#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
در همان زمان که به جبهه رفت و آمد می کرد،
درصدد ازدواج برآمد و موضوع را در میان گذاشت،
ولی ما گفتیم:
«ازدواج را به بعد از جنگ موکول کن.»
گفت: « برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم.»
می خواست از خانواده ای زن بگیرد که عفت و حیا
و حجاب را به درستی مراعات می کنند.
در نوزده سالگی ازدواج کرد.
برخوردش با همسر و خانواده ی همسر،
بسیار خوب و با مهربانی و احترام کامل بود.
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید حسین زارع کاریزی
╭─••❈✿♡✿❈••─╮
@Hamid_1368313
╰─••❈✿♡✿❈••─╯
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
انگار نه انگار از جبهه رسیده است. از در که وارد شد آستینها را زد بالا و نشست کنار تشت لباسها.
گفتم: « کار شما نیست.کار من است.»
خیلی جدی گفت: «یعنی می خواهی بگویی این قدر دست و پا چلفتیام؟»
گفتم: « نه بابا! می گویم این وظیفه من است»
زُل زد توی چشم هایم:
« خانم جان! اسیر که نیاورده ام توی خانه ام.
حالا بگذار این دو تکه رخت را هم ما بشوییم.»
📕کتاب طلایهداران نور
🖋️خاطره ای از #شهید حاج رضا شکری پور
╭─••❈✿♡✿❈••─╮
@Hamid_1368313
╰─••❈✿♡✿❈••─╯