#منبر_مجازے |≡📜≡|
.
.
❄️امام سجـاد{؏}:↯
زبانـ👅ـت را نگـه دار
تا برادرت را
نگـه دارے..😉
📚میزان الحکمه_جلد۱_صفحه۷۱
#امام_سجاد؏
#زخم_زبان
#نیش_زبان
.
.
- خدایانَـزارازدَستِـتبِـدَمـ👇
|≡💖≡| Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
°/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_پنجاه_و_ششم همه چیز تا چند روز عادی بود.هر روز از خواب بل
°/• #قصه_دلبرے💞 •/°
#رهایی_از_شب
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
بی توجه به کنایه ی من گفت:
_چه بوی خوبی..شام چی داری؟
دلم نمیخواست شام پیشم باشه.
گفتم:ماکارونی
بلند شد وبه سمت آشپزخونه رفت.
-تو همیشه دستپختت عالی بود.خونه ی سحر یادت میاد؟اکثر اوقات غذا با تو بود.سحر هم از روی مهربونیش در ازاش هرماه یه پولی بهت میداد تا خرجت دربیاد!!!!!
عصبانی از جملات تحقیر آمیزش بلند شدم و اعتراض کردم.
_به هیچ وجه این طور نبود.روزی که سحر خواست اینکارو کنه من عصبانی شدم. در حالیکه منصفانه ش هم بخوای حساب کنی این حق من بود.شما دوتا همش دنبال رفیق بازی و یللی تللی کردنتون بودید و من، هم باید درس میخوندم ،هم خونه رو مرتب نگه میداشتم وهم غذا میپختم!!!
از قرار معلوم او میخواست به هر ترتیبی شده تلافی معطلی پشت در رو سرم دربیاره.
او استاد تلخ زبونی و تحقیر کردن بود.با عشوه ی همیشگی اش به سمتم چرخید و در حالیکه ابروشو با غرور بالا میداد گفت:
-عزیزم شما مفت ومجانی تو اون خونه زندگی میکردی و مفت ومجانی شکمتو سیر میکردی در قبال اینهمه محبت، شستن چهارتا تیکه ظرف و پخت وپز چیزی نبود که !!!
اون دیگه واقعا شورش رو در آورده بود.دلم میخواست به سمتش حمله کنم و تا میخورد بزنمش ولی این راه خوبی نبود.مقابلش ایستادم و با نفرت گفتم:
-ای بی چشم ورو..اونهمه کار تو اون خونه بود بعد میگی چهارتا ظرف و ظروف؟!! آره! حق با توست.اون هم درقبالش خونشو در اختیارمون گذاشته بود.بازم دم من گرم که زیر دینش نموندم. تو چی میگی این وسط که فقط از موقعیت سواستفاده کردی و خوردی رقصیدی و مهمونی رفتی!! من در مقابل سحر مسوول بودم نه تو که خودت سربار اون بودی!!
او به یکباره صورتش تغییر کرد و مثل گربه با کلمات بیرحمش چنگم کشید:
-من خودم خرج خودمو میدادم..یابام ماه به ماه برام پول میفرستاد و منم گاهی واسه خونه خرید میکردم.یا تو دورهمی هامون مهمونتون میکردم..
خنده ی بلند وحرص دربیاری کردم.او حقش بود حرص بخورد وتحقیر شود چون منو تحقیر و گلوم رو زخمی بغض کرده بود.
میان خنده ام گفتم: هههه تا جاییکه من یادم میاد شما هرچی باباجون بیچارت میفرستاد خرج قرو فرت میکردی.!!طفلک پدر بیچارت فکر میکرد تو داری خودتو میکشی درس میخونی!!
شاید نباید عصبانیش میکردم.چون او بی رحمانه ترین کلمات رو نثارم کرد وبعدش لال شدم وبازنده ی این جدال لفظی من بودم.
گفت:چیه؟؟ حسودیت میشه بابام ماه به ماه برام پول میریخت؟؟!! از اینکه هیچ کسی رو در طول زندگیت نداشتی و همیشه عین گداها زندگی کردی داری میسوزی؟! مثل اینکه یادت رفته کی از تو عسل ساخت.؟؟؟ من!!!!
گونه هام سرخ شد.بغضم داشت میترکید..دستام میلرزید.روی مبل نشستم.و به این فکر کردم که یک انسان تا چه حد میتونه بی رحم و ظالم باشه.
حالا که ازپیروزی اش خیالش راحت شد مقابلم زانو زد و با قیافه ای مظلوم گفت:معذرت میخوام. .نمیخواستم اینا رو بگم.تو عصبانیم کردی..
نباید اجازه ی پایین اومدن به اشکهامو میدادم.
نه! ! او حق نداشت بیشتر از این شاهد شکستن من باشد.با حرص و نفرت نگاهش کردم و طبق عادت دندانهامو به هم ساییدم.
-برای چی اومدی اینجا؟
او دست از تلاش برنداشت:
-بخدا اومده بودم حالتو بپرسم ..نگرانت بودم..
با پوزخندی حرفش رو قطع کردم:به یکی بگو نشناستت!! حرفتو بزن وبرو.هرچی که لازم بود بشنوم رو شنیدم
او با دلخوری کنارم نشست و طلبکارانه گفت:_چرااینطوری میکنی؟ یکی گفتی یکی شنیدی!! جنبه داشته باش دیگه.
با عصبانیت بهش گفتم:من جنبه ندارم..بخاطر همین هم دیگه نمیخوام ببینمت.
چقدر خوب!! درسته تحقیر شدم و دلم شکست ولی در عوض بهترین بهانه دستم اومد تا از شر دختری که سالها با حسادتها و بی ادبیهاش دلم رو نشانه گرفته بود به هم بزنم. واین واقعا ارزشش رو داشت.
او بلند شد و چند دقیقه ای مقابلم ایستاد.خودش هم فکر نمیکرد که زبون مثل زهرمارش به همین سرعت همه ی نقشه هاش رو برای از زیر زبان حرف کشیدن من خراب کرده باشه.
بگمانم داشت فکر میکرد چطوری قبل از رفتنش علت به هم زدن رابطه ی من و کامران رو بفهمه.
بعد از کلی مکث گفت:
_کسی که بخاطر یه جدال الکی و لفظی دوست ده ساله ی خودشو بگه نمیخواد ببینه، طبیعیه که بخواد دوست پسری که شیش ماهه تمومه معطلشه هم بزاره کنار..
پس بالاخره راه صحبت کردن در مورد کامران رو پیدا کرد! چه بهتر!!
الان این قدر شهامت دارم که ذل بزنم تو تخم چشمش و بگم دیگه نیستم.
ادامه دارد...
✍بھ قلمِ:ف.مقیمے
°\•💝•\° اوستگرفتہشهردل
منبھڪجاسفربرم...👇
°\•📕•\° Eitaa.com/Heiyat_majaz
هیئت مجازی 🚩
°/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_پنجاه_و_هفتم بی توجه به کنایه ی من گفت: _چه بوی خوبی..شام
°/• #قصه_دلبرے💞 •/°
#رهایی_از_شب
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
وقت خوبی بود برای خاتمه دادن به همه ی این بازیها.!
بهش گفتم..با چشمان خیره..و با محکم ترین کلمات!!!
-بزار برای همیشه روشنت کنم. دیگه نمیخوام تو این بازی باشم! بخاطر همین هم با کامران به هم زدم. تمام.!!!
او ضربه ی نسبتا محکمی به زانوم زد و گفت:
-لوس نشو!!چرا همه چیز و با هم قاتی میکنی؟ از من عصبانی هستی، به اون بیچاره چیکار داری؟
سعی میکردم نگاهش نکنم.از بچگی این اخلاق و داشتم. اگر کسی دلم رو میشکست یا ازش بدم میومد به هیچ طریقی نگاه تو صورتش نمیکردم مگر برای فهموندن حس تنفرم بهش!
گفتم:خودتم میدونی این تصمیم مال الان نیست.
او لحنش رو لوس کرد.
-کلک..نکنه لقمه ی چرب وچیلی تری پیدا کردی؟ هان؟؟
پوزخند زدم:تا اون لقمه ی چرب وچیلی از دید تو چی باشه؟!
گفت:معلومه!! پولدارتر!! دست ودلبازتر!!
الان وقتش بود نگاهش کنم!
گفتم:اینها ملاکهای توست!!ملاکها وایده آلهای من با تو خیلی فرق داره.! من مال این شکل زندگی نیستم! تا حالاشم اشتباه کردم قاتی این کثافتکاریها شدم.دیگه نمیخوام!!
او با عصبانیت نفسش رو بیرون داد.بوی سیگار میداد.دوباره پوزخند زدم!!
گفت:بببین الکی قصه سرهم نکن!یا باید احمق باشی که به چنین موردی پشت کنی یا کیس بهتری پیدا کردی! چطور تو این ده سال عذاب وجدان نداشتی و با پول این بیچاره ها این زندگی و دم ودستگاه رو به هم زدی حالا الان به یکباره متحول شدی؟
بلند شدم و به آشپزخونه رفتم.
ماکارونی دم کشیده بود.زیرش روخاموش کردم و دوباره به سمتش برگشتم.
سعی کردم بغضم نترکه:
-تو این ده سال به قول خودت مجبور بودم! گدا بودم .احمق بودم وگول شما بی دین وایمونها رو خوردم.ولی از حالا به بعد میخوام رو پای خودم بایستم.کار کنم و به روزی خودم راضی باشم.نمیخوام آه این گنهکارا دنبال زندگیم باشه.
نسیم قهقهه ای سرداد!!
-وای تو روخدا بس کن!! چی عین ملاها حرف میزنی!!ببینم مطمئنی چیزی به سرت نخورده
با صدای آرامتری گفتم:
شاید!!!
نسیم دست برد تو کیفش و پاکت سیگارشو در آورد.
سریع گفتم:نکش!!! خودت میدونی بوش اذیتم میکنه
او پاکتش رو روی میز پرت کرد و درحالیکه با ناراحتی به سمتم میومد گفت:
نهههه!! مثل اینکه واقعا یه مرگت شده! ! ولی من باورم نمیشه که قشم متحولت کرده باشه.!!
ایستاد مقابلم.
گفت:کامران و میخدای چی کار کنی؟میدونی اگه بفهمه سرکار بوده جه بلایی سرت میاد؟
باز شروع کرده بود به تحقیر و تهدیدم!!فکر میکرد بچه ام.
با غیض گفتم:بلا سرم میاد یا سرمون میاد؟؟؟!!خودت هم خوب میدونی اگر او چیزی بفهمه برای شما هم بد میشه!
او لحنش تغییر کرد.گفت:
-و تو دنبال دردسر درست کردن برای مایی؟ اینطوری میخوای مزد محبتمونو بدی؟؟
صورتم رو برگردوندم.
-شما پورسانتتون رو گرفتید!!
او خودش رو زد به مظلومیت!
گفت:همین؟؟!؟! پس رفاقت چی؟ پس حساب نون ونمک چی میشه؟ ده ساله زیر بال و پرت رو گرفتیم.ده ساله هواتو داشتیم بعد اینطوری میگی دستت درد نکنه؟!
چه چرندیاتی!! با بی حوصلگی گفتم:لطفا سعی نکن با زرنگی همه چی رو باهم ترکیب کنی.!!فکر هم نکن ایتققدر کودنم که نمیفهمم این حرفهات یه جور تهدیده!! تا زمانی که تو و مسعود به کامران چیزی نگید اون متوجه نمیشه چه کلاهی سرش رفته.!!
اون جاخورد.سعی کرد حالتش رو عادی جلوه دهد.
رفت سراغ حرف آخر!
گفت:این حرف آخرته نه؟؟!
سرم رو به علامت مثبت تکون دادم.
سریع کیفش رو برداشت وپاکت سیگارشو داخلش انداخت وبه سمت در وردی رفت:
-امیدوارم پشیمون نشی
وتقققق!!!!!!
همانجا که بودم نشستم. چه دقایق نفس گیری بود!
دلم شکسته بود اما قرص بود.دیگه
نمیترسیدم!!
فکر کنم این یعنی ایمانی که فاطمه ازش حرف میزد!
ادامه دارد...
✍بھ قلمِ:ف.مقیمے
°\•💝•\° اوستگرفتہشهردل
منبھڪجاسفربرم...👇
°\•📕•\° Eitaa.com/Heiyat_majaz
°﴿ #مهدیـاࢪۘ ۩ ﴾ °
.
.
[مهدے شنـ🌷ـاسے۴٢ ]
🌹و اقمتم الصلوة🌹
🔹زیارت جامعه کبیره🔹
⬅️ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺍﺯ ﺑﺲ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺧﻮﺵ ﺯﺑﺎﻥ و ﺧﻮﺵ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺧﻮﺵ ﺟﻨﺲ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻋﺮﺏﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﺲ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ: «ﺍﻗﺎﻡ ﺍﻟﺴﻮﻕ» ﻓﻼﻧﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﻧﻖ ﺑﺨﺸﯿﺪ. ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﮐﺮﺩ.
⬅️ﻗﺮﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺭﻭﻧﻖ ﻣﯽﺑﺨﺸﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﺎﻉ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻣﺸﺘﺮﯼ و ﭘﺮﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: «ﻳُﻘِﻴﻤُﻮﻥَ ﺍﻟﺼَّﻼﺓ» (ﺑﻘﺮﻩ/3) ﺍﯾﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺭﻭﻧﻖ ﻣﯽﺑﺨﺸﻨﺪ و ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.
⬅️اما بعضی ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺳﺮﺩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﻧﻤﺎﺯﺧﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺧﻼﻑ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﺨﻠﻒ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﺗﻘﻠﺐ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺶ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ. ﻧﻤﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ. ﻣﻦ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﻢ؟ ﺍﯾﻦ فرد ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺳﺮﺩ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﮔﺮﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ. ﺭﻭﻧﻖ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ.
⬅️ﻭﻟﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﺍﺻﻼً ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻮﺱ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﻣﯽﺯﻧﺪ. ﺍﺯ ﻭﯾﮋﮔﯽﻫﺎﯼ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺩﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ «ﺍﻗﻤﺖ ﺍﻟﺼﻼﻩ» ﺷﻤﺎ ﮐﺴﺎﻧی هستید ﮐﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ می کنید. ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﺘﺎﻉ ﭘﺮ ﻣﺸﺘﺮﯼ شد.
🌺ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ و ﺣﺮﮐﺎﺕ ﻭ ﺁﺩﺍﺏ آن ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻘﺪﻣﻪ ای برای لحظات دیگر زندگی ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻭ ﻗﺎﺷﻖ ﻣﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﻄﻞ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺳﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ.ﺩﻭ ﺭﮐﻌﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ما ﺭﺍ ﻧﻤﺎﺯ ﮐﻨﺪ. «ﻓﯽ ﺻﻼﺗﻬﻢ ﺩﺍﺋﻤﻮﻥ» ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ.
🌺نماز ما مثل ﺩﻭ ﻗﺎﺷﻖ ﻣﺎﺳﺖ ﺗﺮﺷﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ که به ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺷﯿﺮ می زنند. ﻫﻢ ﻣﺎﺳﺖ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﻫﻢ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﺳﺖ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺛﺎﺭ ﻭ ﺗﺄﺛﯿﺮﺍﺕ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﺮﻭﻁ ﻭ ﺁﺩﺍﺏ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎﺷﺪ. ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎﺷﺪ.
🌺نماز اهل بیت و امام زمان علیهم السلام از نوع اول است.نماز در زندگیشان مقطعی نیست.جریان و انعکاس دارد.
🌹ﯾﮏ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ،ﺩﺭ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﺁﯾﺪ،ﺩﺭ ﻗﻤﺼﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﺁﯾﺪ،ﮐﺠﺎ ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯾﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ؟ ﺩﺭ ﻗﻤﺼﺮ. ﺧﺎﮎ،ﺁﺏ،هوا و ﻓﻀﺎﯼ ﺁﻧﺠﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ.
🌹ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﺜﻞ ﻗﻤﺼﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻞ ﺍﺳﺖ. ﻟﺬﺍ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺨﻮﺍﻥ. ﻧﻤﺎﺯ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﯾﮏ ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
🌹ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﺯﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﺩﺍﺭﺩ. ﮔﻞ ﭼﯿﻦﻫﺎ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ ﮔﻞ ﻣﯽﭼﯿﻨﻨﺪ. ﺑﭙﺮﺳﯽ، ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯽ ﻋﻄﺮﺵ ﻣﯽﭘﺮﺩ. ﻋﻄﺮﺵ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺷﮑﻔﺘﮕﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﻧﻤﺎﺯ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﻫﻢ ﯾﮏ ﭼﻨﯿﻦ ﻭﺻﻔﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ، ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩﺕ. ﺗﺎ ﻭﻗﺘﺖ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﺶ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ﺑﺎﺷﺪ. ﯾﮑﻮﻗﺘﯽ ﻣﻤﮑﻦ است ﺍﻭل وقتش سر اذان باشد.ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩﺵ، ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﮐﻨﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﺟﺒﯽ ﺗﻌﺎﺭﺽ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺁﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ. ﯾﮏ ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ.
🌹ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻗﺎﺿﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪ، ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺮﺳﯿﺪ، ﺁﺏ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻧﺪﺍﺯﺩ. ﯾﮏ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﻤﺎزی ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﻣﮑﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻃﺒﻖ ﺁﺩﺍﺏ ﺧﻮﺩﺵ، ﺁﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﻭﺳﺖ. ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﻭﺳﺖ.
با رعایت همه ی این آداب است که می توان نام اقامه ی نماز بر آن گذاشت...
.
.
°﴿🕊﴾°معرفتراهومرامےستڪهبههرڪسندهند👇
°﴾💚﴿° Eitaa.com/Heiyat_majazi
《 #وقت_بندگے🌙 》
.
.
🌹آیت الله بهجت:🌹👇
🔹مگࢪ پول نمیخواے⁉️
🔸مگࢪ شغل و مقام و...نمیخواے⁉️
🔹مگر دنیا نمیخواے... ⁉️
🔸مگر آخرت نمیخواے...⁉️
💠نمازشـــــب بخون برادࢪ و خواهࢪ گلم
گوے سبقت را نماز شــــب خوان ها ࢪبودند.
🌷آیت الله بهجت🌷
💠اگࢪ سلاطین عالم مے دانستند که انسان در حال عبـــادت چه لذت هایے مے برد،هیچ گاه دنبال این مسائل مادے نمیرفتند.
🌷آیت الله مشکینے مے فرمودند:
✨نافله شــب! نافله شــب! نافله شـــب!
💠خوشا به حال کسے که نافله ے شبش تࢪک نشود و از او بهتر آن که نوافل دیگࢪ را هم بہ جا بیاورد. بالاخࢪه یک حساب و کتابے بوده و هست که اولیا، این قدࢪ بࢪ نماز شـــــب تکیه دارند.
📚 کتاب "جام حضوࢪ"
🌷مࢪحوم دولابے👇
دو سه شــــب، نیمه های شـــــب را بیداࢪ بمان و نماز شـــــب بخوان بعد از آن اگࢪ توانستے دیگر نماز شـــــب نخوان.
#التماس_دعا
#نمازشب
.
.
؏ـمـرے گذشت بعدِ تو و
نرفت عادتِ شب زندھ دارے امـ👇
《🍃🕕》 http://Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯. . . #افزایش_ظرفیت_روحی 50 🔸 همه ما باید به طور جدی فضای امتحان رو توی زندگی
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯.
.
.
#افزایش_ظرفیت_روحی 51
🔸 اگه کسی خودش رو در فضای امتحانات الهی نبینه واقعا سخته که بخواد دینداری کنه. در واقع هیچ دلیلی برای انجام بسیاری از کارهای خوب نمیبینه.
⭕️ مثلا آقا قبول نداره که برای امتحان به این دنیا اومده بعد وقتی بهش میگن نماز بخون، خب طبیعتا نمیخونه!
💢 بهش میگی انفاق کن، انجام نمیده! ☺️
بهش میگی صبر کن اما دلیلی نمیبینه برای صبر کردن.
بهش میگی اروم باش، مهربون باش و.... انجام نمیده چون فکر میکنه همه چیز واقعی هست و امتحانی در کار نیست!
در حالی که توی دنیا همه چیز بازی هست. خدا هر چیزی به تو نداده میتونست بهت بده ولی عمدا نداده!
برای اینکه تو رو امتحان کنه همینجوری نعمت هایی که میخوای رو پشت پرده نگه داشته!
بگو خب نگه دار! خدایا من فدای تو بشم...😌💕
حتما یه نقشه ای برام داری...
.
.
↯.♥.↯ یـٰا مـَنْ عِشـقَہُ شِـفٰـاء ..👇
.↯🌱↯. @Eitaa.com/Heiyat_majazi
•🍃⇩ #منبر_مجازے ⇩🔑•
.
.
👤)~مردے خدمت رسول خدا
آمد و گفت: یا رسول اللّٰه!!
📚)~علـــــــــم چیست؟
✨)~فرمود: سکوت کردن،
گفت سپس چه؟
👂)~فرمود: گوش فرادادن،
گفت سپس چه؟
🧠)~فرمود: حفظ کردن،
گفت سپس چه؟
🔖)~فرمود به آن عمل کردن،
گفت سپس چه ؟
💚)~رسول خدا فرمود:
انتشارش دادن.
📘)~الکافی جلد ۱ صفحه ۴۸
.
.
↫ و عشـق؛
مَرڪبِحرکتاستنہمقصـدِحَرکتـ👇
•🔐⇩ Eitaa.com/Heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∫ #نوحه_خونے🎤 ∫
بهت سلام میدم با اشک چشام😭
با یاد تو روزامو شب میکنم🌠
#دکتر_حاج_میثم_مطیعی
#نماهنگ_بسیار_دلنشین👌👌
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#شب_جمعه
- گاھیدراینھیاهویدنیا . . ؛
یڪصوتحرفھاییبرایگفتندارد👇
∫🍃🎙∫ Eitaa.com/Heiyat_majazi
░•. #فتوا_جاتے👳🏻 .•░
.
.
سؤال:
اگر مسافری كه نمازش #شکسته است در اثر فراموشی، نماز را کامل بخواند و بعداً متوجه شود چه وظیفه ای دارد؟🤷♂
جواب:
اگر #مسافر فراموش كند که نمازش، شكسته است و تمام بخواند، اگر #داخل_وقت متوجه شد، باید نماز را دوباره بخواند و اگر پس از وقت به یاد آورد، قضای نماز واجب نیست.😌
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
🧐.•░ درمیانِشڪوشبہبارهاگمگشتھام
یڪنشانےازخودت؛درجیبِایمانمـگذار👇
📖.•░ Eitaa.com/Heiyat_majazi
#منبر_مجازے |≡📜≡|
.
.
_خدایا…! توبہ ڪنم میبخشے؟💔
+توبہ ڪنے...دوست دارم!💗🍃
#استاد_پناهیان
#توبه
.
.
- خدایانَـزارازدَستِـتبِـدَمـ👇
|≡💖≡| Eitaa.com/Heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『 #ترکش_خنده シ 』
.
.
[😂✊🏻]• خاطرھ طنز جبهہ
دلدادهی تازه وارد!✨
.
.
اےكشتگانعشقبرایمدعاکنید
يعنےنميشودڪهمراهمصداكنيد؟👇
『🏴:🍃』 Eitaa.com/Heiyat_majazi
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
🎁🍃🍃
🍃
🍃
#شگفتانه | #خادمانه🤩
سلاممم عزیزترین مخاطبای ایتا😍🍃
از اونجایے ڪ یه ولادتِ بزرگی در پیش داریم
#چااالش داریم چههه چالشی😍💗🍃
قدیمی های کانال
یادتونه که دهه ے کرامت
یه چالش برگزار کرده بودیم؟!
انصافا کم نزاشته بودین رفقا😍✌️
باید سجده ی شکر بجا اورد
بابت وجود تک تک شماها🌹
حالا کیا میخوان تو این دهه جایزه بگیرن ؛
اونم از نوع زهرایےـش؟!😌
عاشقای جایزه های چالشی کجان؟!😍🍃
تصمیم گرفتیم به این مناسبتِ زیبا
چالشِ بزرگی راه بندازیم💪
❤️یه چالش #بزرگ زهرایے هـا❤️
با نامِ اختصارۍ #ڪوثرےھــا
#چالش_کوثریها
تا پایان روز ولادت هم
این چالش پایداره
و روز ولادت حضرت زهرا س
نتایج مشخص میشن🌸❤️
🎁 خب خب
برای #شرکت_در_چالش👇
📝¹ دردودلتون با حضرت زهرا س
درموردِ ظهور آقا امام زمان عج
همراه با یه عکس امام زمانے😍
یـــا ..
📝² یھ شعر یا دلنوشتهے ڪوتاه به مولا
با عڪس امام زمانے خودتون🌸
به پل ارتباطی های زیر بفرستید👇
[ @Kosari_Haa ] ؛ [ @nokar_zahra313 ]
مهلت ارسال تا فردا ساعت 21 هست.
ولی امکان تمدیدم هست😉
🎁 و به نیت پنج تنِ آلِ عباء
به پنج نفر برتر این مسابقه
هدایایے در نظر گرفته شده☺️🌸
نفرات #برتر کسانی اند که
متن ارسالی شون #سین بیشتررری بخوره💪
✅ هرچه سین بیشتر = احتمالِ
برنده شدن در مسابقه هم بیشتر
‼️ پس باید تا میتونید
سینـ👀 جمع کنید ‼️
و اما هدایای زهرایے ما😍👇
🎁 نفر اول : ساعتمتبرڪ باطرح فرج
#ساعت_خاص_امام_زمانے
🎁 نفر دوم : تندیس بخصوص مهدوی
🎁 نفر سوم: قاب عکس ویژه حضرت زهرا س
🎁 نفر چهارم و پنجم: شاسی های رومیزی
تاڪید میکنم
برای اینکه جزء نفرات برتر بشید👌
باید سین جمع کنید✅
روز ولادت خانم،
برنده ها مشخص میشند😍💪
#خداقوت😍💚
#عجلهکنیدتادیرنشده🏃♂
دومینچالشبزرگکانالعاشقانههایحلال👇
🎁| https://eitaa.com/joinchat/2754019330C3ded5d8d29
《 #وقت_بندگے🌙 》
.
.
🌹 آیةاللّه قرهے:🌹👇
🔸🔹 چࢪا بعضے از مواقع، حال نماز شـــب نداریم؟🤔
شاید حتّی آن عواملے ࢪا هم کہ اولیاء خدا بیان کࢪدند که ࢪعایت کنید تا موفّق به نماز شب بشوید ࢪعایت کرده باشیم، امّا چࢪا باز هم این جسم یارے نمے کند که بلند شویم؟!
🔹️ چون روح که خࢪاب شود، جسد ࢪا هم خࢪاب مےکند.
🔸️ عزیزدلم! اگࢪ مبتلاے به گناه شدے، بدان که جسمت هم با تو همیارے نمیکند و نمیتوانے براے نماز شب بلند شوے و کسل خواهے بود.
🔹 شاید شما بفرمایید که من خیلے حالم خوب است و بدنم قبراق است، امّا همین کہ اجازه نمےدهند، یعنے این بدن شما، سست است، مریضے داࢪد و تقواے قلب، شفاے این اجساد است.
📚منبع: دࢪس اخلاق آیتالله قرهے (مدیر حوزه علمیه امام مهدے عج تهران)، اسفند ۱۳۹۳
#نماز_شب
.
.
؏ـمـرے گذشت بعدِ تو و
نرفت عادتِ شب زندھ دارے امـ👇
《🍃🕕》 http://Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯. . . #افزایش_ظرفیت_روحی 50 🔸 همه ما باید به طور جدی فضای امتحان رو توی زندگی
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯.
.
.
#افزایش_ظرفیت_روحی 51
🔸 اگه کسی خودش رو در فضای امتحانات الهی نبینه واقعا سخته که بخواد دینداری کنه. در واقع هیچ دلیلی برای انجام بسیاری از کارهای خوب نمیبینه.
⭕️ مثلا آقا قبول نداره که برای امتحان به این دنیا اومده بعد وقتی بهش میگن نماز بخون، خب طبیعتا نمیخونه!
💢 بهش میگی انفاق کن، انجام نمیده! ☺️
بهش میگی صبر کن اما دلیلی نمیبینه برای صبر کردن.
بهش میگی اروم باش، مهربون باش و.... انجام نمیده چون فکر میکنه همه چیز واقعی هست و امتحانی در کار نیست!
در حالی که توی دنیا همه چیز بازی هست. خدا هر چیزی به تو نداده میتونست بهت بده ولی عمدا نداده!
برای اینکه تو رو امتحان کنه همینجوری نعمت هایی که میخوای رو پشت پرده نگه داشته!
بگو خب نگه دار! خدایا من فدای تو بشم...😌💕
حتما یه نقشه ای برام داری...
.
.
↯.♥.↯ یـٰا مـَنْ عِشـقَہُ شِـفٰـاء ..👇
.↯🌱↯. @Eitaa.com/Heiyat_majazi
•🍃⇩ #منبر_مجازے ⇩🔑•
.
.
💥•|ڪسے حسد پیدا میڪند ڪه
نعمت ها را ملاڪ میداند نه سعے را.
تو اگر بدانے نعمت ها ملاڪ نیستند
و نسبت ها ملاڪ هستند و نسبت ها
را هم با توانایے تو مےسنجند.
آن موقع ریا و حسد و حرص، هر سه
شکسته مےشوند و سعے، اساس دارایے
آدمے مےشود؛«لیسللانسانالاماسعے».
#استادعلےصفائےحائرے
.
.
↫ و عشـق؛
مَرڪبِحرکتاستنہمقصـدِحَرکتـ👇
•🔐⇩ Eitaa.com/Heiyat_majazi
B222685D-21A4-4523-A252-E273AB2AA973.wav
473.9K
【 #ڪد_عاشقے📲♥️ 】
آتشم باش و خاکسترم کن . . .
📳🎧 #حجت_اشرفزاده
🌱همــراه اول ⬅️
ارسال ڪد 12009 به شماره ۸۹۸۹
#مخاطب_خاص
#مرد_میدان
#فاطمیه
#حاج_قاسم
#افول_آمریکا
.
.
پـیشــ🎶ــوازِتو خــ💞ـدایـے ڪن👇
๑|😃🍃|๑ @heiyat_majazi
•| #تَمنآےظهـور✨ |•
.
.
تعـجیݪ کن بخـاطࢪ صدها هزاࢪ چشمـ👀
ای پاسخ گرامے امـݩ یجیـݕ ها🍃
#یاصاحبالزمانادرکنے♡
.
.
۞|• ـتٌورانَدیدنومٌردنبهاینمعناست؛
بھبادرفتھتمامےعٌمرِڪوتاهمـ👇
۞|• Eitaa.com/Heiyat_majazi
••🍃📿••﷽
#ختم_صلوات
○ختم صلوات امروز بہ نیت:
🕊(شهید روح الله قربانی)🕊
•|صلوات های خواندھ شدھ:
💚310💚
|ارسال صلواتها بھ نشونےِ:
@sadattt313ツ
ڪولھبارتࢪا
پروپیموننگھدار☺️👇
@heiyat_majazi
••📿🍃••
[• #ڪوتاه_نوشت📝•]
•
+🌵
°|• به نسلی نیاز داریم
که به جایِ غر زدن و جوك ساختن
راجع بهمشکلات
باهاش مبارزه کنن...(:
تویِ این انقلاب کسی بیکار نمیمونه..!
#نیازمندیها..
#پرانرژیپیشبهجلوبسیجۍ✌️🏻
:: #در_مبارزه🌱
+🌵
•
•|♻️|• این تازه شـروع ماجـراست...
↗️ @heiyat_majazi
🕊🍃
[• #شـبهاے_بلھبرون🌙 •]
.
.
•\• خیلے روی حق الناس دقت داشت؛
به عنوان مثال براے خرید میوه
وقتے مےخواست میوه جدا کند
آنقدر حواسش بود که اگر ناخنش
به میوه اے مےخورد، همان را برمےداشت
که نکند به اندازه ذره اے حقالناس شده باشد.
#شهید_عبدالرضا_مجیری
#روایت_همسر_شهید🌸
📿| #شادۍروحشهداصلوات
🕊| #شهید_باشیم
.
.
🌷سربازِ آقا
نمےمـــونھ تــــــــا
ظهور رو ببینھ!
بلڪھ|شهید| مےشھ
تـ⇜ـا ظهور نزدیڪ شھ
@heiyat_majazi
🌿⃟🕊
مداحی آنلاین - دست من و دامان تو ای نور دیده - جواد مقدم.mp3
3.7M
∫ #نوحه_خونے🎤 ∫
دست من و دامان تو ای نور دیده 💚🤲
#کربلایی_جواد_مقدم
#بسیار_دلنشین👌👌
#جمعه_های_بیقراری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
- گاھیدراینھیاهویدنیا . . ؛
یڪصوتحرفھاییبرایگفتندارد👇
∫🍃🎙∫ Eitaa.com/Heiyat_majazi
░•. #فتوا_جاتے👳🏻 .•░
.
.
سوال:
آیا انجام عمـل زیبایے،و از این رو به اون رو شده برای زنان مجاز اسـت؟🧐🙄😐
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
🧐.•░ درمیانِشڪوشبہبارهاگمگشتھام
یڪنشانےازخودت؛درجیبِایمانمـگذار👇
📖.•░ Eitaa.com/Heiyat_majazi
#منبر_مجازے |≡📜≡|
.
.
آنها ڪه بہ خدا ایمان آوردھ♥
و دلہاشان بہ یاد خدا آࢪام میگیرد😇
آگاھ شوید که تنها یاد خدا آࢪام بخش دلہاست🌱
📚سوره رعـــد_آیه۲۸
#آرامش
#عشق
#قرآن
.
.
- خدایانَـزارازدَستِـتبِـدَمـ👇
|≡💖≡| Eitaa.com/Heiyat_majazi
hosaein-yekta-tanz(www.karballa.ir).mp3
2.24M
『 #ترکش_خنده シ 』
.
.
[🤣💣]• خاطرھ طنز جبهہ
#اززبانحاجحسینیڪتا!
.
.
اےكشتگانعشقبرایمدعاکنید
يعنےنميشودڪهمراهمصداكنيد؟👇
『🖤:🍃』 Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
°/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_پنجاه_و_هشتم وقت خوبی بود برای خاتمه دادن به همه ی این با
°/• #قصه_دلبرے💞 •/°
#رهایی_از_شب
#قسمت_پنجاه_و_نهم
با رفتن نسیم میدانستم که فصل جدیدی از مشکلات و سختیها شروع خواهد شد.
من در گذشته خرابکاریهایی کرده بودم که حالا آثارش در زندگی ام بود.وقتی نگاه به هر گوشه ی این خونه میکردم رد فریب یک پسر ثروتمند پیدا میشد!
بیشتر وسایل این خونه با پول وهدایایی تهیه شده بود که پشتش گناهی عظیم خوابیده بود!! حالا که دارم تغییر میکنم تحمل دیدن اینها خیلی سخت بنظر میرسه! باید چه کار میکردم؟؟
فکری به ذهنم رسید.یک روز تمام شهامتم رو جمع کردم و هرچه که کامران برام خریده بود و هدایایش رو داخل ساکی ریختم و به سمت کافی شاپش رفتم.نمیدونستم کارم درسته یا نه..!!!
اصلا شاید داشتم خودم رو فریب میدادم!! شاید اینها بهانه بود تا دوباره کامران رو ببینم!
وقتی داخل کافه شدم شلوغتر از همیشه به نظر میرسید ! گارسونهای کامران به محض دیدنم با چشمان از حدقه بیرون زده به طرفم اومدند و حسابی تحویلم گرفتند.یکی از آنها در حالیکه منو زیر چشمی زیر نظر داشت داخل اتاق مدیریت رفت.میدانستم که رفته کامران راخبر کند.یکباره دلشوره گرفتم.بازهم این تپش قلب لعنتی شروع شد.لحظاتی بعد کامران که تیپ رسمی زده بود با هیجان بین درگاه حاضر شد.و نگاهی به من وساک در دستم انداخت.
آب دهانم را قورت دادم و با غرور وشهامت نگاهش کردم.
او با قدمهایی سریع و چشمانی که برق میزد به طرفم اومد.
انگار میخواست گریه کند ولی خجالت می کشید.
سرم رو به اطراف چرخوندم.چهره ی دخترهایی رو دیدم که با اینکه کنار دوست پسرهایشان نشسته بودند ولی با حسرت و علاقه به او نگاه میکردند ونگاهی حسادت وار به من و ظاهر ساده و بی آرایشم میکردند.اما کامران کوچکترین توجهی به آنها نداشت.اصلا آنها رو نمیدید!! تمام نگاهش سهم من بود!!
باز احساس غرور کردم!! حسی که کامران در من ایجاد میکرد همیشه این بود و این حالم رو خوب میکرد!!
سلام نکرد.شاید چون هنوز در ناباوری بود!
پرسید:واقعا خودتی؟؟؟
به سردی گفتم:میبینی که!!کجا میشه بدون دردسر صحبت کرد؟
او خواست بازومو بگیره به رسم مشایعت عاشقانه ولی خودم را کنار کشیدم و با اخمی کمرنگ اعتراض کردم.
او نگاهی شرمساربه مشتریانش انداخت وگوشه لبش رو گزید وگفت:
بریم اتاق من!!
جلوتر از او با غرور راه افتادم وداخل اتاق رفتم.او پشت سر من وارد اتاق شد.خواست در راببندد که گفتم:بزار باز باشه!!
نشستم روی کاناپه!
او هیجان زده ونگران بود.!! یعنی من برایش مهم بودم؟؟
با صدایی مرتعش ،گارسونش رو صدا کرد:
-سعید..!! دوتا سینی ویژه بیار
بعد مقابلم نشست و دستهایش را قلاب کرد و سرش رو پایین انداخت.
دلم یک مدلی شد.
چقدر دلم براش تنگ شده بود.او لاغرتر به نظر میرسید!!
مگه میشه او با اینهمه کبکبه و دبدبه عاشق من بی سرو پا بشه؟
نه امکان نداشت..او داشت با من بازی میکرد! همانند من که با آنها بازی کردم!
سکوت را شکستم:
-من اینجا نیومدم برای دیدنت.اومدم ..
ساک رو روی میز گذاشتم و ادامه دادم:
اومدم امانتیهاتو بهت برگردونم.
او با تعحب نگاهم کرد.
-امانتی؟ ؟؟ من امانتی ای پیش تو نداشتم!!
گفتم:چرا... داشتی!!
او با تردید زیپ ساک رو باز کرد وبادیدن هدایا جا خورد.
روی لباسها سرویس طلایی که قبل از سفر برام خریده بود رو برداشت و با گله مندی نگاهم کرد.
سعی میکردم حتی الامکان نگاهش نکنم.
دلش شکست.
این رو حس کردم..
از رد اشکی که توی چشمانش جمع شد و اجازه نداد دیده شه!!
آخه او هم مثل من مغرور بود.
گفت:چرا داری اینکارو میکنی؟ بعد از چندوقت بیخبری پاشدی اومدی اینجا عذابم بدی؟ از من دقیقا چی میخوای؟ میخوای التماست کنم؟! چرا شما دخترها تا میفهمید یکی...
گفتم که!! مغرور بود!! اگر جمله اش رو تموم میکرد غرورش میشکست.جمله رو اینطوری بست:
بیخیال!! مهم نیست!
ادامه دارد...
✍بھ قلمِ:ف.مقیمے
°\•💝•\° اوستگرفتہشهردل
منبھڪجاسفربرم...👇
°\•📕•\° Eitaa.com/Heiyat_majaz