eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
7هزار ویدیو
73 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 پس از کالبد شکافی جسد یحیی السنوار، پزشکان کالبدشکافی به این نتیجه رسیدند که السنوار در ٧٢ ساعت پیش از شهادتش چیزی نخورده @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
29.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 برشی از مستند «روایت فتح» و گزارشی صمیمانه از رزمندگان استان خراسان @Hamrahe_Shohada
12.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خداکنه با چاقو نزده باشن! روایت مادر شهید روح‌الله عجمیان از زمانی‌که نحوۀ به‌شهادت‌رسیدنِ فرزندش را پرسیده بود @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید حاج قاسم سلیمانی: فلسطین گردنه‌ای است که اگر دشمن بر آن مسلط شود، ما در تهران نمی‌توانیم بمانیم @Hamrahe_Shohada
🔻شهادت ۲ سرنشین هواپیمای سبک در رزمایش عملیاتی شهدای امنیت 🔹روابط عمومی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه: سردار حمید مازندرانی فرمانده تیپ نینوا استان گلستان و خلبان جایروپلن پاسدار حامد جندقی از رزمندگان نیروی زمینی سپاه در این سانحه به شهادت رسیدند. @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
🔻شهادت ۲ سرنشین هواپیمای سبک در رزمایش عملیاتی شهدای امنیت 🔹روابط عمومی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپا
🔻تصویری از سردار حمید مازندرانی فرمانده تیپ نینوا استان گلستان که امروز در سانحه سقوط هواپیما به شهادت رسید. @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
‍ #قسمت_اول #شهيد_مهدي_زين_الدين لباس نو نداشت . دادم به او . " گفت " شما ها فکر می کنید من خیلی
داشته باشم . یک روز گفت " می خواهی برویم بیرون ؟ امروز را می توانم خانه بمانم . " قرار شد یک گشتی توی شهرهای اطراف بزنیم . من هم از خدا خواسته سالاد الویه درست کردم که ظهر بخوریم . از اهواز راه افتادیم طرف دزفول . دزفول را با موشک می زدند . از کنار ساختمانی رد شدیم که ده دقیقه قبلش موشک خورده بود . گفتیم این جا که نمی شود . جای گشتن نبود ، همه جا سنگر و همه ی آدم ها نظامی . حداقل برویم مزار شهدا فاتحه ای بخوانیم . ظهر هم شده بود . همان جا ناهار را خوردیم . حاشیه ی قبرستان . پیش خودم گفتم " این جا درِ غذا را بردارم پر خاک می شود . " هیچ خوشم نمی آمد آن جا غذا بخوریم اما چاره ای نبود . با اکراه چند لقمه خوردم . گفتم نکند فکر کند دارم لوس بازی در می آورم . چند لقمه هم او خورد . زیاد هم حرف نزدیم . 🌸پايان قسمت دوم داستان زندگي 🌸
همراه شهدا🇮🇷
🔻شهادت ۲ سرنشین هواپیمای سبک در رزمایش عملیاتی شهدای امنیت 🔹روابط عمومی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپا
️تصویری از شهید خلبان پاسدار جندقی 🔹 خلبان پاسدار حامد جندقی صبح امروز در رزمایش شهدای امنیت در سیستان و بلوچستان به شهادت رسید @Hamrahe_Shohada
🕊🌸🕊🌸🕊🌸 💠رؤیای صادقه یکی از مدافعان حرم به نقل از راوی کتاب سه دقیقه در قیامت شب چهلم حاج قاسم بود. سالن بزرگ و پر از جمعیت بود. سخنران می خواست به جایگاه برود. با تعجب دیدم سخنران، خود حاج قاسم است! یادم افتاد حاجی شهید شده. جلو رفتم و گفتم: شما اینجاچیکار می کنید؟ راستی چطور شهید شدید؟ گفت: خیلی راحت، یک گل خوش بو را مقابل من گرفتند و بلافاصله به خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام منتقل شدم. گفتم : ما هم می توانیم شهید شویم؟ گفت: بله، دست خودتونه. گفتم: راستی ، حساب و کتاب اونطرف چطور بود؟ عجله داشت. گفت: (کتاب)سه دقیقه در قیامت را خواندی؟ همون جوریه... 📚سه دقیقه در قیامت ص اول چاپ جدید @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
‍ #قسمت_دوم #شهيد_مهدي_زين_الدين داشته باشم . یک روز گفت " می خواهی برویم بیرون ؟ امروز را می تو
از قدیم گفته اند آدم ها توی سفر بیش تر با هم آشنا می شوند . سفر سوریه هم همین خوبی را برای ما داشت . گفتند از طرف سپاه یک مأموریتی به چند نفر داده اند ، گفته اند خانم هایتان را هم می توانید ببرید . یک هفته قبلش به من گفت از دکتر بپرسم با توجه به اینکه بچه ای در راه دارم آیا می توانم سوار هواپیما شوم . مشکلی نبود . سوریه که رسیدیم فهمیدم آن ها برنامه شان این است که ما را سوریه بگذارند و خودشان بروند لبنان . یک روز و نصفی قبل از رفتن به لبنان و دو روز بعدش با هم بودیم . خوش حال بودم ، خیلی . از دو چیز ؛ یکی زیارت حضرت زینب و رقیه . دیگر ، فرصتی که پیش آمده بود تا با هم باشیم . آن قدر ذوق کرده بودم که می گفتم اصلاً همین جا در هتل بمانیم . لازم نیست مثلاً برویم خرید یا این جور کارها . یک روز صبح خوابیده بودم . چشم هایم را باز کردم، دیدم یک آدم غریبه با سر ماشین شده بالای سرم نشسته دارد نگاهم می کند . اول ترسیدم ، بعد دیدم خود آقا مهدی است . موهایش را با نمره ی هشت زده بود . گفت " چه طور شدم " و خندید . خنده اش مخصوص خودش بود 🌸پايان قسمت سوم داستان زندگي 🌸