eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
72 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
💜' پرسیدم:چندبارمجروح‌شدے ؟ باتبسم‌گفت:۱۱‌بار ! واگرخدابخوادبہ‌نیت۱۲‌امام درمرتبہ‌دوازدهم‌شهید‌میشم رضاهمانطورڪہ‌وعده‌داده‌بود، مدتےبعد‌توےشرهانے باترڪش‌خمپاره‌شهید‌شد . . . ♥️🕊 . . ♡شـہدٰا سـنگ نشـانند ڪھ ࢪھ گم نشـود @Hamrahe_Shohada
سلام بر مردی که با لباس های خاکی اش... دل از کف عشاق می برد و با مرام خاکی اش بر قلب هایمان حکومت می کند! @Hamrahe_Shohada
استاد فاطمی نیا(ره): فراموشی و غفلت از امام‌زمان(عج) بسیار ظلمت آور است؛ یاد آن حضرت نباید اختصاص به روز جمعه و دعای ندبه داشته باشد و بس! @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدودو ... از نبل، با قلبی آکنده از شوق می‌رویم ب
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 عصر، مسئولان نظامی برایمان عیدی می‌فرستند. دو تا اُدکلن توی یک جعبه زیبا؛ هدیه‌ای است که به درد ما متأهل‌ها می‌خورد. می‌گذارمش بین وسایلم که با خودم ببرم برای فاطمه... از آن شبِ آخر بودن در کنار فاطمه، ماه یک‌بار دور زمین گشته و من بارها به دور معشوق... رحیم آن‌قدر عاشق شاورماهای نیرب شده که رفت و با پنجاه تا ساندویچ برگشت! یکی از متفاوت‌ترین نیمه‌شعبان‌های زندگی‌ام را تجربه می‌کنم. اذان را که روی پشت‌بامِ مقر می‌گویم، نیمه‌شعبانِ متفاوتم شروع می‌شود... آرزوی آمدن فرمانده، با در خانه نشستن، نمی‌سازد. امسال به اندازه وسعم، حرکت کرده‌ام. آمده‌ام تا بگویم که آماده‌ایم برای فرمان‌برداری از شما... مقر تل‌عزان را با یک موتور برق روشن نگه‌می‌داریم و آخر شب‌ها که آن را خاموش می‌کنیم، تاریکی، چادر سیاهش را می‌کشد روی سرمان... امشب اما ماه، برایم چراغ می‌شود: والقمر اذا تلیها... مفاتیح احمد را برداشته‌ام و زیر نور ماه، با او که مرا می‌شناسد و می‌شنود، نجوا می‌کنم... «اللهم... و تغمدنی فی هذه اللیله بسابغ کرامتک...» خدایا امشب مرا غرقه‌ی دریای کرامتت کن... ۱۰۳ 📔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5841516368532347284.mp3
2.7M
سلام آقا ... بسه دوری از حرم بزارم بیام آقا 🔊 🎙 @Hamrahe_Shohada
عملیات خیبر انقدر سخت و سنگین بود ڪه بعد از گشت هفت شب در جزیره مجنون وقتے به شهید ڪلهر گفتم: ڪه این هفت شب چگونه گذشت؟ پاسخ داد نگو هفت شب،بگو هفت هزار سال وضعیت وحشتناڪی بود تعداد انگشت شمارے باقے مانده بودند به اضافهـ یڪ تیربار و دو اسلحه.. به آقا مهدے گفتم چه بایدڪرد؟ با خونسردے گفت: صد متر تا انجام تڪلیف باقے مانده ما تڪلیف خود را انجام مےدهیم ادامه راه با آنان ڪه باقے مانده اند.. @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید حاج قاسم سلیمانی : چرا شهید حججی را(هنگام رفتن به قتلگاه) گریان ندیدید؟ چرا در او این آرامش را دیدید؟ اصلا به زمین نگاه نمی کرد.... امام حسین به مدافع حرم گفت: نترس سر مرا هم بریدند درد نداشت... @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروزآخرین روز دولت رئیسی بود... +دلمون برات خیلی تنگ میشه شهید جمهور💔 خداحافظ ای داغ بردل نشسته خداحافظ ای رئیس جمهور عزیز😭😭😭🖤🖤 @Hamrahe_Shohada ارسالی از davood
💫بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 زیـارتنامه‌شهــــــداء 💢              ❣بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم❣ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم🌹 کاش‌می‌شـدهمچوشهداخاکی‌باشیم شهدا نگاهی... @Hamrahe_Shohada
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Hamrahe_Shohada
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یااباصالحَ المَهدی یاخلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان الاَمان ورحمة الله وبرکاته @Hamrahe_Shohada
🥀🏴🌱 عند ربهم یرزقون د‌لـداده‌ ی اربـاب بـود درِ تابـوت را بـاز ڪردند ایـن آخـرین فرصـت بـود ... بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل قبـر؛ بدنـم بی‌حـس شـده ‌بـود ، زانـو زدم ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده‌ بـود . بایـد وصیـت‌های محمـدحسیـن را مـو به مـو انجـام می‌دادم. پیـراهـن مشڪی اش را از تـوی ڪیـف درآوردم. همـان که محـرم ها می ‌پوشیـد. یڪ چفیـه مشـکی هم بـود ، صـدایـم می‌لرزیـد . بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی بدنـش ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور گردنـش ... جـز زیبـایی چیـزی نبـود بـرای دیـدن و خـواستـن ! به آن آقـا گفتـم:« می‌خواسـت بـراش سینـه بزنـم ؛ شـما می‌تونید؟ یا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید. دسـت و پایـش را گـم کـرد . نمی‌توانست حـرف بـزند چـند دفعـه زد رو سینـه محـمـدحسـیـن. بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود. نمی‌دانم اشـک بـود یـاآب باران. پرسیـد:« چی بخونـم؟» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:«خودت بگـو » نفسـم بالا نمی‌آمد .... انگار یڪی چنـگ انداختـه‌ بود و گلـویم را فـشار می‌داد ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم گفتــم : از حـرم تـا قـتلگـاه زینـب صـدا می‌زد حسـیـن دسـت و پـا می‌زد حسـیـن ؛ زینـب صـدا می‌زد حسـیـن ... 🌹 (قسمتی ازخاطرات: شهید محمدحسین محمدخانی) @Hamrahe_Shohada
💔 روزمان را متبرک می‌کنیم به یاد شهیدی که بدنش خون غیرمسلمان را نمی‌پذیرفت🤔😳 برای درمان به انگلیس اعزام شد! خون لازم داشت؛ گفت خونِ غیرمسلمان نزنید!! توجه نکردند و هرچه زدند، بدنش نپذیرفت! خون یک مسلمان جواب داد پزشکش که دکتر کلیز نام داشت، بواسطه‌ی آن مسلمان شد و گفت: یک معجزه است ✔️ مهندس مدنی قمصری، سال 58 به عضویت بسیج در آمد و بعد از آن هم به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملحق شد؛ وی در عملیات خیبر در طلائیه به عوارض شیمیایی مبتلا شد و سرانجام در مهر ماه 1371 به شهادت رسید. شهیدحمیدرضامدنی_قمصری @Hamrahe_Shohada
مادر شهید_آرمان روز مادر بود... میدانستم آرمان یادش نمیرود... آمد توی خانه پیشم؛ گفت مامان چشمات رو ببند. گفتم چی کار داری؟ گفت حالا شما ببند. چشم هامو بستم. آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم... گفتم: مادر نکن! دست هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق سرخ رو توی دستانم گذاشت و گفت: مبارکه! الانم اون انگشتر رو در دست دارم بعد رفت پایین پام که پاهام رو ببوسه اجازه نمیدادم.. میگفت: مگه نمیگن بهشت زیر پای مادرانه! دوست نداری من بهشت برم؟! شهیدآرمان علی وردی 🥀 @Hamrahe_Shohada
🍃آیت‌الله‌بهجت(ره): اگر نمازتان را محافظت نکنید حتی میلیاردها قطره اشک هم برای اباعبدالله بریزید در آخرت شما را نجات نمی‌دهد . . .! @Hamrahe_Shohada
کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می‌دهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه می‌رسیم.🌿✨ داستـ💎ــانی از صدف خاطره ها برمیداریم @Hamrahe_Shohada
شماره آخرتلفنت‌چنده؟ برای‌اون‌شهید۵تاصلوات‌بفرست 1 شهید حاج قاسم سلیمانی 2 شهیدمحسن‌حججی 3 شهیداحمدیوسفی 4 شهیدعباس‌دانشگر 5 شهیدابراهیم‌هادی 6 شهیدمحمودکاوه 7 شهیدان‌گمنام 8شهیدمحمدحسین‌فهمیده 9شهیدمحمدابراهیم همت 0 شهیدفیروزحمیدی‌زاده بفورکه‌از‌ثوابش‌جا‌نمونی...😊 @Hamrahe_Shohada
دوستان عزیز شما را قسم به خدا که (ع) را که راه عاقبت به خیری و مهمترین کار است را ادامه دهید. حسین گونه زندگی کنید که تمام عاقبت به خیری در همین راه است و همیشه یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارید چون شهدا همیشه زنده اند و من وجود آنها را در زندگی خود همیشه می کردم .🌷 @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنشین؛ مرو که در دلِ شـــب در پناه ماه خوش‌تر زِ حرف عشــق و سکوت و نگاه نیست... بنشین و جاودانه به آزار من مکوش یک‌دم کنارِ دوست نشستن گناه نیست...😔 @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدوسه عصر، مسئولان نظامی برایمان عیدی می‌فرست
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ...مقر خلصه را به نیروهایی که از استان کرمانشاه آمده‌اند تحویل می‌دهیم و برمی‌گردیم به مقر تیپ در تل‌عزان. رحیم، امیر و احمد هم هستند. امروز، فرمانده دیگری به عنوان فرمانده فوج به منطقه آمد. نام جهادی‌اش جواد است. با خودش از ایران، عرقیجات هم آورده که همان اول، چشم بعضی از بچه‌ها را می‌گیرد! آموزش‌های تیراندازی را همچنان در منطقه «بلاس» ادامه می‌دهیم. در آموزش، مهم‌ترین اصل ارتباط گرفتن است؛ اما ناهمزبانی، کارمان را دشوار کرده است. از همان لحظه‌ای که وارد فرودگاه دمشق شدم، این کمبود را احساس کردم. این‌جا و آن‌جا گوش تیز می‌کردم و کلمه‌های پرکاربرد را به ذهنم می‌سپردم که به وقتش استفاده کنم! هر کلمه بیش‌تر، مساوی بود با ارتباط بیش‌تر! حق کلمه را ادا می‌کردم! دوست داشتم با نیروهای مقاومت ارتباط کلامی برقرار کنم و البته هرآن‌چه را که در این چند سال آموخته بودم، به آن‌ها بگویم. یک‌روز در منطقه بلاس، کار با یک اسلحه را آموزش می‌دادم. برای صحبت کردن از جزئیات اسلحه، کلمات عربی توی ذهنم ته می‌کشیدند! باز متوسل می‌شدم به زبان بدن! آخر هر جمله‌ای و اشاره‌ای می‌گفتم:«معلوم؟ معلوم؟» گاهی از چهره‌ها می‌شد فهمید که نیروها درست منظورم را نگرفته‌اند اما می‌گفتند معلوم! و من باز دست و پا شکسته ادامه می‌دادم! رزمنده‌های جوان عراقی، بازیگوشی می‌کردند. با اعتماد به نفس و با حرارت حرف می‌زدم و از قناصه می‌گفتم که ناگهان همه روی زمین خیز رفتند! اشاره کردم که یعنی چه شده؟ نمی‌دانستم چه کلمه‌ای گفته‌ام که به جای «توجه کن»، «خیز برو» معنی می‌داده! خنده‌ام را خوردم! به روی خودم نیاوردم و طبیعی‌اش کردم:«می‌خواستم ببینم بیدارید یا نه! قُم! بلند شید!»‌ آموزش که تمام شد، با بچه‌ها به زبان‌دانی‌ام خندیدیم؛ اشک بچه‌ها درآمده بود! کنار این خنده‌ها اما من همچنان از ندانستن زبان رنج می‌برم.... ۱۰۴ 📔