#عاشقانه_شهدا🙃🍃
هروقت قرار بود مأموریت برود اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را میکرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی میکرد.
اما این بار فرق داشت مدام گریه میکردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد صبح با اشک و قرآن بدرقهاش کردم دستی به صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت " بیا بیمه شدم صحیح و سالم برمیگردم"
✍🏻به روایت همسر
#شهید_شجاعت_علمداری♥️🕊
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم… مرغ رو خوب شستم و انداختم توی روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره.
یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمی شد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آبپزش می کردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف می خندید و می گفت: فدای سرت خانوم!
📚 کتاب ۳۶۵خاطره برای ۳۶۵ روز، صفحه۵۷
#شهید_یوسف_سجودی
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
هر وقت که مادر برای سر و سامان دادن پسرش نقشهای می کشید، مقاومت میکرد. وقتی دید مادر دست بردار نیست تصمیم گرفت طبق توصیه امام راحل(ره) با همسر شهید ازدواج کند، خانمی از تبارِ سادات انتخاب کرد و میگفت می خواهم از این طریق، داماد حضرت زهرا(س) بشوم و اون دنیا به ایشان محرم باشم، شاید به صورتم نگاه کند.
علاقه زیاد این شهید به حضرت زهرا(س) و امام زمان(عج) زبانزد همه بود. برای عروسی اش علاوه بر میهمانان ،سه کارت دعوت نیز برای امام رضا(ع)، برای حضرت ولیعصر(عج) و حضرت زهرا سلام الله علیها مینویسد و به ضریح حضرت معصومه(س) میاندازد ، شب حضرت زهرا سلام الله علیها را در خواب میبیند که به عروسی اش آمدند، شهید ردانی پور به ایشان میگوید:
"خانم! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط میخواستم احترام کنم"
حضرت زهرا(س) پاسخ می دهند:
"مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟"
#شهیدمصطفیردانیپور
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#عاشقانه_شهدا
#به_وقت_خاطره📜
🌹خطبه عقد این شهید به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شده است. همسر شهید با اشاره به آن روز خاطره انگیز میگوید: نوید سر سفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحهای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق میزد، آیه 23 سوره احزاب دلش را آرام کرده بود.
🌹«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»: «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.»
•|خاطرهایازشهید💔نوید صفری🕊|•
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#عاشقانه_شهدا♥️
همسرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد، که هر وقت #دلخوری از من داری و نمیتوانی ابراز کنی، برایم بنویس📝خودش هم همین کار را میکرد.
عادت داشت قبل از خواب همهی مسائل روز را #حل کند. خیلی وقتها شبها برایم مینوشت که امروز بخاطر فلان مسئله از من #دلخور شدی، منو ببخش🙏 من منظوری نداشتم😔
آخرش هم یه جمله #عاشقانه مینوشت
گاهی من کاغذ را که میخواندم، میگفتم: کدام مسئله را میگی⁉️ من اصلا یادم نمیاد یعنی آن مسئله اصلا من را درگیر نکرده بود، ولی #پویا مراقب بود که نکند من دلخور شده باشم❤️
به نقل از: همسر شهید
#شهید_پویا_ایزدی
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#عاشقانه_شهدا 💞
اولین غذایی که بعد اَز عروسیِمان درست ڪردم استانبولے بود. از مادرم تلفنے پرسیدم، شد سوپ....
آبش زیاد شدہ بود...😫
منوچهر میخورد و بَه بَه وچَه چَه میڪرد!. روز دوم گوشت قلقلی دُرست ڪردم... شدہ بود عین قلوہ سنگ...🙁
تا من سفرہ را آمادہ ڪنم، منوچهر چیدہ بودشان رویِ میز و با آنها تیلہ بازی میڪرد قاہ قاہ میخندید...میگفت: چشمَم ڪور دندَم نرم تا خانومم آشپزی یاد بگیره هر چی درست ڪنه میخورَم حتی قلوہ سنگ🤗
#شهید_منوچهر_مدق
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
یڪ روز بعد از عقــدمان بود.
با حسین در باغ قـدم میزدیم🍃
حسین دستش را بالا آورد و
به حلــقهاش نگــاه ڪرد💍
آنگاه، آن را از دستش درآورد
و ڪف دستش گذاشت و گفت:
دوست دارم این حلــقه را
به جبـهه هـــدیه ڪنم🙂
من هم درنگ نڪردم.
حــلــقـــهام را درآوردم،
ڪنار حلقه حسین گذاشتم
و گفتم: حسیــن جــان!
پس این حلـقه را هم
به جبهـه هدیه بده☺️
حسین آقـا گفت:
واقعا راضی هستی؟
گفتم: خــدا راضی باشد😇
حــلــقـهها را داخــل
دستمال سفیـد؎ پیچید،
و در جیبــش گذاشت تا
با خود به جبــهه ببرد
#شـهـیـد_حسین_املاکی
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
هروقت حاجی از منطقه
به منزل میآمد،بعد از اینڪه
با من احوالپرسی میکرد
با همان لباس خاکے بسیجی
به نماز میایستاد..
یڪ روز به قصد شوخی گفتم:
تو مگر چقدر پیش ما هستی
که به محض آمدن،نماز میخوانی؟!
نگاهی کرد و گفت:
هروقت تو را می بینم
احساس میکنم باید دو رڪعت
نماز شُکر بخوانم..
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
یڪ بار با عصبانیت ایستادم بالاے سر منصور و نمازش ڪہ تمام شد، گفتم:
منصورجان، مگه جا قحطیہ ڪه میاۍ مۍایستی وسط بچهها نماز میخونے؟
خُب برو یه اتاق دیگه ڪه منم مجبور نشم ڪارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم
تسبیح را برداشت و همانطورڪہ مۍچرخاندش،گفت:
این ڪار فلسفه داره، من جلوی اینها نماز مۍایستم ڪه از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن مهر رو دست بگیرن و لمس ڪنند،
من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشون بگم بیاین نماز بخونین؟!
قرآن هم ڪه مۍخواست بخواند، همینطور بود، ماه رمضانها بعد از سحر ڪنار بچهها مۍنشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن مۍخواند، همه دورش جمع مۍشدیم.من هم قرآن دستم مۍگرفتم و خط به خط با او مۍخواندم☘
اصلاً اهل نصیحت ڪردن نبود. مۍگفت به جاۍ این ڪه چیزی را با حرف زدن به بچه یاد
بدهیم، باید با عمل خودمان نشان بدهیم👌🏻
همسر#شهید_منصور_ستاری
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
یک ماه بعد از عقد جورشد
رفتیم حج عمره.
دوتایی بار اولمان بود که مکه میرفتیم.
میدانستیم اولین بار که نگاهمان به کعبه بیفتد سه تا از حاجت های
شرعی مان برآورده میشود...
استادمان گفته بود: قبل از دیدن خانه خدا،اول به سجده بروید و بعد از تقاضای حاجات تان از خدا،سر از سجده بردارید.
او زودتر از من سرش را بلند کرد..
به من گفت: توی سجده باش! بگو خدایا من و کل زندگی و همه چیزم رو خرج خودت کن،خرج امام حسین! :)
نگاهم که به خانه کعبه افتاد،محمدحسین گفت: ببین، خدا هم
مشکی پوش امام حسینه!
خیلی منقلب شدم...
حرف هایش آدم را به هم میریخت.
در سعی صفا و مروه روضه میخواند و من هم همراهیش میکردم.
به او گفتم: باید بگیم خوشبحالت هاجر! اون قدر که رفتی و اومدی،بالاخره آب برای اسماعیل ات پیدا شد؛کاش برای رباب هم آب پیدا میشد...
با این حرفم انگار آتشش زدم،
بلند بلند گریه میکرد..🌱'!
همسر#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#عاشقانه_شهدا ❣
محمد در آخرین پیامک ،
برایم نوشته بود :
« هرجا باشم عاشقتـم
ایران باشم یا خارج ،
هرجا باشم عاشقتـم...»
میگفت همسرِ سادات داشتن
هم خوب است و هم سخت ...!
فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا (س)
است ، اجازه بدرفتاری را به آدم نمی دهد
و از طرفی قدمهایش برڪت زندگی است.»
محمد خیلی خوش اخلاق بود ، واقعا
اگر بگویم اخم او را ندیدم گزافه نیست ،
حتی وقتی در معراج شهدا برای آخرین بار
او را دیدم همان لبخندِ زیبا و همیشگی را
روی لب داشت ...
خدا را شڪر میڪنم
که محمد من هم "شهید" شد
چون او شهادت را دوست داشت
خیلی شهادت را دوست داشت ...
✍ به نقل از همسر شهید
#شهید_محمد_کامران
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
🌿نذر کردیم گناه نشه..
فردای عقدمان سر مزار #شهید_کاظمی رفتیم.
قبل از جشن عقدمان نگران بودیم حرامی داخل جشن عقد نشود.
نذر کردیم سه روز روزه بگیریم و برای تمام شهدایی که میشناختیم نامه نوشتیم که در مراسممان گناه نباشد.
خدا رو شکر مجلس بدون گناه برگزار شد.
#شهید_کمیل_قربانی♥️
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
🌿دفتر اشکالات..
دفتری که قرار گذاشته بودیم اشکالاتِ هم را در آن بنویسیم، تقریبا همیشه با ایرادات من پُر میشد. حمید میگفت: تو به من بیتوجهی! چرا اشکالات مرا نمینویسی؟
گوشه چشمی نگاهش کردم و گفتم تو فقط یک اشکال داری! دستهایت خیلی بلند است. تقریباً غیر استاندارد است. من هر چه برایت میدوزم، آستینهایش کوتاه میآید. حمید مثل همیشه خندید. برایم جالب بود و لذت بخش که او به ریزترین کارهای من مثل لباس پوشیدن، غذا خوردن، کتاب خواندن و... دقت میکرد.
📚 کتاب نیمه پنهان ماه
#شهید_حمید_باکری♥️🕊
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#عاشقانه_شهدا💞🌱
به سوریه ڪه اعزام شده بود
بعضے شبها با هم در فضای مجازے چت میڪردیم📱😇
بیشتر حرفهایمان احوالپرسے بود،
او چیزے مینوشت و من چیزے مینوشتم
و اندڪ آبے هم میریختیم بر آتش دلتنگیمان😅
روزهای آخر ماموریتش بود؛
گوشے تلفن همراهم را ڪه روشن کردم
دیدم عباس برایم ڪلے پیام فرستاده😍
وقتے دیده بود ڪه من آنلاین نیستم
نوشته بود:
^آمدم نبودے🙃 وعدهـ ی ما بھشت^🥀
#شهید_عباس_دانشگر❤️🕊
#روایت_همسر_شهید🌸
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada