eitaa logo
💞هوای عاشقی💞
1.4هزار دنبال‌کننده
505 عکس
88 ویدیو
1 فایل
چند لحظه در هوای دوست نفس بکش! از هیاهوی دنیا دور شو؛ و هر روزت را با خدا عاشقی کن! . ارتباط با ادمین: @Mm_vakili پیام ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16782945139707 https://eitaa.com/joinchat/2467037479Ccfe91a96a7
مشاهده در ایتا
دانلود
3⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که باز هم از خواب پریدم و تا چشمم به قامت خمیدهٔ مادرم افتاد که آرام، در سجاده‌اش نشسته، خیالم راحت شد... هرچه بود، تمام شده و دیگر نامحرمی، در خانه نیست... خاطرات تلخ چند روز پیش، از خیالم بیرون نمی‌رود و آرامشم، آتش گرفته است... هرشب صدای نعره‌های نمک به‌حرامان، در گوشم می‌پیچد و شعله‌های آتش و دود، از جلوی چشمانم نمی‌رود. شلوغی و فریاد و ازدحام آن‌همه نامحرم...! نمی‌دانم چه شد که پدر، یک‌دفعه بیرون رفت و مادر، تنها به داخل خانه برگشت؛ درحالی که فضه، زیر بغل‌هایش را گرفته بود و پاهای مادرم، به زمین می‌کشید... ‌‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
💞هوای عاشقی💞
3⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که باز هم از خواب پریدم و تا چشمم به قامت خمیدهٔ مادرم افتاد که آرا
‌ مادر، در همان سجاده، به صورت خواب‌گرفتهٔ عالم، نور می‌پاشد و آرام، به سمتم بر می‌گردد تا قلبم را نوازش کند... با لنگر متانت نگاهش، کشتی صبرم از تلاطم می‌ایستد و نوازش لبخندِ زیبایش، چشمم را مست می‌کند و به خواب می‌روم... چقدر دلم برای برادر کوچکم که پیش ما نیامد، تنگ شده! محسن را می‌گویم؛ زود رفت... یعنی نیامده رفت... کاش پیش‌مان می‌ماند... شاید اسم مکنون و مخزون مادر بود، که برای احدی فاش نشد... ‌‌ ‌‌‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
4⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که صدای پچ‌پچ و زمزمه‌شان از لابلای هوهوی باد به گوش می‌رسید... - یادت می‌آید وقتی برای اولین‌بار پا به این خانه گذاشتند، چقدر خوشبخت بودیم؟! - آری؛ آن‌قدر که از ازدحام ملائک و تبرک جستنشان به‌کلی، غافل بودیم... - چقدر زود آبرویمان رفت! - روسیاهی‌مان را فقط مرد اینجا می‌تواند پاک کند... - من خیلی مقاومت کردم، ولی آخرش شکستم...! - من هم کاش اصلاً نبودم، یا حداقل زود می‌شکستم... - من خیلی سوختم و وقتی از جا کنده شدم، دیگر افتادم... - من زمانی سوختم که تو از جا درآمدی... - می‌دانی؛ دلم برای جوانی‌اش می‌سوزد! - من دلم برای بار شیشه‌اش سوخت! _ من که دیگر جانی ندارم؛ همین روزها باید تکه‌تکه شوم و به تنور بروم! - خوش به‌حالت؛ چون من حالاحالاها باید بمانم و از حریم این خانواده محافظت کنم! در به دیوار می‌گفت و دیوار به در؛ زمین و زمان می‌گریست و باد نوازششان می‌کرد و تسلایشان می‌داد... ‌ ‌‌‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
‌ ‌١ از عشق لا زَمان... جانا؛ اگر گمان می‌کنی که شب، وقت خواب است، یعنی عشق را نچشیده‌ای! شب، بهترین وقت عشق‌ورزی است و سحر، قلهٔ این خلوت است... ‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
💞هوای عاشقی💞
‌ ‌١ از عشق لا زَمان... جانا؛ اگر گمان می‌کنی که شب، وقت خواب است، یعنی عشق را نچشیده‌ای! شب، به
٢ از عشق لا زَمان... البته عشق، زمان ندارد و در کالبدِ گذرای زمان نمی‌گنجد؛ ولی عروس زمان‌هایش یعنی اوج شکوهش و بزرگترین شعله‌هایش، درست وقتی است که دلِ بی‌تاب معشوق، تمام وجود عاشق را در حجلهٔ خلوت خود به آتش بکشد... ‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
💞هوای عاشقی💞
‌ ٢ از عشق لا زَمان... البته عشق، زمان ندارد و در کالبدِ گذرای زمان نمی‌گنجد؛ ولی عروس زمان‌ها
٣ از عشقِ لا زَمان... قصهٔ شبانهٔ شمع و پروانه را شنیده‌ای؟! دم صبح است که پروانه دیگر رمق ندارد و بالاخره خود را می‌سوزاند و بی‌جان در پیشگاه شمع، آرام می‌گیرد... ‌ | هـــوای عاشــقی❣️
💞هوای عاشقی💞
‌ ٣ از عشقِ لا زَمان... قصهٔ شبانهٔ شمع و پروانه را شنیده‌ای؟! دم صبح است که پروانه دیگر رمق ند
۴ از عشقِ لا زَمان... و تو ندیدی که شمع، از سر شب سوخت هی حتی مطلع الفجر؛ تا پروانه بالاخره بسوزد... ‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
💞هوای عاشقی💞
‌ ۴ از عشقِ لا زَمان... و تو ندیدی که شمع، از سر شب سوخت هی حتی مطلع الفجر؛ تا پروانه بالاخره بس
‌ جانانهٔ جانان؛ ‌شب را از دست نده و با عشق بی‌زمان دوست بسوز تا کمتر به‌پایت بسوزد... به قرآنی، زیارتی، خلوتی، مناجاتی... ولی نماز شب، چیز دیگری است... ‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
5⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که قرار شد زینبین شب‌ها، پیش فضه در خانه بمانند و ما بزرگترها، هرشب، به خانهٔ دوستان و یاران جدمان پیامبرخدا برویم و وقتی همه خوابند، عهد ازلی ولایت را به یادشان بیاوریم تا نکند جهنمی بمانند... من و پدر و مادر و برادرم! فدای مادر بیمارِ داغ‌دارم بشوم؛ با آنکه توان راه رفتن ندارد ولی دلش برای هدایت مردمان می‌سوزد و کاری ندارد که با او چه کرده‌اند، بر مرکبی سوار است و همراه ما می‌آید؛ برای نجات همه... من، دست حسین را سفت گرفته‌ام تا در این تاریکی، گم نشود، نترسد، و یا کسی به او آسیبی نرساند... من بزرگتر اویم؛ من بزرگ شده‌ام... ‌مادرم فرموده: بعد بابا، تو مرد این خانه‌ای...! ‌‌‌‌‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
6⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که تازه بوی خون و دود، از خانه‌مان رفته بود اما به دلم، شور افتاده است... مادر، قصد دارد فردا صبح به مسجد برود و حوالهٔ فدک را از غاصبان پس بگیرد. و من می‌دانم که پدر، نباید همراهش برود تا حرامیان غائله‌ای جدید، برپا نکنند... اشکالی ندارد؛ خودم همراهش می‌روم! آخر، مادر هنوز پهلویش، کاملاً خوب نشده! من خودم هستم... ‌‌‌‌‌‌‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
7⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که مادر، برای غیرت من می‌سوخت؛ و من برای غربت مادر، جان می‌دادم! مادر، در خانه، از همه رو می‌گرفت و من، هر لحظه، گُر می‌گرفتم. قول داده بودم که کسی خبردار نشود؛ ولی تا چشمم به مادر می‌افتاد، کارم تمام می‌شد... سرم را به دیوار می‌گذاشتم، و بی‌درنگ اشکم غریبانه می‌چکید... پس باید مدام مشغول کاری می‌شدم تا دلم از غصه نترکد، و کسی رازمان را نفهمد... و حسین، هاج و واج بی‌تابی من بود؛ و زینب، مشغول نگهداری از ام‌کلثوم کوچکمان... و پدر نیز، هرگز تا این اندازه شکسته و پر از سوال نبود... سوالی که پر از شرمساری و خواهش بود. از نگاهش این جملات می‌بارید که فاطمه جان؛ باز چه شده...؟! ‌‌و تا سالها فقط قلب کوچک من بود که داشت بار حادثهٔ کوچه را به دوش می‌کشید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️