#حضرت_علی_اکبر
#عید_قربان
غصهات هاجر شبیه غصۀ لیلا نشد
عید قربانت شبیه روز عاشورا نشد
تو خراشی بر گلوی نوجوانت دیدهای
تار مویی از سرش برگو که کم شد یا نشد
روی دامان تو سر بنهاده و آرام بود
چون عزیز من سرش بر نیزۀ اعدا نشد
گرچه با پای خودش راهی قربانگاه شد
لیک سویت بازگشت و مادرش تنها نشد
گرچه در گرمای مکه اندکی آزار دید
پیکرش دیگر پراکنده در آن صحرا نشد
جای اسماعیل تو ذبحی دگر آمد زحق
من دعا کردم ولیکن دیگری پیدا نشد
در منا تکبیرگو جبریل با شادی رسید
کربلا جز خندۀ دشمن نصیب ما نشد
در منا خنجر به فرمان خدا گردید کند
از چه رو این ماجرا در کربلا اجرا نشد
دلبر تو شادمان آمد به همراه پدر
اکبرم از صدر زین افتاد و دیگر پا نشد
پیکر فرزند من از بس که قطعه قطعه بود
در حصیری جای دادند و تمامش جا نشد
خواستم تا بوسهای گیرم ز ماه روی او
جای یک بوسه میان تیر دشمنها نشد
خواستم با یک نظر جانی دهد بر مادرش
چشم زیبای علی دیگر به رویم وا نشد
خواستم تا آخرین دفعه بگیرم در برش
تیغ و تیر و نیزه را سازم جدا اما نشد
تا نگاه من به عمق زخم پهلویش فتاد
ذکر لبهایم به جز ای وای یا زهرا نشد
#مرتضی_کربلایی