#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_چهاردهم✏️
ناراحت بودم فشار شدیدی بر قلبم وارد شد که فکی هانیه قبلی را هم به خاطر همین مسئله بعدی کرد ولی ما متوجه نشدیم فکر کردیم طرف را نپسندیده.
با این حال وقتی خدیجه نگران چیزی می شد دگیر حال روز خودم برایم مهم نبود.
برای اینکه فضا را عوض کنم با چهرهای ظاهرا شاد به خدیجه گفتم :
حالا پاش برو چند تا استکان چایی بریز بیار، فکر این مسائل را هم نخور توکلت به خدا باشد.
او به آشپزخانه رفت ولی خود هم کمتر از او فکرم مشغول نبود. منتها بروز نمی داد.
به هر حال وقتی مطمئن شدم که دخترم با این وصلت موافق است جواب مثبت دادیم ولی از آنها تا زمان عروسی، مهلتی گرفتیم تا بتوانیم مقداری از جهیزیه آماده کنیم.
هوای گرم بندر لنگه، تاب وتوان را از ادم میبرد ولی مجبور بودم در این گرما اضافه کاری کنم تا با پس انداز مختصري که از این راه به دست می آورم، گوشه ای از جهیزیه ای از دخترم را تهیه کنم.
هر بار که احساس می کردم گرما تاب و توان را از من گرفته و حال کار کردن ندارم، چهرهٔ غمگین هانیه جلوی چشمانم نمایان میشد و انگیزه مرا برای کارکردن، حتی در گرما ی بالای۴٠ درجه بندر، بیشتر میکرد.
همسرم نیزدر خانه مشغول گلدوزی و خیاطی شده بودتا با دستمزد کمی که از این بابت میگیرد کمک حالم باشد.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1