هدایت شده از رصدنما 🚩
[ °• #خبر_ویژه 🕵🏻♀🔍 °• ]
آغاز سال 1⃣2⃣0⃣2⃣ میلادے بر همه #یکتاپرستان مخصوصاََ خانواده هاے #شهداے_مسیحے مبارک باد ...💚🇮🇷♥️
به امید اینکه سال 2021
سالِ #بازگشت_مسیح (ع)
و
ظهور یگانه منجے عالم بشریت
#حضرت_بقیة_الله
باشه😎✌️. . .
#ThePromisedSaviour
🎉😍Happy New Year🎉
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
.
.
Very important & secretive👇😎
📰🗞| [• Eitaa.com/Rasad_Nama
هیئت مجازی 🚩
[ °• #خبر_ویژه 🕵🏻♀🔍 °• ] آغاز سال 1⃣2⃣0⃣2⃣ میلادے بر همه #یکتاپرستان مخصوصاََ خانواده هاے #شهداے_م
با ما متفاوت رصد ڪنید✌️😌
💚🇮🇷♥️https://eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
عضویت در ڪانال سوم ما
یڪ #واجب_عینے ست😬😂☝️
هیئت مجازی 🚩
.↯ #حرفاے_درگوشــے🏴 ↯. . . #افزایش_ظرفیت_روحی 31 🔶 از کجا میشه متوجه شد که دینداری و اخلاق خودمون
.↯ #حرفاے_درگوشــے🏴 ↯.
.
.
#افزایش_ظرفیت_روحی 32
❇️ گفته شد که ایمان انسان باید حاصل از "قوت روحیش" باشه نه از سر #ضعفش
💢 خیلی وقتا هست که میگن فلان پسر یا دختر رو ببین چقدر مذهبی و خوب هست. چقدر مومن و سر به زیر هست. چقدر آدم خوبیه. آزارش به مورچه هم نمیرسه!😌💕
⭕️ بعد که نگاه میکنی میبینی طرف کلا آدم خیلی #ترسویی هست! بنده خدا مثلا غلبه سودا داره، از ترس اینکه به موقع کسی اذیتش نکنه با همه خوب هست!
🔶 خب اینجور خوب بودن که فایده چندانی نداره و آدم رو به جایی نمیرسونه.
✅ خوب بودن زمانی باعث رشد انسان میشه که از سر #قدرت باشه. شما واقعا بتونی به کسی ظلم کنی اما نکنی. خیلی راحت موقعیت گناه باشه و تو بدون هیچ سختی گناه رو ترک کنی☺️
واقعا خیلی از مواردی که ماها معمولا گناه نمیکنیم صرفا به خاطر ترس های مختلفمون هست. یا گاهی وقتا گناه نکردن ها آدم ها به خاطر بی عرضگیشون هست!
💢 خب معلومه چنین کسی اگه در طول سال حتی یه گناه هم نکنه اصلا روحش بزرگ و با ظرفیت نخواهد شد...
.
.
↯.🖤.↯ یـٰا مـَنْ عِشـقَہُ شِـفٰـاء ..👇
.↯🌱↯. @Eitaa.com/Heiyat_majazi
•🍃⇩ #منبر_مجازے ⇩🔑•
.
.
✨•حاج میرزا اسماعیل دولابے(ره) :
💚•اجابت قبل از دعاست. یک وقت نگویید هرچه دعا مےکنیم مستجاب نمےشود. اگر خدا نمےخواست شما نمےتوانستید دعا کنید. وقتے با حال
دعا با خدا حرف مےزنیم، این را خدا خواسته که نصیب ما شده است.
📖•طوباےمحبّت، ج۲،ص۹۶
#یااَلله
.
.
↫ و عشـق؛
مَرڪبِحرکتاستنہمقصـدِحَرکتـ👇
•🔐⇩ Eitaa.com/Heiyat_majazi
••🍃📿••﷽
#ختم_صلوات
○ختم صلوات امروز بہ نیت:
🕊(حاج قاسم سلیمانے)🕊
•|صلوات های خواندھ شدھ:
💚2182💚
|ارسال صلواتها بھ نشونےِ:
@sadattt313ツ
ڪولھبارتࢪا
پروپیموننگھدار☺️👇
@heiyat_majazi
••📿🍃••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∫ #نوحه_خونے🎤 ∫
این نماهنگ با نوای #میثم_مطیعی مداح اهل بیت علیهم السلام در آستانه اولین سالگرد شهادت #حاج_قاسم سلیمانی منتشر شد.
🔹متن شعر این نماهنگ، سروده محمدمهدی سیار و میلاد عرفانپور است.
#سلام_ودرود_برشهیدان
#سردار_دلها
#فاطمیه
#دلتنگی
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
.
- گاھیدراینھیاهویدنیا . . ؛
یڪصوتحرفھاییبرایگفتندارد👇
∫🍃🎙∫ Eitaa.com/Heiyat_majazi
░•. #فتوا_جاتے👳🏻 .•░
.
.
سوال:
هنگام نماز جماعت و در رکعت اول و دوم نماز ظهر و عصر، آیا مأموم می تواند،حمد و سوره را بخواند،یا باید ساکت باشد ؟🤔
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
🧐.•░ درمیانِشڪوشبہبارهاگمگشتھام
یڪنشانےازخودت؛درجیبِایمانمـگذار👇
📖.•░ Eitaa.com/Heiyat_majazi
#منبر_مجازے |≡📜≡|
.
.
▪️امام صادق؏:
صدقہ دادن در شب و روز جمعه
و نیز صلوات بر محمدﷺ
در شب و روز جمعه
⇦برابر هزار حسنہ است
⇦و هزار سیئه به وسیلہ آن
نابود مےشود.
⇦و هزار درجہ بر مقام آدمے
افزوده مےشود.
#فاطمیه
#یا_زهرا🖤🥀
#به_وقت_حاجقاسم
.
.
- خدایانَـزارازدَستِـتبِـدَمـ👇
|≡⬛️≡| Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
°/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_بیست_و_هشتم او آه عمیقی کشید و درحالیکه نگاهش به تسبی
°/• #قصه_دلبرے💞 •/°
#رهایی_از_شب
#قسمت_بیست_و_نهم
شب چتر سیاهش را در گرمای مهربانانه ی خرمشهر پهن کرد.از اردوگاه ما تا سالن غذاخوری ده دقیقه فاصله بود.من وفاطمه و چند نفر دیگه از دخترها به سمت سالن غذاخوری حرکت کردیم.فاطمه اینقدر خوب وشاد و بشاش بود که همه دوستش داشتند.وبخاطر همین هیچ وقت تنها نمیشدیم.شام ساده و بدمزه ی اردوگاه درمیان نگاه های معنی دار من وفاطمه هرطوری بود خورده شد.وقتی میخواستیم به قرارگاهمون برگردیم فاطمه آرام کنار گوشم نجوا کرد:من امشب منتظرم..
ومن نمیدونستم باید از شنیدن این جمله خوشحال باشم یا ناراحت.
خلاصه با اعلام ساعت خاموشی همه ی دخترها راس ساعت نه به تختخوابهای خود رفتند و با کمی پچ پچ خوابیدند.داشتم فکر میکردم که چگونه در میان سکوت بلند اینجا میتونم حرف بزنم که برام پیامکی اومد.گوشیم را نگاه کردم و دیدم فاطمه پیام داده: 'بریم حیاط'
تخت فاطمه پایین تخت من قرار داشت.سرم را پایین آوردم. دیدم روی تخت نشسته و کفشهایش را میپوشد.چادرم را برداشتم و پایین آمدم و دست در دست هم از خوابگاه خارج شدیم.گفتم :
-کجا میریم؟!مگه اجازه میدن تو ساعت خاموشی از خوابگاه بیرون بریم؟
گفت:
- نه. ولی حساب من با بقیه کلی فرق داره
راست میگفت.
وقتی چند نفر از مسئولین اونجا او را دیدند بدون هیچ پرسش و پاسخی به ما اجازه گشت زدن در حیاط اردوگاه را دادند.به خواست فاطمه گوشه ی دنجی پیدا کردیم و روی زمین نشستیم..
فاطمه بی مقدمه گفت:خوب! اینم گوش شنوا. تعریف کن ببینم چیکاره ایم.
حرف زدن واعتراف کردن پیش او خیلی سخت بود.نمیدونستم از کجا باید شروع کنم.
گفتم:
-امممممم...قبلا گفته بودم که پدرم چه جور مردی بود..
-آره خوب یادمه وباید بگم با اینکه ندیدمش احساس خوب و احترام آمیزی بهشون دارم
آهی از سرحسرت کشیدم وزیر لب گفتم:
-آقام آقا بود.! !کاش منم براش احترام قایل بودم.
باتعحب پرسید:مگه قایل نیستی؟!
اشکهام بیصبرانه روی صورتم دوید و سرم رو با ناراحتی تکان دادم:
-نه.!!!! فکر میکردم قابل احترام ترین مرد زندگیم آقامه ولی من در این سالها خیلی بهش بد کردم خیلی...
دیگه نتونستم ادامه بدم و باصدای ریز گریه کردم.فاطمه دستانم رو گرفت ونگاهم کرد تا جوی اشکهام راه خودشو بره.باید هرطوری شده خوابم رو امشب به فاطمه میگفتم وازش کمک میگرفتم پس بهتر بود اشکهایم رو مدیریت میکردم.
-آقام دوست داشت من پاک زندگی کنم.آقام خیلی آبرو دار بود.تا وقتی زنده بود برام چادرهای مختلف میخرید.
بعد دستی کشیدم رو چادرم و ادامه دادم:
-مثلن همین چادر! اینا قبلن سرم بود.
فاطمه گفت:چه جالب! پس تو چادری بودی؟ حدس میزدم.
با تعجب پرسیدم:ازکجا؟
-از آنجا که خیلی خوب بلدی رو بگیری
سری با تاسف تکون دادم و گفتم:
-چه فایده داره؟ این چادر فقط تا یکسال بعد از فوت آقام سرم موند.
-خوب چرا؟! مگه از ترس آقات سرت میکردیش؟
کمی فکر کردم و وقتی مطمئن شدم گفتم:
-نه آقام ترسناک نبود.ولی آقام همه چیزم بود.او همیشه برام سوغات وهدیه، چادر اعلا میگرفت.منم که جونم بود و آقام.تحفه هاشم رو چشمم میذاشتم.درستشو بگم اینه که من هیچ احساسی به چادرنداشتم مگر اینکه با پوشیدنش آقام خوشحال میشه.
-خب یعنی بعد از فوت آقات دیگه برات شادی آقات اهمیتی نداشت؟
با شتاب گفتم:
-البته که داشت ولی آقام دیگه نبود تا ببینتم وقربون صدقم بره.میدونی تنها سیم ارتباطی من با خدا و اعتقادات مذهبی فقط پدر خدابیامرزم بود.وقتی آقام رفت از همه چی زده شدم.از همه چی بدم اومد.حتی تا یه مدت از آقام هم بدم میومد.بخاطراینکه منو تنها گذاشت. با اینکه میدونست من چقدر تنهام.بعد که نوجوونیمو پشت سر گذاشتم و مشکلات عدیده با مهری پیدا کردم کلا از خدا و زندگی زده شدم..میدونم درست نیست اینها رو بگم.ولی همه ی اینا دست به دست هم داد تا من تبدیل بشم به یه آدم دیگه.تنها کسایی که هیچ وقت نتونستم نسبت بهشون بیتفاوت باشم و همیشه از یادآوری اسمشون خجالت زده یا حتی امیدوار میشم نام خانوم فاطمه ی زهرا و آقامه.
نفس عمیقی کشیدم و با تاسف ادامه دادم: ای کاش فقط مشکلم حجابم بود...خیلی خطاها کردم خیلی...
ادامه دارد...
✍بھ قلمِ:ف.مقیمے
°\•💝•\° اوستگرفتہشهردل
منبھڪجاسفربرم...👇
°\•📕•\° Eitaa.com/Heiyat_majaz
هیئت مجازی 🚩
°/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_بیست_و_نهم شب چتر سیاهش را در گرمای مهربانانه ی خرمشهر
°/• #قصه_دلبرے💞 •/°
#رهایی_از_شب
#قسمت_سیام
نفس عمیقی کشیدم و با تاسف ادامه دادم:
-ای کاش فقط مشکلم حجابم بود...خیلی خطاها کردم خیلی...
فاطمه گفت:
-ببین عسل هممون خطاهای بزرگ وکوچیک داریم تو زندگی فقط تو نیستی!
با التماس دستم رو بردهانش گذاشتم وگفتم:
-خواهش میکنم بزار حرفم رو بزنم چرا تا میخوام خود واقعیمو بهت معرفی کنم مانعم میشی؟
او دستم رو کنارزد و پرسید:
-حالا شما چرا اینقدر اصرارداری اعتراف به گناه کنی؟ فکر میکنی درسته؟ !
سرم رو با استیصال تکان دادم و گفتم:
-نمیدونم. ..نمیدونم...فقط میدونم که اگه بناباشه به یکی اعتماد کنم وحرفهامو بزنم اون تویی
-وبعد از این که بگی فکر میکنی چی میشه؟
-نمیدونم!!!! شاید دیگه برای همیشه از دستت بدم
او اخم دلنشینی کرد و باز با نمک ذاتیش گفت:.-پس تصمیم خودتو گرفتی!!!! فقط از راه حلت خوشم نیومد.میتونستی راه بهتری رو برای دک کردنم پیدا کنی!
میان گریه خندیدم:
-من هیچ وقت دلم نمیخواد تو رو از دست بدم فاطمه
او انگشت اشاره اش رو به حالت هشدار مقابل دیدگانم آورد و گفت:
-والبته کورخوندی دختر جان! من سریش ترین فرد زندگیتم!
مطمئن نبودم..بخاطر همین با بغض گفتم:
-کاش همینطور باشه...
او خودش رو جمع وجور کرد و با علاقه گفت:
-خوب رد کن اعترافتو بیاد ببینیم...
میخواستم حرف بزنم که او با چشم وابرو وادار به سکوتم کرد وفهمیدم کسی به ما نزدیک میشود. سرم را برگرداندم و همان خانمی که مسؤول برنامه ها بود را دیدم که با لبخندی پرسشگرانه به سمتمون میومد.با نگرانی آهسته گفتم:
-وای فاطمه الانه که بیاد یه تشر بزنه بهمون
فاطمه با بیتفاوتی گفت:
-گنده دماغ هست ولی نه تا اون حد..نگران نباش.رگ خوابش دست خودمه.
ایشون در حالیکه بهمون سلام میکرد مقابلمون ایستاد و با لحن معنی داری خطاب به فاطمه گفت:
-به به خانوم بخشی!!!میبینم که فرمانده ی بسیج در وقت خاموشی اومده هواخوری!!!
فاطمه با لبخند و احترام خطاب به او پاسخ داد:-و خانوم اسکندری هم مثل همیشه با تمام خستگی آماده به خدمت!!
هردو خنده ی کوتاه واجباری تحویل هم دادند.بعد خانوم اسکندری خیلی سریع حالت چهره اش را جدی کرد و پرسید:
-مشکلی پیش اومده؟ چرا نخوابیدید؟ اگر فرماندهان ببینند گزارش میدن
فاطمه با آرامش پاسخ داد:
-قبلا با جناب احمدی هماهنگ کردم. بعد در حالیکه دست مرا در دستانش میگذاشت ادامه داد:
-دوست عزیزم حال خوشی نداشت.در طول روز وقتی برای شنیدن احوالاتش نداشتم.باخودم گفتم امشب کمی برای گپ زدن با ایشون وقت بزارم.
خانوم اسکندری نگاه موشکافانه ای به من انداخت و بگمانم با کنایه گفت:
-عجب دوست خوبی.!! پس پیشنهاد میدم اینجا ننشینید.سربازها رفت وآمد میکنند خوب نیست.تشریف ببرید به خوابگاه مسئولین.
فاطمه گفت:
-ممنون ولی ما در مدتی که اینجا بودیم سربازی ندیدیم.ومیخواستیم تنها باشیم.بنابراین خوابگاه مسئولین گزینه ی مناسبی نیست..
ماحصل صحبتهای این دونفر این شد که ما طبق خواست خانوم اسکندری که کاملا مشخص بود یک درخواست اجباریست به سمت خوابگاه مورد نظر که به گفته ی ایشون کسی داخلش نبود راه راکج کردیم و او وقتی به آنجا رسید به فاطمه گفت:
-من یکساعت دیگر برمیگردم.
که یعنی هرحرفی دارید در این یکساعت به سرانجام برسونید.
تا رفت به فاطمه با غرولند گفتم:
-بابا اینجا کجاست دیگه!!! یعنی یک دیقه هم نمیتونیم واسه خودمون باشیم.؟
فاطمه با خنده ی شیطنت آمیزی گفت:
-فقط یک ساعت....
گفتم.:
-خیلی کمه...
گفت:پس حتما صلاح نیست..
من با لجبازی گفتم:
-آسمون به زمین بیاد زمین برسه به آسمون من باید امشب باهات حرف بزنم.
ادامه دارد...
✍بھ قلمِ:ف.مقیمے
°\•💝•\° اوستگرفتہشهردل
منبھڪجاسفربرم...👇
°\•📕•\° Eitaa.com/Heiyat_majaz
﴿• #ازخالق_بہمخلوق🏴 •﴾
.
.
بسم الله
القاسمالجبارین🥀 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾ (ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند🍃 #آلعمران . . .↻🖤 نامـہ اے از عآشق تَـرین رفیـقِ تو👇 .📖↻ Eitaa.com/Heiyat_majazi
.↯ #حرفاے_درگوشــے🏴 ↯.
.
.
لختے چشمهایٺ را بہ من
قرض میدهے؟🌱
میخواهم ببینم دنیا را
چگونھ دیدۍ؟!
کہ از چشمٺ افتاد...!💔
#حاج_قاسم🥀
.
.
↯.🖤.↯ یـٰا مـَنْ عِشـقَہُ شِـفٰـاء ..👇
.↯🌱↯. @Eitaa.com/Heiyat_majazi
•🍃⇩ #منبر_مجازے ⇩🔑•
.
.
#رهبرمعظمانقلاب:
🏴~شهادت سلیمانے یک حادثهے تاریخے است، یک حادثهے معمولے
نیست که از یاد تاریخ برود؛ این در
تاریخ ثبت شد به عنوان یک نقطهے روشن. و شهید سلیمانے هم قهرمان
ملّت ایران شد و هم قهرمان امّت
اسلامے شد؛ این نکتهے اساسےاست. ایرانےها هم به خودشان افتخار کنند
که مردے از میان آنها از یک روستاے دورافتاده برمیخیزد، تلاش میکند، مجاهدت میکند، خودسازے میکند،
تبدیل میشود به چهرهے درخشان
و قهرمان امّت اسلامے...
#شهیدحاجقاسمسلیمانے🖤
.
.
↫ و عشـق؛
مَرڪبِحرکتاستنہمقصـدِحَرکتـ👇
•🔐⇩ Eitaa.com/Heiyat_majazi
『 #ترکش_خنده シ 』
.
.
از حاجقاسم شنیدھ بود :
- دنبال شهادت نرو !✨
کہ اگہ دنبالش برے بهش نمیرسے
یہ کارے کن
شھـادت دُنبالِ تو باشہ.. :)🖤
.
.
اےكشتگانعشقبرایمدعاکنید
يعنےنميشودڪهمراهمصداكنيد؟👇
『🏴:🍃』 Eitaa.com/Heiyat_majazi
[• #ڪوتاه_نوشت📝•]
•
+🌵
°|• #مرد_میدان ماییم؛
مرد سوراخ موش های کاخ سفید،
ترامپ و ایادی اش!
#حق_انتقام_محفوظ_است✋
#پرانرژیپیشبهجلوبسیجۍ✌️🏻
:: #در_مبارزه🌱
+🌵
•
•|♻️|• این تازه شـروع ماجـراست...
↗️ @heiyat_majazi
【• #رزق_معنوے •】
.
.
+⚠️
.
.
•/• کسی کھ از
خدای خود دریغ کند؛
بھ بندهٔ خدا نمی بخشد✋
.
.
+⚠️
↫ #التماستفڪر✋🏻
.
.
| #تقبلالله
#دلتو_بهخدا_بسپار|💚
#حرفاےدرگوشے😌☝️
@heiyat_majazi
•🍃•☝️•
🕊🍃
[• #شـبهاے_بلھبرون🌙 •]
.
.
•\• میانبر رسیدن به خدا #نیت است،
کار خاصی لازم نیست بکنیم...
کافی است کارهای روزمرهمان را
بخاطر #خدا انجام دهیم...
اگر تو در این کار زرنگ باشی
شک نکن شهید بعدی تویی... :)
#شهیدابراهیمهمت
📿| #شادۍروحشهداصلوات
🕊| #شهید_باشیم
.
.
🌷سربازِ آقا
نمےمـــونھ تــــــــا
ظهور رو ببینھ!
بلڪھ|شهید| مےشھ
تـ⇜ـا ظهور نزدیڪ شھ
@heiyat_majazi
🌿⃟🕊