دو کیلومتری را پیاده رفتیم وبه خط درگیری و بچه ها رسیدیم،۳۰۰متر عقب تر هم داعشی ها بودند.فرمانده گفت ۲۰۰تا۳۰۰متردیگربایدجلوبرویم تا اطلاعات بهتری به دست بیاوریم،من هم همراهشان شدم و ۵ نفری رفتیم جلو،در مسیر توی یک خانه گیر کردیم،خانه ای بود که داعشیها آنجا بودند.به رفتن تله های انفجاری آنجا میگزاشتن،دری بود که باید باز میکردم واحتمال میدادم پشتش تله انفجاری باشد،در را باز کردم ولی منفجر نشد،تله را سمت راست در گزاشته بودن و روی اون رو پوشانده بودن.اسلحه ام را آماده کردم،و همان وقت خشاب گزاری، پایم رو گوشه در گزاشتم که بالافاصله تله منفجر شد،همانجا افتادم.حاج آقا تقی پور رزمنده ایرانی،لشگر فاطمیون،پشت من بود ،ترکش های تله همانجا به او هم رسید و همانجا شهید شد ،خیلی انسان شریفی بود.بچه ها پای مرا بستند و مرا عقب بردن،همانجا اشهدم را خواندم و چند بار یا زهرا گفتم و بیهوش شدم.
حواسم به پاهایم نبود
سهراب خبر جانبازی اش را نه از هم رزم ها و پرستارها، که خودش می فهمد:« مرا بردند بیمارستان دیرالزور. دوازده روز را هم در بیمارستان دمشق بستری بودم. اول چیزی نمی فهمیدم. پرده گوشم با انفجار پاره شده بود و دست راستم هم ترکش خورده بود. حواسم به پاهایم نبود. فقط می دانستم برای پایم اتفاقی افتاده. وقتی منتقل شدم به بخش شب بود. حوالی چهار صبح که کمی حالم سرجایش بود، پتو را کشیدم. همانجا دیدم پاهایم نیست! فقط اشک شوق می ریختم.» اصرار می کنم که مگر می شود شوکه نشد .ساشا گفت همانجا یاد حضرت اباالفضل افتادم و کلا آرام شدم 😊👌
#همراه_شهدا
#تیپ_فاطمیون
#جانباز_دهه_هفتادی_تیپ_فاطمیون
🌸🌸🌸🌸🌸