فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز ببین اومدم
با یه چشمای خیس
جزو گریه کنات
اسممو بنویس:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کربلا میخوام؛ بگو باشه
همراه رفیقام...؛ بگو باشه:)
یه کتاب از فردا میخوایم شروع کنیم
کتاب "چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟"
از جناب علیرضا پناهیان
خیلی دوست داشتم این کتابو بخونم
ولی خب تنبلی میکردم الان میخوام شروع کنم
هر روز یه درسش رو میفرستم
اگه دوست داشتین بخونین
#داستان_راستان
#داستان_اول
[رسول اکرم و دو حلقه جمعیت]
رسول اکرم(ص) وارد مسجد(مسجد مدینه)شد
چشمش به دو اجتماع افتاد که از دو دسته تشکیل شده بود، و هر دسته ای حلقه ای تشکیل داده سرگرم کاری بودند: یک دسته مشغول عبادت و ذکر و دستهی دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند، هر دو دسته را در نظر گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد.
به کسانی که همراهش بودند رو کرد و فرمود:
《این هر دو دسته کار نیک میکنند و بر خیر و سعادتند》آنگاه به جمله اضافه کرد:
《لکن من برای تعلیم و دانا کردن فرستاده شده ام》
پس خودش به طرف همان دسته که یه کار و تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت، و در حلقه آنها نشست
نویسنده: متفکر شهید استاد مرتضی مطهری
هدایت شده از {اباعبـدالله﴾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاتون خالی:)
#درس_اول
(رابطه با سرزندگی و نشاط روح)
کتاب:چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟
نویسنده:استاد علیرضا پناهیان
https://harfeto.timefriend.net/16577111326083
هرصفحه که تار بود و نتونستین بخونین اینجا بگین دوباره عکسشو بفرستم
#داستان_راستان
#داستان_دوم
[مردی که کمک خواست]
به گذشته پر مشقت خویش میاندیشید
به یادش میافتاد که چه روز های تلخ و پر مرامتی را پشت سر گذاشته، روز هایی که حتی قادر نبود قوت روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم نماید با خود فکرمیکرد که چگونه یک جمله کوتاه _فقد یک جمله_ که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگانیش را عوض کرد، و او و خانواده اش را از فقر و نکبتی که گرفتار آن بودند نجات داد.
او یکی از صحابه رسول اکرم بود.
فقر و تنگدستی بر او چیره شده بود. در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود، وضع خود را برای رسول اکرم شرح دهد، و از آن حضرت استمداد مالی کند.
با همین نیت رفت، ولی قبل آنکه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اکرم به گوشش خورد:
《هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میکنیم، ولی اگر کسی بینیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند، خداوند او را بی نیاز میکند》.
آن روز چیزی نگفت، و به خانه خویش برگشت باز با هیولای مهیب فقر که همچنان بر خانه اش سایه افکنده بود رو به رو شد، ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد، آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید:
《هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میکنیم، ولی اگر کسی بینیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند، خداوند او را بی نیاز میکند》.
این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید، به خانه ی خویش برگشت و چون خود را همچنان در چنگال فقر، ضعیف و بیچاره و ناتوان میدید،
برای سومین باز به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت، باز هم لب های رسول به حرکت درآمد، با همان آهنگ _که به دل قوت و به روح ایمان میبخشید_ همان جمله را تکرار کرد.
اینبار که آن جمله را شنید، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد. حس کرد که وقتی خارج شد با قدمهای مطمئنتری راه میرفت.
با خود فکر میکرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت. به خدا تکیه میکنم و از نیرو و استعدادی که در وجود خود دارم به ودیعت گذاشته شده استفاده میکنم،
و از او میخواهم که مرا در کاری که پیش میگیرم موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد.
با خودش فکرکرد که از من چه کاری ساخته است؟ به نظرش رسید عجاله این قدر از او ساخته هست که برود به صحرا و هیزمی جمع کند و بیاورد و بفروشد. رفت تیشه ای عاریه کرد و به صحرا رفت، هیزمی جمع کرد و فروخت. لذت حاصل دسترنج خویش را چشید.
روز های دیگر به اینکار ادامه داد، تا تدریجاً توانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایز لوازم کار بخرد. باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد.
روزی رسول اکرم به او رسید و تبسم کنان فرمود
:《نگفتم، هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میکنیم، ولی اگر کسی بینیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند، خداوند او را بی نیاز میکند》
نویسنده:متفکر شهید استاد مرتضی مطهری
#خاطره_شهید
پسرعموی شهید مغفوری از مراسم دفن این شهید خاطرهای شگفت دارد:
وقتی میخواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهدهاش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم.!!!
شهید عبدالمهدی مغفوری
یه صلوات به نیتش:)
#داستان_راستان
#داستان_سوم
[خواهش دعا]
شخصی با هیجان و اضطراب، به حضور امام صادق(ع) آمد و گفت:
درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد، که من خیلی فقیرم و تنگدستم
اما:《هرگز دعا نمیکنم》
_چرا دعا نمیکنید؟؟
《برای اینکه خداوند راهی برای اینکار معین کرده است، خداوند امر کرده که روزی را پیجویی کنید، و طلب نمایید. اما تو میخواهی در خانه خود بنشینی، و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی!》
نویسنده:
متنفر شهید استاد مطهری
AUD-20220702-WA0161.mp3
8.39M
خراب کردم همه سینهزنی هامو...
بگو چیکار کنم که بشنوی صدامو؟!
حق داری انداختی عقب کرببلامو:)
#درس_دوم
(نماز محور تمامی عبادتها)
کتاب:چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟
نویسنده:استاد علیرضا پناهیان
#تلنگر
میگفت انقدر که دنبال حرم رفتن و کربلایی
به نماز و قرآنت اهمیت میدی؟!
چقدر در روز قرآن میخونی؟
چقدر در روز میری دنبال تفسیر قرآن؟
چقدر در روز تعقیبات نماز رو میخونی؟
چقدر در روز میری دنبال سخنرانی حضرت آقا؟
چقدر در روز به امام زمانت فکر میکنی؟
چقدر در روز به پدر مادرت احترام میزاری؟
چقدر در روز به حرفایی ک میزنی عمل میکنی؟
چقدر در روز سعی میکنی اشک امام زمانتو درنیاری؟
رو کردم سمت کربلا و گفتم:
حق داری انداختی عقب کرببلامو!:)