#حکایت_نامه
حكايت موش و شتر
موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد. شتر به دلیل طبع آرامی که داشت با وی همراه شد ولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوش زد کند. این دو به راه ادامه دادند تا به کنار رودخانه ای رسیدند.
موش از حرکت باز ایستاد و شتر از او پرسید:
«چرا ایستاده ای تو رهبر و پیشاهنگ من هستی؟»
موش گفت: «این رودخانه خیلی عمیق است.»
شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش گفت: «عمق این آب فقط تا زانوست.»
موش گفت: «میان زانوی من و تو فرق بسیار است.»
شتر پاسخ داد: «تو نیز از این پس رهبری موشانی چون خود را بر عهده گیر.»
چون پیمبر نیستی پس رو براه
تا رسی از چاه روزی سوی جاه
تو رعیت باش گر سلطان نیی
خود مران چون مرد کشتی بان نیی
حال و روز مديران و مسئولين نالايق مملكت!
#مثنوى_معنوى
#کانون_فرهنگی_شهید_بهشتی
#مسجدجامع_زازران
🆔@HeWillComeo313