجی به یاد ساعتی پیش افتاد که حاج محمود در سنگر تاکتیکی بود، و آخرین نماز شبش را میخواند.
چفیه خون آلودهاش را از دور گردن او باز کرد و بر صورت مهربانش انداخت،
و اندوهگین به طرف دیگر دژ رفت، نگاه حاجی که به همدانی افتاد، غم بر اعماق جانش پنجه انداخت.
همه نیروها علاقه او را به شهبازی میدانستند برای همین قبل از اینکه او سخنی بگوید، گفت: «به نیروها بگو تا آفتاب نزده نمازشان را پشت دژ بخوانند.
پس از نماز همه نیروها جلو میروند.»
همدانی پرسید: «محمود کجاست؟»
حاجی به طرف خرمشهر نگاه کرد و گفت:« الحمدا… محاصره خرمشهر کامل شده و بچهها به نهر عرایض رسیدهاند»
دوباره پرسید: «حاجی، محمود کجاست؟»
اشک در چشمان حاجی غلطید و صورتش را در میان دستانش پنهان کرد.
همدانی خودش را به بالای دژ رسانید.
زانوانش سست شد، باور نداشت که سردار دلها با پیکری آغشته به خون بر روی زمین افتاده است.
شهادت شهبازی قلب متوسلیان، همت و تمام رزمندههای لشگر ۲۷ محمد رسول الله را پر از اندوه کرد.
╭─••❈✿♡✿❈••─╮
@Hamid_1368313
╰─••❈✿♡✿❈••─╯
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻 اردوی جهادی بودیم ساعت نه صبح بود که به روستای تلمادره رسیدیم.
به خاطر باریدن برف هوا به شدت سرد بود. متوجه شدم که محمد در حال باز کردن بند پوتین است.
با تعجب پرسیدم، چکار می کنی؟
گفت، می خواهم وضو بگیرم.
گفتم، الان ۹ صبح، چه وقت وضو گرفتنه؟! اونم توی این سرما؟!
محمد وضو گرفت و همینطور که داشت جورابش را می پوشید گفت، علامه حسن زاده میگه، تموم محیط زیست و تموم موجودات عالَم مثل گیاهان و دریاها همه پاکن و مطهرن، پس ما هم که داریم به عنوان یک موجود زنده روی این کره خاکی راه می ریم باید پاک و مطهر باشیم و به زمین صدمه نزنیم.....
مدافع حرم #شهیدمحمد_بلباسی
📕 برای زین أب
╭─••❈✿♡✿❈••─╮
@Hamid_1368313
╰─••❈✿♡✿❈••─╯
#خاطرات_شهدا
#زیارت_با_ادب
عادت نداشت کفشش را بگذارد توی پلاستیک و دست بگیرد.
فقط کفش داری.
حتی در زمان های شلوغی که باید توی صف می ایستاد.
می گفت: «اگه جایی بری مهمونی، با کفشات می ری تو خونه؟
ادب حکم می کنه بذاری دم در.»
شهید_محسن_حججی
یاد_شهدا_صلوات 🌷
•➣♡@Hamid_1368313
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمد_زلقی
آشنایی ام با شهید محمد زلقی از زمان اعزام به سوریه است.
ایشان دارای روحیه ای بسیار مستحکم و شاداب بود.
ما جذب مرام و اخلاق ایشان شدیم.
بسیار شوخ بود و به همه نیروها روحیه می داد.
ایشان از پیشکسوتان دفاع مقدس بود و بعد از بازنشستگی؛ مجددا لباس رزم به تن کرد و همراه رزمندگان عازم میدان های رزم شد.
شادی او از حضور در سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) گویا بسیار بیشتر از نیروهای جوان تر از او بود.
همیشه در انجام کارها پیش قدم بود.
خودش کار را شروع می کرد؛ بعد از دیگران می خواست کمکش کنند.
مدیریت و برنامه ریزی اش زبانزد دیگر نیروها بود و خیال فرماندهان رده بالا از آن منطقه راحت بود.
وظیفه اش را به نحو احسن انجام می داد.
راوی: جلیل کیارسی
منبع: کتاب ستارگان اسمان حرم؛ ص 101
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@Hamid_1368313
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻استدلال جالب و سراسر تقوای یک بانوی شهیده، برای رعایت حجاب در خواب...
🌟زمان جنگ ، بمباران هوایی امان مردم رو بریده بود. شب وقتِ خواب دیدم دخترم گلدسته رفت و حجابِ کامل پوشید. ازش پرسیدم: دخترم کاری پیش اومده؟ جایی میخواهی بری؟گفت: نه پدرجان! اینجا هر لحظه بمباران هوایی میشه و ممکنه صبح زنده نباشیم؛ باید طوری باشم که اگه خواستند من رو از زیر آوار بیرون بیارن، حجابم کامل باشه...
#شهیده_گلدسته_محمدیان
یاد شهدا با صلوات🌷
وقتی میهمان میآمد درست کردن بخشی از غذا با من بود و بخشی دیگر با مجید. حتی وقتی میهمانها می رفتند نمیگذاشت ظرفها را بشورم میگفت "خسته ای فردا صبح کارها را انجام بده "و وقتی صبح از خواب بیدار می شدم میدیدم که ظرفها را شسته است.
🌸 به نقل از همسر #شهیدمجیدصانعی
#خاطرات_شهدا
🆔 @loveshohada28
#خاطرات_شهدا
🔮 کرامت شهید
🌹 برای فرزند دار شدن کاملا ناامید بودم و دل مرده وقتی متوجه شدم شهید مدافع حرم آورده اند آمدم بر سر مزار شهید حمید سیاهکالی مرادی و خیلی گریه کردم😭😭
و قسمش دادم و گفتم نذر میکنم بستنی بدهم در مزارتان و برایتان زیارت عاشورا بخوانم
آن شب خواب دیدم شهید و همسرش به من هدیه ایی دادندخداوند به من بعد از دیدن خواب فرزندی به من عطا کرد و ما را غرق در خوشحالی کرد فرزندی سالم و زیبا😍😍
من هنوز مرید این شهید عزیز هستم و خاک پای خانواده محترمشان بعد از تولد فرزندم نذرم را در مزار این شهید ادا کردم.🙏🙏
🌸 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی