eitaa logo
نبض فرهنگی شهر
96 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
962 ویدیو
16 فایل
کانون فرهنگی شهید بهشتی مسجد جامع زازران تأسیس ۱۳۸۸
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 💠تشرف یعقوب بن منقوش 🔶از دیگر تشرفاتی که در زمان کودکی حضرت اتفاق افتاد؛ تشرف یعقوب بن منقوش است (مرحوم شیخ طوسی ایشان را از اصحاب امام هادی علیه‌السلام برشمرده است) 🔹او نقل می‌کند: روزی خدمت مولایم امام حسن عسکری علیه‌السلام رسیدم؛ در حالی که بر سکویی در منزل خود نشسته و سمت راست آن خانه‌ای با پرده های افراشته بود. از او در رابطه با حضرت صاحب الامر سوال کردم. حضرت فرمود پرده را کنار بزن. تا پرده را کنار زدم ناگاه پسری را دیدم که کمتر از هشت سال داشت. پیشانی گشاده، صورتی مانند قرص ماه، چشمانش مانند درّ درخشان، لباس عربی پوشیده و موهای سرش به پیشانی ریخته بود و بر گونه راستش خالی سیاه بود. 🔺امام عسکری فرمود: ایشان صاحب شماست. بعد از آن او را بوسید و فرمود: پسرم داخل اتاق شو و تا زمانی معین آنجا بمان. آن پسر داخل اتاق شد. بعد از آن به من فرمود: داخل خانه نگاه کن و ببین کسی داخل آن است؟ من نگاه کردم و هر چه نظر کردم کسی را آنجا ندیدم. 📔 کمال الدین و تمام النعمه ج۲ باب۴۳ حدیث۵
♨️توجه خاص آقا (علیه السلام)به مادرشان نرجس خاتون(علیها سلام) 🔹حضرت بقیه الله روحی له الفداء عنایتی خاص به مادرشان دارند. مثلاً یک ختم قرآن برای حضرت نرجس خاتون بخوان. به مسجد وارد می شوی، دو رکعت نماز مستحبی بخوان و ثوابش را هدیه کن برای نرجس خاتون.. 🔹حاج محمد که از صلحا بود می گفت: مکه رفتم و اعمال حج که تمام شد، یک روز گفتم یک عمره مفرده برای مادر امام زمان انجام بدهم و از بی بی درخواست کنم که از فرزندشان بخواهد که من، چهره ایشان را زیارت کنم. طواف و نماز و سَعی بین صفا و مروه را انجام دادم. سَعی بین صفا و مروه که تمام شد، طواف نساء و نمازش را خواندم و دیگر بی حال شدم. 🔹حدود یک ساعت و نیم به اذان صبح بود. دیدم پنج شش نفر پشت مقام ابراهیم نشسته و یک ظرف خرما جلویشان گذاشته اند و آقایی هم آن بالا نشسته است که نمی شود چشم از او برداشت. خیلی فوق العاده است و برای بقیه صحبت می کند. وقتی این آقا را دیدم، زانوهایم شروع کرد به لرزیدن. خرماها بیشتر جلب توجه کرد؛ چون خیلی بی حال و خسته شده بودم. نشستم و تکیه دادم.. آقا فرمود: «این حاج محمد برای مادر من یک عمره انجام داده است و خسته شده است. چند تا از این خرماها را به او بدهید» یک نفر فوراً بلند شد و بـشقاب خرما را مقابل من آورد. من هم پنج شش تا برداشتم؛شروع کردم خوردن. دیدم دارند نگاه می کنند و تبسم می کنند. 🔹بعد دو مرتبـه فرمود: «بـله؛ ایشان برای مادر من یک عمره ای انجام داد و به زحمت هم افتاد. خـدا قبـول می کند؛ ان شـاء الله». یک دفعه نگاه کردم، دیدم هیچ کس نیست. فوراً به خود آمدم. گفتم: «اصلاً آرزویم همین بود که حضرت را ببینم و چقدر زود مستجاب شد...» ✍آیت الله ناصری دولت آبادی 📚 کمال الدین، ج 2، ص 670 بحارالأنوار، ج 68، ص 96 اللهم_عجل_لولیک_الفرج