🌹چقدر این سخن سردار شهید اسحاق رنجور مقدم زیبا وبه جا است
👈انقلابی بودن مهم نیست انقلابی ماندن
مهم است...
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تجمع میلیونی مردم یزد
والله قسم به این سلامها پاسخ داده میشه
#سلام_فرمانده
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
همراه شهدا🇮🇷
قسمت 13 پدرم یک نارنگی برداشت وگفت:"هرچی نظرتوباشه،ولی به نظرم زیاده."میوه هاراداخل سبدریختم ومشغول
🌱🌱
قسمت 14
حمیدکه ازروی شوق چشمش راروی بدی آب وهوابسته بودگفت:"هوابه این خوبی.اتفاقاجون میده برای خریددونفره.امروزبایدحلقه روبخریم،من به مادرم قول دادم."
چندتامغازه طلافروشی رفتیم.دنبال یک حلقه ی سبک وساده میگشتم که وقتی به انگشتم می اندازم راحت باشم،ولی حمیددنبال حلقه های خاصی بودکه روی آن نگین کارشده باشد.ویترین مغازه هاراکه نگاه میکردیم،احساس کردم میخواهدحرف بزند،ولی جلوی خودش رامیگیرد.گفتم:"چیزی هست که میخواین بگین؟احساس میکنم حرفتون رومیخورین".
کمی تامل کردوگفت:"آره ولی نمیدونم الان بایدبگم یانه؟"
گفتم:"هرجورراحتین،خودتون روزیاداذیت نکنین،موردی هست بگین."
یک ربع گذشت.همه ی حواسم رفته بودبه حرفی که حمیدمیخواست بگوید.روی ویترین مغازه هاتمرکزنداشتم ونمیتوانستم انتخاب کنم.گفتم:"حمیدآقا!میشه خواهش کنم حرفتون روبزنین،من حواسم پرت شده که شماچی میخوای بگی؟"هنوزهمین طوری رسمی همیشه باحمیدصحبت میکردم.
به شوخی گفت:"آخه تامل من تموم نشده!"
گفتم:"ممنون میشم تامل خودتون روتموم کنیدکه من بتونم توی این وضعیت آب وهواباحواس جمع یه حلقه انتخاب کنم!"
بازکمی صبرکردودست آخرگفت:"میشه مهریه روکمتربگیریم؟من باچهارده تاموافق ترم."
تاگفت مهریه،یادحرفهای دیروزوپیشنهادمادرم به حمیدافتادم که قراربودموقع خریدحلقه،سرمهریه چانه های آخررابزند!گفتم:"این همه تامل برای همین بود؟من که نظرم روهمون دیروزگفتم.همه ی فامیل های سمت مادری من مهریه های بالای پونصدتاسکه دارن،بازمن خوب گفتم سیصدسکه.دویست تابه شماتخفیف دادم.شماهم قبول کن،خیرش روببینی!
"هیچ حرفی نزد.ازروزاول که باهم صحبت کردیم همین رفتارراداشت،فقط میخواست من راضی باشم.این رفتاربرایم خیلی باارزش بود.
بعدازکلی سبک سنگین کردن،یک حلقه ی متوسط خریدیم؛گرمی صدوچهارده هزارتومان که سرجمع ششصدهزارتومان شد.موقع برگشت ازحمیدخواستم پیاده برگردیم.دوست داشتم باهم صحبت کنیم،بیشتربشنوم وبیشتربشناسمش؛این طوری حس آرامش بیشتری پیدامیکردم.
ازبازارتاچهارراه نظام وفاپیاده آمدیم.حمیددنبال مغازه ی آبمیوه فروشی بودکه من رامهمان کند،اماهرچه جلورفتیم چیزی پیدانکردیم.گفت:"اینجایه مغازه نداره آدم بخوادخانمش رومهمون کنه؟"خندیدم وگفتم:"خب این خیابون همش الکتریکیه،کی میاداینجاآبمیوه فروشی بزنه؟"
مغازه های الکتریکی راکه ردکردیم،نزدیک منبع آب خیابان سعدی بالاخره یک آبمیوه فروشی پیداکردیم.حسابی خودش رابه خرج انداخت؛دوتابستنی به همراه آب طالبی وآب هویج خرید.آب معدنی هم خرید.
من بالیوان کمی آب خوردم.به حمیدگفتم:"ازنظربهداشتی نظربعضیااینه که آب روبایدتوی لیوان شخصی بخوریم،ولی شنیدم یکی ازعلماسفارش کردن برای اینکه محبت توی زندگی ایجادبشه خوبه که زن وشوهرتوی یه لیوان آب بخورن."تااین راگفتم،حمیدلیوان خودش راکنارگذاشت ولیوانی که من باآن آب خورده بودم راپرکرد.موقع آب خوردن خجالت میکشید،گفت:"میشه بهم نگاه نکنی من آب بخورم؟"
میخواستم اذیتش کنم.ازاوچشم برنداشتم.خنده اش گرفته بود.نمیتوانست چیزی بخورد.گفتم:"من روکه خوب میشناسید،کلابچه شیطونی هستم."بعدهم شروع کردم به گفتن خاطرات بچگی وبلاهایی که سرخواهرکوچکترم می آوردم.گفتم:"یادمه بچه که بودم چنگال رومیزدم توی فلفل وبه فاطمه که دوسال بیشترنداشت میدادم.طفلی ازهمه جابی خبرچنگال رومیذاشت داخل دهانش،من هم ازگریه آبجی کیف میکردم!"
خاطرات وشیطنت های بچگی راکه گفتم،حمیدباشوخی وخنده گفت:"دختردایی،هنوزدیرنشده.شتردیدی ندیدی!میشه من باشماازدواج نکنم؟"گفتم:"نه،هنوزدیرنشده!نه به باره،نه به دار!بریدخوب فکراتون روبکنین،خبربدین."
بعدازخوردن بستنی،بااینکه خسته شده بودم،ولی بازپیاده راه افتادیم.حسابی سردل صحبت هایش بازشده بود،گفت:"عیدهاکه می اومدیم خونتون دوست داشتم دراتاق روبازکنی بیای بیرون که ببینمت.وقتی نمی اومدی،حرصم میگرفت،ولی ازخونتون که درمی اومدیم،ته دلم میدیدم که ازکارت خوشم اومده،چون بیرون نیومدی که نامحرم توروببینه".راست میگفت.عادت داشتم وقتی نامحرمی به خانه مامی آمدازاتاقم بیرون نمی آمدم.
برایم جالب بودبدانم عکس العمل حمیدوقتی باراول جواب منفی دادم چه بوده.پرسیدم:"وقتی شنیدین من جواب رددادم چی شد؟"
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀به شهدا متوسل شویم
✨ماجراى شفاى مادر شهيد والامقام محمد معماريان و نظر شهدا بر كاروان ... ببينيم و برشهدا سلام و صلوات بفرستيم و دعاكنيم مسير شهدا استمرار داشته باشد.
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
🥀جاوادنه های ایثار
✨این بچه ها رفتند ،
تا ما مَردها دورِ هم بمانیم
قد ،
وزن،
سن ،
را نمی دانم اما ایمان و اخلاص تا خود خدا
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
🥀#خاطرهای_از_مادر
✨دفعہ آخر ڪہ داشت مے رفت جبهہ ازش پرسیدم: "علیرضا جون ڪے بر میگردی مادر؟"
صورت نازش رو بلند ڪرد و نگاهش با نگاهم جفت شد، بعد سرش رو انداخت پایین و گفت: "هر وقت ڪہ راه ڪربلا باز شد"
ساڪش رو دستش گرفت، تو انتهای ڪوچہ دلواپسے های من ذره ذره محو شد...
تو عملیات والفجر یڪ، عزیز دلم علیرضای رشیدم شهید شد
شانزده سالش تازه تموم شده بود،
شانزده سال هم طول ڪشید تا آوردنش، درست شب #تاسوعا...
وقتے برگشت اولین ڪاروان زائران ایرانے رفتن ڪربلا؛ آخه راه ڪربلا باز شده بود....
#نوجوان_شهید
#علیرضا_کریمی🥀
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
#روز_شمار_شهدایی
💠امروز #یکشنبه ۸ خرداد ماه ۱۴۰۱ مصادف با ۲۷ شوال
📖ذکر روز یک شنبه: یا ذَالجَلالِ وَالاِکرم
✳️ذکر این روز موجب فتح و نصرت میشود (صد مرتبه)
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
#آبادان_تسلیت
امروز عزای عمومی در کشور اعلام شده است
عزیزانی که در مساجد فعال هستند امشب مراسم یاد بود این هموطنان از دست رفته را فراموش نکنیم
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت شنیدنی حاج قاسم از رزمندهای که به شکل عجیبی به آرزوی خودش رسید
🔸رزمنده ایرانی که با لباس و پلاک عراقی در کربلا دفن شد!
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49