🔰دعوت بودم کرمان برای سخنرانی. وارد هواپیما شدم، اتفاقا جای حاج قاسم هم کنارم بود.
در طول سفر ازش پرسیدم برای اینکه #انقلابی بمانیم چه کنیم؟
جوابشون حکیمانه بود:
برای انقلابی ماندن سه کار باید انجام دهید:
🔹یک: پای انقلاب و اطاعت از امام و رهبری #استقامت و صبر داشته باشید.
🔹دو: همیشه خودتان را #بدهکار_انقلاب بدانید.
🔹سه: ارتباط خودتان را با #شهدا، خاطرات، خانواده و مراسم شهدا حفظ کنید.
راوی: حجت الاسلام و المسلمین حسینی اراکی.
@hazratzahrah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر نبود #رهبری هوشمندانه و #درایت و #مدیریت این #مرد #الهی و #عالم_ربانی چنین #شکوه و عظمتی را در #اربعین نمی دیدیم. #ثواب این #قدم ها بدانند یا ندانند برای شما و #امام بزرگوار و #شهدا خواهد بود.
#حسین علیه السلام
#اربعین
#پیاده_روی_اربعین
#زیارت
#امام_خامنه_ای
#امام_خمینی
#حاج_قاسم
مداحی_آنلاین_خون_حسین_اعتبار_ماست_بنی_فاطمه.mp3
5.79M
🏴 #ایران_تسلیت
🏴 #شیراز_تسلیت
🍃از چه هراس از چه باک
🍃خون حسین اعتبار ماست
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌به یاد شهدای شاهچراغ
🌷 #شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات🌷
https://eitaa.com/hazratzahrah/10324
#واحدخبرنصرآبادنیوز #جرقویه #مراسم #حضرت_معصومه #شهدا
بسم رب الشهداء و الصدیقین
السلام علیک یا فاطمة المعصومه
⚫️ مراسم بزرگداشت سالگرد رحلت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و یادواره شهدای نصراباد
با قرائت حدیث کسا، مرثیه سرایی و نوحه خوانی مداح گرانقدر کشوری:
🔅جناب آقای حاج مهدی سلحشور
و روایتگری راوی مطرح کشوری:
🔅 جناب آقای حاج محمد احمدیان
و مجری گری راوی و مجری توانمند:
🔅 جناب آقای مسلم نبی
🔸 و در پایان شام میهمان سفره کریمه اهل بیت علیهم السلام و شهدای بزرگوار
⏰ #زمان:
جمعه ۵ آبان ۱۴۰۲ همراه با نماز مغرب و عشاء
🕋 #مکان:
مسجد جامع صاحب الزمان ارواحنا فداه نصراباد
https://eitaa.com/hazratzahrah/17492
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرشهید علی #قوچانی ازعالم #برزخ چه میگوید، #شهدا چه جایگاهی دارند.
#کرمان
#تروریست
#مرگ_بر_آمریکا
#مرگ_بر_اسرائیل
🖇🌸⃟🕊🇮🇷჻ᭂ࿐✰
@hazratzahrah
#شهدا
🌹غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد.
🌷سردار مدافع حرم «حاجمهدی نیساری» که در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد!فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهیدحججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت.
🌷ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید محسن حججی👉
بعد از شهادت حججی تا مدتها، پیکر مطهرش در دست داعشیها بود تا اینکه قرار شد حزبالله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند.
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزبالله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزبالله را آزاد کند.
به من گفتند:
«میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟»
میدانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم. با یکی از بچههای سوری بهنام حاج سعید از مقر حزبالله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم.
در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را میپایید.
پیکری متلاشی و تکهتکه را نشانمان داد و گفت:
«این همان جسدی است که دنبالش هستید!»
میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم.
رو کردم به حاج سعید و گفتم:
«من چهجوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!»
بیاختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحهاش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم:
«پستفطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دستهاش؟!»
حاجسعید حرفهایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه میکرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، میگفت:
«این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.»
دوباره فریاد زدم:
«کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!»
داعشی به زبان آمد و گفت:
«تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند میزد!»
هرچه میکردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم:
«ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.»
اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت:
«فقط همینجا.»
نمیدانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش میخواست فریبمان بدهد.
در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم:
«بیبی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.»
یکباره چشمم افتاد به تکهاستخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم بههم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاجسعید اشاره کردم که برویم.
نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزالله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بیخبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزبالله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم.
فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزبالله، پیکر محسن را تحویل گرفتهاند.
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بیبی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد و گفت:
«پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمدهاند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.»
من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن میدانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم.
تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت:
«از محسن خبر آوردی.»
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل دادهاند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟
گفتم:
«حاجآقا، پیکر محسن مقر حزبالله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.»
گفت:
«قَسَمَت میدم به بیبی که بگو.»
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.
دستش را انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت:
«من محسنم رو به این بیبی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضیام.»
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم:
«حاجآقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علیاکبر علیهالسلام اربا اربا کردن.»
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت:
«بیبی، این هدیه رو قبول کن.»
▫️هرگزشهدایی را که امنیت مان رامدیون شان هستیم،فراموش نکنیم.روحش شاد یادش گرامی.
https://eitaa.com/hazratzahrah/23557