🌺 من بارانی نمیپوشم...
خاطرهای زیبا از نوجوانی شهید صیادشیرازی
#متن_خاطره
پدرش برایش بـارانی خریده بود ، اما علی نمیپوشید. هـر کاری کـردم هم نپـوشید... میگفت: این پسـر بیچـاره نداره ، من هـم نمیپوشم... پسر همسـایه مون رو میگفت پدرش رفتگر بود و پـول نداشت که برایِ بچههایش بارانی بخره. علی هم نمیپوشید.
🌹خاطرهای از نوجوانی امیرسپهبد شهید علی صیادشیرازی
📚 منبع: یادگاران۱۱ «کتاب صیادشیرازی» ، صفحه ۵
•➣♡@Hamid_1368313
🌺 بوسههایی که حسرت شد...😔
#متن_خاطره
توی گردانِ ما رزمندهای بود که عادت داشت پیشانیِ شهدا رو میبوسید. وقتی شهید شد، بچهها تصمیم گرفتند به تلافیِ آن همه محبت پیشانیاش رو غرقِ بوسه کنند. اما وقتی پارچه رو از روی این شهیـدِ عزیز کنـار زدیم، پیکرِ بیسرش دلِ همهمون رو آتش زد...
🌹راوی: رزمندهای از لشکر حضرت رسول (ص)
📚منبع: کتاب بر خوشه خاطرات ، صفحه ۱۵
•➣♡@Hamid_1368313
🌺 نمازِ شبخوانِ مخلص...
#متن_خاطره
شب عملیات بچهها رو تقسیم کردم تا هر کدوم ساعتی
رو بیدار باشند.گفتم: چون غلامعلی میخواد نمازشب بخونه،
پاسِ آخر از ساعت 3 تا 5 برای او غلامعلی خندید و گفت: اگه میخوای امشب من رو مجبور به نماز شب کنی، اشکال نداره. گفتم: اگه اعتراض کنی ، به همه میگم هر شب وقتی خسته از مانور بر میگردیم، تو چراغها رو خاموش میکنی و مینشینی به راز و نیاز... غلامعلی پرید وسطِ حرف ، و بحث رو عوض کرد...
🇮🇷خاطرهای از زندگی سردار شهید غلامعلی دستبالا
📚منبع: کتاب همسفر تا بهشت۲ ، صفحه ۹۸
•➣♡@Hamid_1368313
🌺 فریادِ شهید باقری بخاطر کباب کوبیده...
#متن_خاطره
عصر بود که از شناسایی برگشت. انگار با خاک حمام کرده بود. از غذا پرسید ، چیزی نداشتیم. یکی از بچهها رفت و از نزدیکیِ شهر چند سیخ کباب کوبیده برایش خرید و آورد. حسن کبابها رو که دید ، داد زد و گفت: اینا چیه؟ هر چیزی که بسیجیها خوردن از همون بیار ؛ اگر هم چیزی نیست ، نون خشک بیار برام...
.
🦋خاطرهای از زندگی سردار شهید حسن باقری
✍منبع: یادگاران۴ «کتاب شهید باقری» صفحه ۶۰
•➣♡@Hamid_1368313
🌺 این فرماندهی ارتشی(با طرح غافلگیرانهی خود) روی صدام را کم کرد...
#متن_خاطره
بعد از بمباران ایران توسط صدام، حسن براش نامه نوشت و گفت: اگر تو ژنرال هستی، بیا در منطقهی دشت عباس با من و دوستانم به هر مدلیکه میپسندی بجنگ ؛ نه اینکه با بمبهای اهدایی شوروی محلههای مسکونی و بیدفاع را بمباران کنی...
صدام با دیدنِ این نامه، ژنرال قادرعبدالحمید را باگروه ویژهاش به دشت عباس فرستاد، تا به حسن یک جنگ تخصصی را نشان بدهد... اما حسن آبشناسان آرزوی صدام را نقش برآب، و در یک طرحِ غافلگیرانه، قادرعبدالحمید را قبل از رسیدن به پ خاک ایران اسیر کرد... سال ها قبل نیز در اسکاتلند، حسن با ژنرال عبدالحمید و گروه او در مسابقه ارتشهای منتخب جهان شرکت کرد، آنجا هم گروه حسن اول شد و عراقیها هفتم ...
.
🌹خاطرهای از زندگی سرلشکر شهید حسن آبشناسان
✍منبع: نشریه امتداد ، شماره ۴۱، صفحه ۴
•➣♡@Hamid_1368313
🌺 حرکت زیبا و عجیب شهید ، در لحظهی شهادت
#متن_خاطره
لحظهی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد و به زمین افتاد. از ما خواست که بلندش کنیم، وقتی روی پای خودش قرار گرفت، به سمت کربلا ایستاد، دستش را به سینه گذاشته و آخرینکلام را بر زبان جاری کرد: السلام علیک یا اباعبدالله... بعد با همون حالت هم شهید شد و به دیدار اربابِ بیکفن خود رفت... جالب اینکه وقتی توی بهشت زهرا تابوتش رو که باز کردند، هنوز دستش روی سینهاش بود...
🦋خاطرهای از زندگی عارف شهید احمدعلی نیّری
✍منبع: کتاب عارفانه به نقل از همرزم شهید
•➣♡@Hamid_1368313
🌺 پدری که اینگونه شهیدپروری کرد...
#متن_خاطره
پدرِ قربانعلی با روحانیِ روستا خیلی ارتباط داشت. کتاب حقالیقین « اثرِ علامهی مجلسی» رو از ایشون میگرفت و میآورد خونه. همهی بچه ها رو هم دورِ خودش جمع میکرد ، و احادیثِ اخلاقیِ کتاب رو براشون میخواند. شخصیتِ معنوی و اخلاقِ جامعِ شهید قربانعلی عرب که زبانزدِ بچه های جنگ بوده و هست ، در همین جلسات و با ذکر نورانیِ روایاتِ اهلبیت(ع) شکل گرفت.
.
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید قربانعلی عرب
✍منبع: کتاب أین عمار ، صفحه ۱۸
•➣♡@Hamid_1368313
🌺 دانشمند شهیدی که بارها دست به دامن امام حسین علیهالسلام شد
#متن_خاطره
با چند نفر از بچههای دانشگاه یه قرار گذاشته بود. صبحهای پنجشنبه میرفتند گلزار شهدا و زیارت عاشورا میخواندند. مصطفی و بچههای دستاندرکارِ انرژیهستهای، در کنار همتِ بالا و تلاش ، تـوسلِ دائمی داشتند و قبل از اولین گازدهی، کنارِ دستگاهها زیارت عاشورا میخواندند...
.
⚘خاطرهای از زندگی دانشمند شهید مصطفی احمدیروشن
📚منبع: یادگاران «کتاب شهیداحمدیروشن» ، صفحه ۲۷
•➣♡@Hamid_1368313
🌺 هدیهی امام سجاد(ع)؛ در روز شهادت امام سجاد(ع)شهید شد
#متن_خاطره
روز عاشورا آنقدر گریه کردمکه بیهوش شدم. آقایی اومد سمتم و یه بچه گذاشت توی آغوشم و فرمود: بزرگش کن. گفتم: من خودم بچه زیاد دارم ، وقت ندارم. فرمودند: واسه علیاصغرِ امام حسین(ع) هم وقت نداری؟ داشت ازم دور میشد،که پرسیدم: آقا شما کی هستین؟ برگشتند و فرمودند: امام سجاد (ع) ....
علیاصغر روز میلاد امام سجاد(ع) به دنیا اومد. و روز شهادت امام سجاد (ع) ، در حال خدمت توی تیپ امام سجاد (ع) به شهادت رسید...
🌹خاطرهای از زندگی شهید علیاصغر اتحادی
📚منبع: کتاب حدیث عشق، صفحه ۱۳
•➣♡@Hamid_1368313
🌺 آرزوی مادر محقق؛ و شهیدش فدایِ امام حسین(ع)شهید شد
#متن_خاطره
در حال شیردادن به مسعود که 6 ماهه بود، داشتم تعزیه میدیدم. یهو دلم شکست و اشکم جاری شد. گفتم: خدایا! کاش فرزندی داشتم که در راه امام حسین(ع) فدا شود... اشک چشمم ناخواسته به دهان مسعود چکید ...
سال ۶۶ مسعود شهید شد و بدنش مثل امام حسین(ع) تکه تکه گردید. آن شب خوابِ تعزیۀ سالها پیش را دیدم، در عالمِ خواب مسعود توی آغوشم بود که ناگهان پر کشید و به یاران امام حسین(ع) پیوست...
🌹خاطرهای از زندگی شهید مسعود اصلاحی
📚منبع: کتاب حدیث عشق، صفحه ۱۹
•➣♡@Hamid_1368313