eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
69.7هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.9هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
یک ضرب ‌المثل قدیمی میگوید: اگر میخواهید قوی باشید تظاهر به قدرت کنید. اگر جسمتان فعال باشد اتوماتیک ‌وار این حالت در شما پدید می‌آید. حالت‌های جسمی و تصورات درونی کاملاً به هم ارتباط دارند. اگر یکی از آن‌ها را تغییر دهید دیگری نیز تغییر خواهد کرد. وقتی از نظر جسمی خسته هستید یا بدنتان درد می‌کند دید شما به دنیا متفاوت از زمانی‌است که سرحال هستید.  تغییرات بدنی ابزار قدرتمندی برای کنترل مغز است... ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
🌼🤍 7 تابلو موفقيت در اتاقتان: تابلو سقف: اهداف بلند داشته باش. تابلو ساعت: هر دقيقه با ارزش است. تابلو آيينه:  قبل از هر كاري بازتاب آن را بينديش. تابلو پنجره: به دنيا بنگر. تابلو دریچه کولر: خونسرد باش تابلو تقويم: به روز باش. تابلو در: در راه هدفهايت ، سختيها را هل بده و كنار بزن. 🌱 @Harf_Akhaar
844.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱🌱🌱 7 تابلو موفقيت در اتاقتان: تابلو سقف: اهداف بلند داشته باش. تابلو ساعت: هر دقيقه با ارزش است. تابلو آيينه:  قبل از هر كاري بازتاب آن را بينديش. تابلو پنجره: به دنيا بنگر. تابلو دریچه کولر: خونسرد باش تابلو تقويم: به روز باش. تابلو در: در راه هدفهايت ، سختيها را هل بده و كنار بزن. 🌱🌱 @Harf_Akhaar
📗 جنگ عظیمی بین دو کشور درگرفته بود. ماه‌ها از شروع جنگ می‌گذشت و جنگ کماکان ادامه داشت. سربازان هر دو طرف خسته شده بودند. فرمانده یکی از دو کشور با طرحی اساسی، قصد حمله بزرگی را به دشمن داشت و آن طرح با چنان دقت و درایتی ریخته شده بود که فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان کامل داشت. ولی سربازان خسته و دو دل بودند. فرمانده سربازان خود را جمع کرد و در مورد نقشه‌ حمله خود توضیحاتی داد. سپس سکه‌ای از جیب خود بیرون آورد و گفت: «سکه را بالا می‌اندازم. اگر شیر آمد پیروز می‌شویم و اگر خط آمد شکست می‌خوریم.» سپس سکه را به بالا پرتاب کرد. سربازها با دقت چرخش سکه را در هوا دنبال کردند تا به زمین رسید. شیر آمده بود. فریاد شادی سربازان به هوا برخاست. فردای آن روز با نیرویی فوق‌العاده به دشمن حمله کردند و پیروز شدند. پس از پایان نبرد، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت: «قربان آیا شما واقعا می‌خواستید سرنوشت کشور را به چرخش یک سکه واگذار کنید؟» فرمانده لبخندی زد و گفت: «بله» و سکه را به او نشان داد. هر دوطرف سکه شیر بود. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar