#پسرک_فلافل_فروش |
#ساکن نجف
#قسمت_هجدهم
می گفت: آدمی که ساکن نجف شده نمی تواند جای دیگری برود. شما نمیدانید زندگی در کنار مولا چه لذتی دارد. هادی آن چنان از زندگی در نجف می گفت که ما فکر می کردیم در بهترین هتل ها اقامت دارد؟ اما لذتی که به آن اشاره می کرد چیز دیگری بود. هادی آن چنان غرق در معنويات نجف شده بود که نمیتوانست چند روز زندگی در تهران را تحمل کند. در مدتی که تهران بود در مسجد و
پایگاه بسیج حضور می یافت. هنگام حضور در تهران احساس راحتی نمی کرد! یک بار پرسیدم از چیزی ناراحتی!؟ چرا این قدر گرفته ای؟ گفت: خیلی از وضعیت حجاب خانمها توی تهران ناراحتم. وقتی آدم توی کوچه راه میره، نمیتونه سرش رو بالا بگیره. بعد گفت: به نگاه حرام آدم رو خیلی عقب می اندازه. اما در نجف این مسائل نیست. شرایط برای زندگی معنوی خیلی مهیاست. هادی را که میدیدم، یاد
بسیجی های دوران جنگ می افتادم. آنها هم وقتی از جبهه بر می گشتند، علاقه ای به ماندن در شهر نداشتند. می خواستند دوباره به جبهه
برگردند.
البته تفاوت حجاب زنان آن موقع با حالا قابل گفتن نیست؟ خوب به یاد دارم از زمانی که هادی در نجف ساکن شد، به اعمال و رفتارش خیلی دقت می کرد. شروع کرده بود برخی ریاضت های شرعی را انجام میداد. مراقب بود که کارهای مکروه نیز انجام ندهد. وقتی در نجف ساکن بود، بیشتر
شبهای جمعه با ما تماس می گرفت. اما در ماه های آخر خیلی تماسش را کم کرد. عقیده من این است که ایشان می خواست خود را از تعلقات دنیا جدا کند. شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. می خواست دلبستگی به دنیا نداشته باشد.