eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
8.3هزار ویدیو
75 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. #کپی_ازاد
مشاهده در ایتا
دانلود
از انفجار مهیب در اولین 🔺️به گزارش مشرق، فائضه غفارحدادی از روایت‌نویسان حوزه مقاومت در مطلبی نوشت: ☘️همسر سردار سلامی نشست روی مبل پذیرایی خانه‌شان و گفت: این خانه که اینطوری نبود. دو هفته است داریم خرده شیشه جارو می‌کنیم و دوده و خاک پا ک می‌کنیم. یک پنجره سالم نمانده. ☘️موج انفجاری که خانه سردار رشید و سردار ربانی و سردار باقری را با خاک یکسان کرده بود، به همه خانه‌های اطراف هم آسیب زده بود. ☘️زینبِ حاج قاسم گفت: خانه ما که نزدیکتر بود، به جز شیشه‌ها، ‌دیوار هم ترک برداشته و گچ‌شان ریخته... آن شب همسرم نبود. من هم رفتم پیش مامان. اذان صبح شد و من سجاده‌ام را توی پذیرایی باز کردم. مامان توی اتاق نماز می‌خواند. هیچکدام چراغ را روشن نکرده بودیم. هنوز سر سجاده بودم که یکهو صدای وحشتناکی آمد و حجم پرفشاری از هوا و خرده شیشه به سمتم پرت شد. ☘️دویدم سمت حیاط. تاریکی مطلق بود. هوا مزه خاک و گوگرد می‌داد. دویدم سمت کوچه. اولین کسی که دیدم پسر شهید کاظمی بود. گفت آقا رشید رو زدند. خونه نمونید، ‌فرار کنید. مامان رو بردار و فرار کن. ☘️با عجله دویدم توی خانه. با مامان چادر مشکی‌هایمان را پیدا کردیم و از خانه آمدیم بیرون. ماشینم را کمی جلوتر نگه داشته بودم. شانس آوردم روشن شد و توانستم مامان را برسانم خانه خودمان. ☘️برگشتم شهرک. فکرم مانده بود پیش وسائل بابا. نیروهای امدادی رسیده بودند. محمد کاظمی داشت جای خانه‌ها را نشانشان می‌داد. مثل پدرش شجاع بود. با دیدن من داد کشید: چرا برگشتی؟ اینجا خطرناکه! ☘️رفتم سمت خانه. شروع کردم به جمع کردن وسائل و یادگاری‌های بابا. دستهایم می‌لرزیدند. یکهو صدای جنگنده آمد. 😥 خوشحال شدم که می‌روم پیش بابا. اما باز پسر رفیق صمیمی بابا (حاج احمد کاظمی) آمد و نگذاشت. آنقدر داد و فریاد زد که بقیه وسائل را بی‌خیال شدم. از شهرک خارج شدم. بعدش فهمیدم که جنگنده همان جای قبلی را زده و نیروهای امدادی را هم شهید کرده بود. ☘️زینب که رفت، ریحانه دختر شهید سلامی بلند شد و لباس و یادگاری‌های پدرش را نشان‌مان داد. یک تکه فلز هم بود که از کنار پدرش آورده بودند. 🖤شادی روح شهدامون صلوات🖤 🕊⃟🇮🇷 @Hamrahe_Shohada
از انفجار مهیب در اولین 🔺️به گزارش مشرق، فائضه غفارحدادی از روایت‌نویسان حوزه مقاومت در مطلبی نوشت: ☘️همسر سردار سلامی نشست روی مبل پذیرایی خانه‌شان و گفت: این خانه که اینطوری نبود. دو هفته است داریم خرده شیشه جارو می‌کنیم و دوده و خاک پا ک می‌کنیم. یک پنجره سالم نمانده. ☘️موج انفجاری که خانه سردار رشید و سردار ربانی و سردار باقری را با خاک یکسان کرده بود، به همه خانه‌های اطراف هم آسیب زده بود. ☘️زینبِ حاج قاسم گفت: خانه ما که نزدیکتر بود، به جز شیشه‌ها، ‌دیوار هم ترک برداشته و گچ‌شان ریخته... آن شب همسرم نبود. من هم رفتم پیش مامان. اذان صبح شد و من سجاده‌ام را توی پذیرایی باز کردم. مامان توی اتاق نماز می‌خواند. هیچکدام چراغ را روشن نکرده بودیم. هنوز سر سجاده بودم که یکهو صدای وحشتناکی آمد و حجم پرفشاری از هوا و خرده شیشه به سمتم پرت شد. ☘️دویدم سمت حیاط. تاریکی مطلق بود. هوا مزه خاک و گوگرد می‌داد. دویدم سمت کوچه. اولین کسی که دیدم پسر شهید کاظمی بود. گفت آقا رشید رو زدند. خونه نمونید، ‌فرار کنید. مامان رو بردار و فرار کن. ☘️با عجله دویدم توی خانه. با مامان چادر مشکی‌هایمان را پیدا کردیم و از خانه آمدیم بیرون. ماشینم را کمی جلوتر نگه داشته بودم. شانس آوردم روشن شد و توانستم مامان را برسانم خانه خودمان. ☘️برگشتم شهرک. فکرم مانده بود پیش وسائل بابا. نیروهای امدادی رسیده بودند. محمد کاظمی داشت جای خانه‌ها را نشانشان می‌داد. مثل پدرش شجاع بود. با دیدن من داد کشید: چرا برگشتی؟ اینجا خطرناکه! ☘️رفتم سمت خانه. شروع کردم به جمع کردن وسائل و یادگاری‌های بابا. دستهایم می‌لرزیدند. یکهو صدای جنگنده آمد. 😥 خوشحال شدم که می‌روم پیش بابا. اما باز پسر رفیق صمیمی بابا (حاج احمد کاظمی) آمد و نگذاشت. آنقدر داد و فریاد زد که بقیه وسائل را بی‌خیال شدم. از شهرک خارج شدم. بعدش فهمیدم که جنگنده همان جای قبلی را زده و نیروهای امدادی را هم شهید کرده بود. ☘️زینب که رفت، ریحانه دختر شهید سلامی بلند شد و لباس و یادگاری‌های پدرش را نشان‌مان داد. یک تکه فلز هم بود که از کنار پدرش آورده بودند. 🖤شادی روح شهدامون صلوات🖤 🕊⃟🇮🇷 @Hamrahe_Shohada