حَنـʜᴀɴɪɴـین'🤍
شهیده خدیجه حسنپور✨
دانشآموز شهیده خدیجه حسنپور در 5مرداد سال1351 در یکی از روستاهای شهرستان بوکان به نام «ینگیکند» متولد شد.
پدرش علی و مادرش هاجر نام زیبای خدیجه را برای او انتخاب کردند.
وی از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بوده و در کار ِ خانهداری و بافندگی کمک کار مادرش بود.
خدیجه تحصیلات ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند و در مقطع راهنمایی مشغول ادامه تحصیل بود.
شهادت
سرانجام در روز 15خرداد سال1363 خدیجه به همراه برادر خردسالش «احمد» در شهر بانه به شهادت رسید و در لیست دانشآموزان شهید دوران دفاع مقدس ثبت گردید(:
پیکر پاکشان در قبرستان «سلیمان بگبانه» به خاک سپرده شد.
هدایت شده از گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه سرباز ایرانی تا آخرین قطره از خونش پای کشورش میمونه🇮🇷😎✌🏻
Instagram.com/gando_fnp منبع
#سربازان_گمنام
#گاندو
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
السلامعليالحسين
وعليعليأبنالحسين
وعليأولادالحسين
وعلياصحابالحسين✨
#امام_حسین_من♥️
حَنـʜᴀɴɪɴـین'🤍
شهیده ربابه اسماعیلی علیشاه✨
شهیده ربابه اسماعیلی علیشاه، فرزند اسماعیل در سال1345 در تهران به دنیا آمد.
او پیش از آنکه به مدرسه برود، مطالعات دینی خود را شروع کرد و همراه با تحصیلاتش ادامه داد. وی در همان دوران تحصیل با بافت کلاه و جوراب به رزمندگان کمک میکرد.
ربابه پس از آن که دیپلم گرفت، به کلاسهای امدادگری رفت.
کلاس در کانون حر تشکیل میشد که نزدیک راهآهن بود.
شهادت
اولین روز شهریور ماه سال1363 بود. ربابه داشت به سمت کلاس میرفت که صدای انفجار بلند شد!
بمب داخل باجه تلفنی در همان نزدیکی جاسازی شده بود.
ربابه با اینکه خود زخمی شده بود، سعی میکرد به مجروحان کمک کند.
او را به بیمارستانی در همان نزدیکی منتقل میکنند که در آنجا به شهادت میرسد(:
مادر شهیده، خانم بتول نوروزی میگویند:
« آن روز هرچه منتظر شدم نیامد. همیشه کلاس که میرفت، سر ساعت مشخصی خانه بود!
دلم شور میزد. همراه پدرش رفتیم به محل کلاسش، آنجا به ما گفتند که نیامده. گفتند در میدان راهآهن بمب گذاشتهاند.
به خودم گفتم حتما مانده تا به زخمیها کمک کند ، روحیهاش اینطور بود.
نمیخواستم باور کنم که اتفاقی برایش افتاده، گفتند زخمیها را بردهاند به بیمارستان بهارلوی راه آهن...
رفتم آنجا، باردار بودم. پدرش رفت و دید و… وقتی برگشت از حالتش فهمیدم که او را از دست دادهام!
دیگر هیچ چیز نفهیدم. فقط یادم هست که آشنایان آمدند و ما را بردند، همسرم به آنها زنگ زده بود. هیچکدام از ما توان حرکت نداشتیم، نمیتوانستیم قدم ازقدم برداریم... »
السلامعليالحسين
وعليعليأبنالحسين
وعليأولادالحسين
وعلياصحابالحسين✨
#امام_حسین_من♥️