حَنـʜᴀɴɪɴـین'🤍
شهیده فوزیه شیردل✨
شهیده فوزیه شیردل در سال1338 در شهر کرمانشاه در خانوادهای متدین و مومن به دنیا آمد.
وی پس از طی دوران طفولیت در سن 7سالگی به مدرسه رفت و از آنجا که در خانوادهای مذهبی رشد یافته بود، به نماز خواندن و روزه گرفتن بسیار پایبند بود. دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از اخذ مدرک سیکل وارد بهداری شد.
پس از گذشت 3سال از خدمت در بهداری کرمانشاه و کسب تجربیات فراوان، به پاوه منتقل و در بیمارستان آنجا به عنوان بهیار مشغول به خدمت شد.
او در سال1357 همزمان با اوجگیری مبارزات علیه رژیمپهلوی و پیروزی انقلاباسلامی، به خاطر حمایت از انقلاب و امامخمینی«ره»، بارها با رئیس بیمارستان درگیر شده بود.
در همین زمینه یکی از دوستان و همکارانش نقل میکند:« فوزیه در بیمارستان با صدای بلند اعلام میکرد که من پیرو خط امام هستم! آن زمان، همه از ناجوانمردی و حملههای وحشیانه دموکراتها و ضدانقلاب میترسیدند ولی فوزیه دل شیر داشت. خیلی به امامخمینی«ره» علاقه داشت و عکس ایشان را بر روی دیوار اتاقش نصب کرده بود. دیگران میگفتند اگر ضدانقلابها پیببرند که عکس امام را به دیوار اتاقت زدهای، حساب همهمان را میرسند. اما او میخندید و میگفت: ضدانقلاب هیچ غلطی نمیتواند بکند!»
شهادت
سرانجام وی در روز 25مرداد سال1358 در جریان حمله گروهک ضدانقلاب دموکرات به بهداری پاوه و محاصره بهداری و در حالی که مشغول کمک به یاران شهید دکتر مصطفی چمران در راهنمایی هلیکوپتر برای فرود در بهداری پاوه بود، مورد اصابت گلوله دموکراتها قرار گرفت و پس از گذشت 16ساعت و خونریزی فراوان به درجه رفیع شهادت نائل گشت و در گلزار شهدای باغ فردوس استان کرمانشاه آرام گرفت:)
* به روایت خواهر:
در اتاقش عکسی از حضرت امامخمینی«ره» را قاب شده به دیوار آویزان کرده بود، خیلیها به او میگفتند اگر رئیس بیمارستان عکس را ببیند، برخورد بدی را با او خواهد کرد، اما او عکس را پایین نیاورده بود.
یکروز رئیس بیمارستان -دکتر عارفی- که بعدها به خارج از کشور متواری شد برای سرکشی به اتاقها آمد و متوجه قاب عکس امام بر روی دیوار اتاق فوزیه شد و با عصبانیت دستور داد که عکس را از روی دیوار بردارد. اما فوزیه گفته بود: اتاق متعلق به من است و هر عکسی را که بخواهم در آن آویزان میکنم!
رئیس بیمارستان هم فوزیه را تهدید به کسر یکماه از حقوقش کرده بود، اما فوزیه حرفش یک کلام بود: اگر اخراج هم بشوم، عکس را از روی دیوار پایین نمیآورم!
وقتی هم که مدرسه میرفت، چندبار به خاطر حجاب اسلامیاش از طرف مدیر مدرسه تنبیه و توبیخ شده بود اما خم به اَبرو نمیآورد. هیچ وقت زیربار حرف زور نمیرفت و در اکثر راهپیماییها هم با حجاب اسلامی پا به پای مردان و زنان دیگر شرکت میکرد.
* به روایت دکتر شهید چمران:
خداوندا، چه منظرهای داشت این خانه پاسداران، چه دردناک... گویی صحرای محشر است! افراد مسلح و غیرمسلح در پشت در به انتظار کمک نشسته بودند، آثار غم و درد بر همه چهرهها سایه افکنده بود.
دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود، خون لباس سفیدش را گلگون کرده بود، 16ساعت مانده بود و خون از بدنش میرفت و پاسداران هم که کاری از دستشان بر نمیآمد گریه میکردند.
… این فرشته بیگناه ساعاتی بعد، در میان شیون و ضجه زدنها جان به جان آفرین تسلیم کرد.
هلیکوپتر ساعت ۴بعدازظهر در محل معین بر زمین نشست.
رگبار گلوله دشمن از هر طرف باریدن گرفت و ما به سرعت مشغول تخلیه آب و نان و خرما و مهمات مختلفی شدیم که تیمسار فلاحی برای ما فرستاده بود.
از طرف دیگر عدهای نیز کشتهها و مجروحین را از داخل بهداری حمل کرده و سوار هلیکوپتر مینمودند.
هرکس هر کاری میکرد، عدهای به تیراندازی دشمن پاسخ میگفتند و عدهای مجروحین و شهدا از جمله شهیده فوزیه شیردل را سوار هلیکوپتر میکردند.
همه چیز آماده شد و هلیکوپتر صعود کرد، اما از روی اضطراب رگبار گلولهها خلبان که میخواست هر چه زودتر اوج بگیرد، کنترل خود را از دست داد و پروانه هلیکوپتر با تپه جنوبی تصادف کرد و شکست و تعادل خود را از دست داد.
درست در کنار انبار مهمات و مواد انفجاری که تازه تخلیه شده بود، محصور شد.
پرههای شکسته شده همچنان با دیوار عمارت بهداری اصابت میکردند و کابین خلبان متلاشی شده بود و جسد نیمهجان دو خلبان آن به بیرون آویزان شده بود.
مجروحین داخل هلیکوپتر همه شهید شده بودند و از همه غمانگیزتر پیکر همان دختر پرستاری بود که گلوله پهلویش را شکافته و بعد از 16ساعت خونریزی بدرود حیات گفته بود.
پایش در داخل هلیکوپتر و بدنش با روپوش سفید خونین از هلیکوپتر آویزان شده بود و دستهای آویزانش بر روی خاک کشیده میشد💔
- بین قشنگیهای دنیا،
قلبم دوست داشتن ِ
مهدی«عج» رو انتخاب کرد ... :)♥️
#امام_زمان💫
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#ریلز
Not you
Not you
Not you
I am king 😎🇵🇸✊🏻
🔻 @seyyedoona
السلامعليالحسين
وعليعليأبنالحسين
وعليأولادالحسين
وعلياصحابالحسين✨
#امام_حسین_من♥️
May 11
حَنـʜᴀɴɪɴـین'🤍
شهیده حنیفه رستمی✨
شهیده حنیفه رستمی در روز 9آذر سال1307 به دنیا آمد. کودکی را با شادی در کردستان سپری کرد. او به خاطر دوری راه تا شهر نتوانسته بود درس بخواند. نمیخواست پسرش هم همانطور شود و به همین خاطر او را به مدرسهای در راه دور فرستاد.
او 6فرزندش را به سختی به مدرسه فرستاد، دلش میخواست آنها زندگی بهتری داشته باشند. در بحبوحه پیروزی انقلاب، ضدانقلاب در کردستان بسیاری از روستاها و شهرها را به اِشغال درآورده بودند.
در سال1360 بعضی از روستاهای مریوان به تصرف آنها درآمدند. آنان برای تأمین لباس و غذا به خانههای مردم میریختند و غارت میکردند.
شهادت
شهیده رستمی سرانجام در 24بهمن سال1360 در سن 53سالگی شهد شیرین شهادت نوشید:)
السلامعليالحسين
وعليعليأبنالحسين
وعليأولادالحسين
وعلياصحابالحسين✨
#امام_حسین_من♥️
عزیزی میگفتن:
بچه ها حتی شده در ظاهر خوب باشین ..
در ظاهر فحش ندین حتی اگر دلتون چیز دیگه ای میگه ..
در ظاهر غیبت نکنین در ظاهر آدم خوبی بشین تا کمکم رو ذات و روحتونم تاثیر بزاره ..
کمکم خوب بودن عادت بشه براتون ..(:
کمکم آدم بشین ..
حَنـʜᴀɴɪɴـین'🤍
شهیده شهربانو میرزایی✨
شهیده شهربانو میرزایی فرزند علیاصغر در تاریخ 6دی سال1304 در روستای تشنیز متولد شد. وی شیرزن غیرتمند مؤمن و پرورشدهندهٔ شهیدی بود که او را در عملیات رمضان تقدیم اسلام نمود.
ایشان در فعالیتهای گوناگون اجتماعی و راهپیماییها شرکت کرده و فعالیتهای سیاسی چشمگیری در زمان شاه انجام میداد. با مطلع شدن رژیم شاه از فعالیتهای ایشان، فرماندهی نظامی وقت آبادان سرهنگ اسفندیاری به منزل آن شهیده هجوم برده، به جستجوی منزل ایشان پرداختند. اما خود شهربانو در بیست و چند روز که تحت بازجویی بود، تنها چیزی که میگفت این بود که «من فقط از خدا میترسم!»
او یکی از چهرههای کوشا در مبارزه با بدحجابی و بیعفتی بود که با بیانی زیبا و
شیوا بدحجابان را دعوت به رعایت حجاب مینمود. آن هنگام که جسم سوخته و زغال شده فرزندش را تحویل او دادند، نه تنها گریه نکرد، بلکه او را بوسید و به دیگر پسرانش تأکید مینمود که مبادا گریه کنید که دشمنشاد شویم و خود نیز با کمک فرزندانش جگرگوشهاش را در قبر گذاشته و خطاب به او گفت: مادرم، شیرم حلالت!
سپس برای مردم سخنرانی کرده در حالی که میگفت: ما باید برای صدور انقلاب چیزهای بیشتری را تقدیم نماییم، این مقدار چیزی نیست.
شهیده میرزایی صبح روزی که بیمارستان مسلمین شیراز را بمباران کرده بودند، به کمک امدادگران رفته و زنان شهیده را غسل و کفن میکرد همان شب –که شب شهادت او بود– همسایهها را در منزل خود جمع کرده، پس از پذیرایی به آنان وصیت کرد که: اگر من زیر آوار ماندم، نگذارید کسی بدن مرا ببیند. خود را زودتر به من برسانید و مرا بپوشانید.
شهادت
شهیده شهربانو میرزایی سرانجام در تاریخ 26اسفند سال1366 در سن 62سالگی در شیراز در بمباران هوایی به شهادت رسید(:
مزار ایشان در بهشت صادق«ع» در بوشهر قرار دارد و از وی 8فرزند به یادگار مانده است.
السلامعليالحسين
وعليعليأبنالحسين
وعليأولادالحسين
وعلياصحابالحسين✨
#امام_حسین_من♥️