KayhanNews759797104121495648135405.pdf
11.27M
تمام صفحات
#روزنامه_کیهان
امروز چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲
🍃🌸🇮🇷🌸🍃
حضرت ولی عصر ارواحنافداه:
فَما یَحْبِسُنا عَنْهُمْ اِلاّ ما یَتَّصِلُ بِنا مِمّا نَکْرَهُهُ وَلا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ؛
تنها دلیل طولانی شدن غیبت؛ سبک زندگی شیعیان است
سلسله مباحث
سبک زندگی منتظرانه
درخدمت اساتید متخصص در زمینه مهدویت
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
چهارشنبه این هفته ۱۰ آبان:
استاد حجةالاسلام محمد اسدی
محقق، مدرس و مبلغ مهدوی
چهارشنبهها پس از نماز عشا
بنیاد. شهرک شهیدزینالدین. خیابان دکتر حسابی
بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود قم
🔸🌺🔸--------------
قرارگاه مردمی خادمیاران مهدوی
@khademyaran_mahdavi
#شهیدهمت:
🌿 هر شهیدی به تنهایی قادر است تاریخی را زنده کند.
📚 کتاب طنین همت
#یادشهداکمترازشهادت_نیست
🔰 #اطلاعیه | ویژه برنامه #خواهران خادم الشهدای ۱۴ شهید گمنام کوه خضر نبی «علیه السلام »
💠 ختم صلوات همراه با قرائت زیارت عاشورا هدیه به پیشگاه مطهر چهارده معصوم علیهم السلام، خصوصا محضر نورانی حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها به نیت تعجیل در ظهور امام زمان «عج»، دفع فتنه های آخرالزمانی،پیروزی جبهه مقاومت ، سلامتی رهبر عزیزمان، شفای عاجل بیماران به نیابت از روح ملکوتی بنیانگذار انقلاب اسلامی امام خمینی «ره»، سردار دلها و همه شهدا علی الخصوص ۱۴ شهید گمنام کوه خضر نبی «ع»، و اموات و برآورده شدن حاجات.
🔻چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲
🕰 ساعت ۴:۳۰ عصر
🎙با نوای گرم کربلایی مهدیان
‼️‼️ در صورت نامساعد بودن هوا این برنامه در حسینیه ی شهدای گمنام برگزار میگردد .
🌹خواهران خادم الشهدای قرارگاه ۱۴ شهید گمنام کوه خضر نبی «علیه السلام»
📚🎧:«معرفی کتـــــــــــاب»
📙:«بـــــــــــاغ حــــــاج علــــی»
کتــــــاب صوتی بـــــــــــاغ حــــــاج علــی
روایـــــت خـــاطرات حــــــاج مهـــــدی سلحـــــــشوردرباره جنـــــگ تحمیلی است.
🗞: این کتاب ازاعزام به جبهـه شروع شده است. این کتاب حاصل گفت وشنود رزمندگان است،
📝: حاج مهدی سلحشور این کتاب رابه یاد سردارحاج علی فضلی فرمانده لشکر10سیدالشهدا« علیه السلام»
باغ حاج علی نامگذاری کرد.
📃: مهدی سلحشور درسال1350درتهران بدنیـــا آمد، اوبرای شرکت درجنگ به سن قانونی نرسیده بود، اماسن خود را درمسجد بیشتر اعلام کرد!!
ودرسال1365ازطریق پایگاه مقداد به کردستان رفت
وتا پایــــــان جنگ تحمیلی درجبه ها حضور داشـــــــت.
📚: کــــــانـــــال کتـــــاب های
«🎧 صوت ی»:👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚🎧« کـــــــتاب صــوتی»
🌳🍇🍋🍒🍑🍎: بـــــاغ حـــــاج عـــــــلی😄
📝: "انتشارات مـرز وبـوم
🟢:نــویسنــده نـــــــوید نوروزی
.¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷◍❃°˚˚°•.¸¸.
🟣: قسمـــت : 1
🎧
🇮🇷🇮🇷 #وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
قسمت هشتاد و نهم
فصل هشتم
لبخند شفاعت(۴)
همه چیز آماده بود
گردانها را از پادگان ابوذر سرپلذهاب به نزدیکی روستای چنگوله آورده بودند
لب رودخانه نادر را دیدم
خیلی درهم و گرفته بود
از تپه شنی و شناساییاش پرسیدم
گفت: "بعد از عبور از شیار و آن راهکار مشترک، ما تا پای تپه شنی رفتیم ولی راهی برای نفوذ روی آن پیدا نکردیم. فقط میدانم که روی این تپه ۷ قبضه ضد هوایی و تیربار سنگین مستقر شده."
پرسیدم: "پس با این وضعیت نیرو به تپه شنی خواهی برد!؟"
محکم گفت: "به کمک خدا میبرم"
حالا حسرت میخوردم و پشیمان بودم که با او سر آمدن سه گردان از یک راهکار جر و بحث کرده بودم.
شب در عالم خواب دیدم که مرده ام و در حضور پیامبر هستم
پیامبر پشت یک میز نشسته بود
من برخواستم
جلو رفتم
روی میز یک کاغذ بلند مثل کارنامه قرار داشت
دستم را به سمت کاغذ دراز کردم
نادر وارد شد و به سمت پیامبر رفت
پیامبر همان کارنامه را برداشت و به "دستراست" نادر داد
متحیر بودم و نادر خندان
با لبخندی که چشم در چشمهای من انداخته بود و نگاهم میکرد
در خواب بدنم مثل کاهی بود که با باد جابجا میشد.
گریه میکردم و ضجه میزدم
با التماس میگفتم: "خدایا زندهام کن! به من فرصتی بده! به دنیا برم گردان تا برای تو و به خاطر تو کار کنم!"
از خواب که بیدار شدم نیمه شب بود
تمام تنم از شدت هیجان در خواب غرق در عرق بود
به دنبال نادر گشتم
حتماً مثل بقیه در حال خواندن نماز شب بود
اصلاً خواندن نماز شب سنت عمومی بچههای اطلاعات عملیات شده بود
به گونهای که یکی از بچهها به شوخی میگفت: "حالا که همه نماز شب میخوانیم و همه لو رفتهایم، بیاییم نماز شب را به جماعت بخوانیم!"
بچهها با چفیه روی صورتشان را میپوشاندند و آرام نماز میخواندند.
میان آنها چرخیدم
نادر نبود
شاید به کنار رودخانه رفته بود
همانجا پیدایش کردم
کنارش نشستم تا نمازش تمام شود
بعد از نماز بوسیدمش و گفتم: "خوابی دیدهام که باید برایت بگویم."
آن خواب را مفصل تعریف کردم
نادر که چشمانش از شدت گریه نماز شب، سرخ شده بود، گفت: "علی جان! خواب را به هیچکس نگو. مبادا که تعبیر نشود."
زرنگی کردم و گفتم: "به یک شرط!"
گفت: "چه شرطی!؟"
گفتم: " شفاعت کنی!"
خندید و گفت: "من هم درخواستی دارم"
ذوقزده گفتم: "اگر هزار شرط هم بگذاری انجام میدهم."
گفت: "نه! فقط یک شرط دارم."
دستم را میان دستانش گرفت و گفت: "حلالم کن! و اگر شهید شدی شفاعت."
بعد از نماز صبح با دوربینش یک عکس یادگاری از من گرفت
سرم پایین بود
یقین داشتم که او در این عملیات شهید میشود
همین مرا شرمنده او میکرد
شب قبل از عملیات، آخرین شناسایی را رفتیم
وقت برگشت علیآقا طوماری را آورد که اسم همه بچههای اطلاعات عملیات روی آن نوشته شده بود
بچه ها یکییکی جلوی اسم خودشان را امضا کرده بودند که در صورت شهادت دیگری را شفاعت کنند ...
◀️ ادامه دارد ...
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠