eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
[• 😎 •] . . ♦️کویت که تا امروز میگفت فقط ۵۶کرونایی از مسافرای ایران رفته‌مون داشتیم، بالاخره اقرار کرد کرونا توسط ۱۷۰۰۰مصری که این هفته از مصر اومدن به کف خیابونا رسیده و کشور رو ۱۸روز تعطیل کرد. ♦️پروازای ایرانو بخاطر مسائل سیاسی روز اول بستن ولی کرونا از کشور کثیف برادرشون مصر یقه‌شون رو گرفت... . . ⛔️ 🍃 با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇 [•📡•] @Heiyat_Majazi
4_6001126407042762427.mp3
2.2M
🎧🍃 🍃 [• 🎤•] . ❤️❤️ ملاکِ محبتِ ما به اطرافیان چیه!! آیا بعد از خطایی رهاشون میکنیم؟ . . بفرماییــد انرژے😌👇 @Heiyat_Majazi 🍃 🎧🍃
[• 👳🏻•] . . ☺️👇🏻: سلام آيا دختري ک با شهيدي صحبت کنه حتي عکساشو نگا کنه و رفيق شهيدش شهداي مرد باشن از نظر ديني چه حکمي داره؟ ✅👇🏻: سلام قرار دادن شهدا به عنوان دوست معنوي اشکال ندارد و نگهداري و عکس آنها بدون اشکال است. 👇🏻 @khademr_S_mir . . ⛔️ 🍃 هیچ شبهـه‌اےبے پاسخ نمونده😉👇 [•📖•] @Heiyat_Majazi
[• 😂 •] 🔺خیلی به حرفای وزارت بهداشت گوش ندید😱 😜 دیروز نوشته بود اگه ماسکــــ بزنید 😷 و دستکش بپوشید برای خارج شدن از منزل کفایت میکنه✋ وقتی اومدم بیرون دیدم بقیه مردم پیراهن[👕] و شلوار[👖]هم پوشیدن. 🤣🤣🤣 سیاست طنز رو اینجا بخون😂👇 [•🎈•] @heiyat_majazi
[• 📚•] ¹ ↯ 😍🍃 ناهار خونه ي پدر منوچهر بودیم .از اونجا ماشین بابا رو برداشتیم رفتیم ولیعصر برای خرید .... 《به نظرش شلوار لی به منوچهر خیلی می آمد. سرتا پایش را ورانداز کرد و «مبارك باشد»ي گفت. برایش عیدی شلوار لی خریده بود، منوچهر اما معذب بود. می گفت:" فرشته، باور کن نمی تونم تحملش کنم". چه فرق هایی داشتند! منوچهر شلوار لی نمیپوشید، اودکلن نمی زد، فرشته یواشکی لباس هاي او را اودکلنی میکرد. دست به ریشش نمیزد. همیشه کوتاه و آنکارد شد بود، اما حاضر نبود با تیغ بزند. انگشتر طلایی را که پدر فرشته سر عقد هدیه داده بود، دستش نمی کرد. حتی حاضر نشد شب عروسی کراوات بزند،اما فرشته این چیزها را دوست داشت...》 هفته ي اول عید به همه گفتم قراره بریم مسافرت. تلفن رو از پریز کشیدم تمام هفته هفته رو خودمون بودیم دور از همه.... بعد از عید منوچهر رفت توي سپاه و رسما سپاهی شد. من بی حال و بی حوصله امتحانات نهایی رو می دادم. احساس می کردم سرما خوردم. استخونام درد میکردن... امتحان آخر رو داده بودم و اومده بودم. منوچهر از سرکار، یکسره رفته بود خونه پدرم. مادرم برامون قرمه سبزی پخته بود، داده بود منوچهر بیاره سر سفره . زیر چشمی نگاهم می کرد و می خندید. گفتم: " چیه؟خنده داره؟بخند تا تو هم مریض شی". گفت: "من از این مریضیا نمیگیرم". گفتم: "فکر می کنه تافته ی جدا بافتست!" گفت: "به هر حال،من خوشحالم،چون قراره بابا شم و تو مامان". نمی فهمیدم چی میگه... گفت: "شرط می بندم بعد از ظهر وقت گرفتم بریم دکتر". خودش با دکتر حرف زده بود، حالتای منو گفته بود دکتر احتمال داده بود باردار باشم. زدم زیر گریه... اصلا خوشحال نشدم... فکر می کردم بین من و منوچهر فاصله میندازه... منوچهر گفت: "به خاطر تو رفتم نه به خاطر بچه اینو هم بگم چون خوابشو دیدم..." • • ادامھ‌ دارد...😉♥ • • 🖊:نقل از همسر شهید منوچهر مدق 😌🖐 ⛔️⇜ ...⛔️ [•📙•] @Heiyat_Majazi
[• 📚•] ¹ ↯ 😍🍃 بعد از ظهر رفتیم آزمایش دادیم... منوچهر رفت جوابو بگیره من نرفتم، پایین منتظر موندم. از پله ها که میومد پایین، احساس کردم از خوشی روي هوا راه میره. بیشتر حسودیم شد ناراحت بودم... منوچهر رو کامل براي خودم می خواستم... گفت: "بفرمایید مامان خانوم، چشمتون روشن". اخمام تا دماغم رسیده بود. گفت: "دوست نداري مامان شي؟" دیگه طاقت نیاوردم گفتم: "نه. دلم نمی خواد چیزی بین من و تو جدایی بندازه حتی بچمون... تو هنوز بچه نیومده تو آسمونی". منوچهر جدي شد، گفت: "یک صدم درصد هم تصور نکن کسی بتونه اندازه ي سر سوزنی جاي تو رو تو قلبم بگیره...تو فرشته ی دنیا و آخرت منی". واقعا نمیتونستم کسی رو بین خودمون ببینم. هنوز هم احساسم فرقی نکرده! اگه کسی بگه من بیشتر منوچهر رو دوست دارم پکر میشم! بچه ها میدونن...!! علی میگه: "ما باید خیلی بدوییم تا مثل بابا توي دل مامان جا بشیم ". علی روز تولد حضرت رسول(صلوات الله علیه) به دنیا اومد دعا کردم انقدر استخونی باشه که استخوناشو زیر دستم احساس کنم... همینطور هم بود وقتی بغلش کردم احساس خاصی نداشتم با انگشتاش بازي میکردم.... انگشت گذاشتم روي پوستش، روي چشمش، باور نمی کردم بچه منه... دستم رو گذاشتم جلوي دهنش می خواست بخوردش! اون لحظه تازه فهمیدم عشق به بچه یعنی چی!گوشه ي دستش رو بوسیدم... 《منوچهر آمد، با یک سبد گل کوکب لیمویی از بس گریه کردهل بود چشمهاش خون افتاده بود. تا فرشته را دید دوباره اشکهاش ریخت. گفت: "فکر نمی کردم زنده ببینمت، از خودم متنفر شده بودم". علی را بغل گرفت و چشمهاش را بوسید... همان شکلی بود که توي خواب دیده بودش. پسر ي با چشم هاي مشکی درشت و مژه هاي بلند... علی را داد دست فرشته روزنامه را انداخت کف اتاق و دوکعت نماز خواند... نشست، علی را بغل گرفت و توي گوشش اذان و اقامه گفت....ا بعد بین دستهاش گرفت و خوب نگاهش کرد. گفت: "چشمهاش مثل توست ! توی چشم آدم خیره می شود و آدم را تسلیم می کند". تا صبح پاي تخت فرشته بیدار ماند. از چند روز پیش هم که از پشت در اتاق بیمارستان تکان نخورده بود. چشمهاش باز نمیشد.》 • • ادامھ‌ دارد...😉♥ • • 🖊:نقل از همسر شهید منوچهر مدق 😌🖐 ⛔️⇜ ...⛔️ [•📙•] @Heiyat_Majazi
. . یه رب بیس دقیقه دیگه قرارِمون همینجا...خُب؟!☺️🖐 🆔 @Heiyat_Majazi . .
. . بجُنب دَس رفیقتـم بگیر بیا😉 تڪ و تنها نیاے‌ یوقت!! . .
تا هیئت‌مون شروع شه بلند شین خوشتیپ کنین واسه مهمونی...
منظورم وضو هست رفیق ترجیحا با آب سرد😉 تنبلی نکن... یاعلی مؤمن!!
رفقا تو این شبااا... زیر نگاهای شهدا رصد می‌شینااا
میخوام آخر هیئت که دعا کردی... حاجت خوبه رو خواستی از خدا... این گوشه کناره برا حالِ دل خادمای کانال هم دعا کنین... محتاج دعاهاتونم شدید...
✨🕊✨ بسم رب الشهداء و الصدیقین (8) موضوع:معذرت خواهے...🙏 ✨🕊✨
✨ 🕊✨ سلام بر اعضاے جان☺️✋ خیلی سریع و شست رُفته و وضو گرفته شروع کنیم امشبمون رو هیئت شهدایی هشتممون رو با صلوات و سلام به ساحت مقدس امام مهربونیا که این چند وقته ڪرونایے حرمشون خالے از زائر شده💔👇🏻 ✨🕊✨
7033333_752.mp3
1.23M
✨🕊✨ سلام مهربونترین 💚 سلام آقاے ما✋ سلام امام رضای جانِ جانِ جان آقا معذرت میخوام ڪه از ترس جونم از دور سلامتون میدم… ✨🕊✨
✨🕊✨ اینم اولین معذرت خواهے امشب… از ڪسی که واسه درموندگیا واسه اونوقتی که از همه جا رونده و وامونده شدیم واسه وقتے که دکترا جوابمون ڪردن میشد و میشه دکتر دکترا و اما حالا… ✨🕊✨
✨🕊✨ حالا از ترس جونمون حرم اماممون که هم گنبد داره هم بارگاه رو بی زائر ڪردیم . . جدا چقد غریبن تو هر برهه اے از زمان اولاد زهرا… ✨🕊✨
✨🕊✨ اما دقت کردین!! یه سریا اونا که اهل دلبرین هرجا باشن هرجورے که باشه دل میبرین از اولاد زهرا از خود زهرا از خدای زهرا… ✨🕊✨
✨🕊✨ مثه همین پرستارے که الان داره با جون و دلش با توکلش خدمت میکنه بعد اون وسط یه دلتکونیم میڪنه و واسه مریضا از امام عصرش میخونه، که نمیره امید از دل بیمار که روح خودشو اون بیمار رو جلا بده که مهم تر از اون‌… دل ببره واسه پسر زهرا "س" ✨🕊✨
✨🕊✨ درست شبیهه اونے که یه قیامے شد بلاد پسر زهرا رو ڪفر حجوم آوورد بهش تاب نیوورد پاشد یاعلی گفت با اجازه و بی اجازه زد به دل بیابون سی چهل سالش نبودا گنده نبود خیلی یهویی اصلا سیزده سالش بود اما یه چیزی تو وجودش بود یه عهدی داشت که نمیتونست حتی اگه میخواست بزنه زیرش ✨🕊✨
✨🕊✨ غیرتش، جنمش، قولش اینا مگه میتونست خونه نشینش ڪنه؟ مگه میتونست کاری کنه چند صباح دیگه نتونه تو چشای آقاش نگاه ڪنه؟ بگه آقاجون، پسر حضرت زهرا ببخشید دیگه گفتم دو دستی سر خودمو بگیرم بهتره حالا اجنبیام اومدن چادر ناموسمو امنیتشو گرفتن خیلیم مهم نیس اینکه دیگه اسم خدا و خداییش نیاد مهم نیس آقا اینکه اصن کسی منتظر شما نباشه مهم نیس… ✨🕊✨
✨🕊✨ نه داداش من، نه خواهر گلم نمیشد که بشه پا گذاشت رو آرزوهاش پاگذاشت رو جوونیش پاگذاشت رو آیندش پاگذشت پاگذاشت رو اینا که یوقت نشه که خدایی ناکرده بشه پا بزاره رو دل پسر حضرت زهرا… ✨🕊✨
✨🕊✨ این حرفا شاید تکراری باشه ها حتی واسه خود منی که دارم اینا رو پشت سر هم میگم اما حرف اینه اینایی که دارم میگم اینایی که داری میبینی و میشنوی حرف نبوده ها عمل بوده یه عالم مردونگی بوده از یه پسر سیزده چهارده ساله مثه قاسم امام حسن تا یه پیرمرد درست مثه حبیب بن مظاهر ✨🕊✨
✨🕊✨ بله قصه اینه، که همیشه ما گفتیم ما شنیدیم ما دیدیم اما دریغ… ✨🕊✨
✨🕊✨ خیلی جامونده ایما خیلی جاموندیما جامونده ایم که دیگه حتی این شنیدنم ازمون گرفته شد که دیگه دیداریم نداریم… ✨🕊✨