هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_نوزدهم 🍃 ساکش آماده بو
[ #قصه_دلبرے 📚••]
⃟ ⃟•🪴
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا
#قسمت_بیستم 🍃
یک هفته از تنهایی ام می گذشت. یک هفته اشک... یک هفته زجه... یک هفته انتظار و دق مرگ شدن... یک هفته بود خواب و خوراکم شده بود خیره شدن به تلفن... نه زهرا بانو نه سلما نه بابا و پدرجون(پدر صالح)، هیچکدامشان نمی توانستند آرامم کنند. اواسط هفته بود و دلتنگی ام مرا دیوانه کرده بود. دو روز بود صالح تماس نگرفته بود. سلما پایگاه بود و من تنها توی خانه مانده بودم. حتی حال نداشتم به منزل پدرم بروم. سلما هم نتوانست مرا به پایگاه ببرد. لباسم را پوشیدم و چادرم را به سرم انداختم و راهی امامزاده شدم. چند وقتی بود که امامزاده نرفته بودم. فضای آنجا آرامش خاصی داشت. به امید همین حس آرامش قدم در محوطه ی سبز امامزاده گذاشتم. چمن ها همه سبز و یکدست بودند اما رنگ پاییز روی برگ درختان نشسته بود. نوای دعا و روضه توی صحن امامزاده پیچیده بود. خلوت بود. گوشه ی ضریح نشستم و سرم را به ضریح تکیه دادم. نمی دانستم از خدا چه می خواستم؟! گنگ و سردرگم تسبیح سفید را از کیفم درآوردم، چشمم را بستم و شروع کردم. نمی دانم چه موقع خوابم برد. سبک بودم و آرام. دیگر حس دلتنگی ام خفه کننده نبود. چشمم را که باز کردم هوا تاریک شده بود. نمازم را خواندم و راهی منزل شدم. " الان همه دیوونه شدن. نباید بی اطلاع می اومدم. گوشیمم خاموش شده. "
زهرا بانو و سلما جلوی درب حیاط منتظر بودند. از دور که مرا دیدند، زهرا بانو از سر آسودگی به دیوار تکیه داد. سلما به سمتم دوید و با من همراه شد
ــ من به درک... حداقل به فکر مامانت باش. پدرجون و بابات رفتن دنبالت بگردن دیوونه.
بی توجه به عصبانیت اش گفتم:
ــ صالح زنگ نزده؟
ــ خیلی خری دختر...
قهر کرد و به منزل رفت. زهرا بانو را با خودم به منزل آوردم. تلفن زنگ زد. دویدم و گوشی را برداشتم.
ــ الو صالح جان...
ــ سلام دخترم... تو کجایی؟ برگشتی باباجان؟؟!!
پدر صالح بود. با خجالت گفتم:
ــ سلام پدر جون. شرمندم نگرانتون کردم. نگران نباشید خونه هستم.
گوشی را سرجایش گذاشتم و از تلفن دور شدم که از دل سلما در بیاورم. تلفن دوباره زنگ خورد.
خونسرد تر از قبل گوشی را برداشتم و گفتم:
ــ بله؟؟!!
ــ سلام خانوم خوشگلم...
ــ صالح...
ــ جان دلم خانوم گل... خوبی؟
ادامه دارد...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
•
•
سایهے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓
📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
《°• #وقت_بندگی 🌙•°》 ✅ صوت به یادگار مانده از عارف بالله آیت الله حق شناس رضوان الله علیه ✍️🏻 درب
《°• #وقت_بندگی 🌙•°》
✅ سه روایت درباره نمازشب
🌹خوش بویی
امام صادق علیه السلام: نمازشب ، آدمی را خوش بو می سازد.
📚منبع همان
🌹 روسفیدی
امام صادق علیه السلام: نمازشب ، صورت را سفید و نورانی می کند، آثار ایمان در آن نمایان می شود یا در قیامت در زمره رو سفیدان است. 📚علل، ص۳۶۳
🌹درمان درد ها
امام صادق علیه السلام: بر شما باد به نمازشب ، زیرا دور کننده بیماری از بدن های شما است.
📚همان
میخوانمتـ به مهربانے
ڪه خود مهربان ترینے😇
•°》Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هدایت شده از رصدنما 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『 #جنس_اول 』
🎥 اینکه موفق نمیشی بخاطر #حجاب نیست بخاطر یه چیز دیگست؛😏
ایشان سه فرزند دارند، لیسانس مترجمی انگلیسی، فوق لیسانس مهندسی طراحی محیط، مربی دفاع شخصے، مربی کاراته، مربی تیراندازے بادے، مربی سلاح های جنگے ومربی نظامے هستند. 😎
#لبیک_یا_خامنه_ای 🍃💞
#زن_عفت_افتخار
#پایان_مماشات 👊
من دنبال #آزادے✌️ هستم...
#آزادے_جنسے😎...
#تساوی_حقوق زن👱🏻♀ و
مرد👨🏻. . .
😍🍃➺ •°⦅Eitaa.com/Rasad_Nama
هدایت شده از رصدنما 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≼• #مکتب_سلیمانے🌷 •≽
بعدِ شہادتِ تو غوغا شد !
رهبرِ ما یڪ شبہ تنها شد . .
.
#0120
چَشمـِ تو بـود
ڪه پرِ پـروازِ ما شـد🕊 ..
≼•🌷.• Eitaa.com/Rasad_Nama
••﴿ #ازخالق_بهمخلوق 💌 ﴾••
وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ
بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ
🌿| بندہ هاے با ایمانم
👥| دوست و یاور هم باشید.
سورہ توبہ،آیہ ۷۱
_این روز ها،
شونه به شونه هم باشیـم:)🇮🇷
با یاد توستــ ڪه چنین آرامم😌💚
••﴾💌' Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°| #دل_آرا 🔮🍃 °|
.
.
بسمربالمهدی|❁
دِلشۅرِهدارَمبَراۍِخۅدَم
بَراۍثـٰانیِہاۍڪِہقَرارمیشَۅَدبیـٰایۍ
ۅَمَنهَنۅزبـٰاتۅقَرنهـٰافـٰاصِلِہدارَم…!🙂
♥️¦⇠#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
.
.
صاحبدل لاینام قلبے
مهمان ابیت عند ربے 🙂
🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•[ #کلید_اسرار 🔑 ]•🍃
😒چه خبره؟؟ هی کوتاه میاید !!!
تا کی باید ضرر و زیانش رو تحمل
کنید؟؟
😳چیکار کنیم خب؟؟ اصلا چی میگی؟
☺️من میگم امام علی(ع) فرموده:
در راه #حق #مسامحه نکنید.
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
.
اسرار نهفته را دریاب😉
🍃🔑]• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°| #دل_آرا 🔮🍃 °|
اگہ تو این اوضاع مسیـرتو گم کردے
و توانایـے تشخیص حق از باطل رو ندارے
حتما این ڪلیپ رو ببین . .🌱💚 ●
.
.
صاحبدل لاینام قلبے
مهمان ابیت عند ربے 🙂
🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°• | #روایت 🎷🥁 |°•
ملّت ما رو تبدیل به
یه "شمشیر" ڪرد ..✌️
- عربستان نمےدونه داره چیڪار
مےکنه؛ داره یڪ شمشیری براے
آقا امامزمان'عج درست مےکنه
ڪه ڪمنظیره همچین شمشیری ..
#لبیک_یا_خامنه_ای
#نشر_حداڪثری
.
.
راوے جبههٔ حـق باش🧐💪
🥁🎷 °•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| #نسل_مهدوے🍃|• دروغ هاےدنیاے مدرن درباره مهدڪودڪ زیاد شنیده اید ڪه بچه ها در دوران ڪ
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| #نسل_مهدوے🍃|•
دروغ هاے مدرن درباره مهدڪودڪ
قبول دارید ڪه بخش زیادے ازشخصیت
فرزندان ما درهمان دورانے ساخته میشود ڪه
به مهدڪودڪ میروند؟شما به روش تربیتے
مربی مهد فڪر ڪرده اید و آن را قبول دارید؟؟
یه مثال بزنیم☺️
شما وقتےماشینتان🚙 رابه یڪ پارکینگ
میسپارید ،ازنگهبان آن جا فقط مراقبت
از ماشینتان را میخواهیـد.
امروز مهدڪودڪ ،پارڪینگ بچه هاےماست
ولے باااین تفاوت ڪه چه بخواهیم و چه نخواهیم ،
وقتی بچه هایمان را ازمهد تحویل میگیریم.مفاهیم زیادے در روحشان حک شده است.☹️
.
.
ایرانـم، جـوانـ بمـان😍✌️
°•👶🏻🍼•°Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے_جات •❥⸣•
ما بچـه هــــــاے انقلابـیـــم💚✌️
• 🎥 ⃞''. Eitaa.com/heiyat_majazi
🍃🎐•|
#شـبهاے_بلھبرون✨
دوتا از بچهها یڪ غولی را همراه خودشان آورده بودند و هی میخندیدند😂
پرسیدم این ڪیه؟ گفتند عراقی...
گفتم چطوری اسیرش ڪردین😐؟!
میخندیدند و میگفتند:
-از شب عملیات پنهان شده بود تشنگی فشار آورده بهش و با لباس بسیجی های خودمان آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته.
بعد پول داده و اینطوری لو رفته😂😂😂💵
شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد 🙃👇
🍃🎐•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi•[🎨]•
◇ #فتوا_جاتے ⁉️ ◇
چندوقت پیش رفته بودم خونه یڪۍ از رفیقام موقع نماز رفیقم ادامس دهنش بود ولی یادش نبود و داشت نماز میخوند یهو حین نماز یادش افتاد نمیدونست باید چیڪار کنه،شاید براۍ شما هم اتفاق بیفتد..😁
حالا باید این مواقع چیڪار ڪنیم؟👇
فروبردن ذرات غذاے مانده در لاۍ دندان ها، موجب بطلان نماز نمىشود ولى اگر قند یا شکر و مانند اینها در دهان مانده باشد و در حال نماز ڪم ڪم آب شود و فرو رود، نمازش اشڪال پیدا مىڪند
اما نگه داشتن آدامس در دهان (ڪه شیرینی آن از بین رفته باشد)، بدون جویدن در اثناء نماز اشڪال ندارد☺️🌸
جرعهاے از فنجانِ ایمانشناسے😋☕️
📜•°》Eitaa.com/Heiyat_Majazi
مداحی آنلاین - نماهنگ ببخش حسین - نریمانی.mp3
3.85M
••| #دل_صدا 🎼 |••
حالا ببین ڪه پایینه سرم ببخش حسین💔😭
اگه ردم ڪنے ڪجا برم ببخش حسین
.
.
#ڪربلایے_سیدرضا_نریمانے🎤
#یاغیاث_المستغثین
ندیدم صدایے
از سخن عشق خوش تر😌🍃
🎧 |•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°| #دل_آرا 🔮🍃 °|
-از اینجا تا خدا چہ مقدار راھ است ؟
+یك قدم !
-این یك قدم ڪدام است ؟
+پا بگذار رویِ خودت !(:🦋
.
.
صاحبدل لاینام قلبے
مهمان ابیت عند ربے 🙂
🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
-شایدجنگپایانیافتهباشد . .
امامبارزهپایاننخواهدیافت !'
-شهیدسیدمرتضيآویني
https://eitaa.com/joinchat/4214030583Cecec7d7d5c
هیئت مجازی 🚩
-شایدجنگپایانیافتهباشد . . امامبارزهپایاننخواهدیافت !' -شهیدسیدمرتضيآویني https://eitaa.com/j
-هرآنچهمحضپاڪیستشرحدهیم:)
وبدانیدڪهماشوقشهادتداریم🖐🏼
https://eitaa.com/joinchat/4214030583Cecec7d7d5c
' ⃟'🔖؛ #کتابچه
.
.
📚• نامِ ڪتاب : مسافرِڪربلا ..
این ڪتاب ، شرحِ زندگـے نوجوانے است ڪھ امامِراحل را الگویِ خویش قرار داد .
جمعـے از دوستان ، خانواده و ... خاطراتے ارزشے از وی نقل ڪردهاند ڪھ در این ڪتاب به رشتهی تحریر در آمده است '💚
شھید علیرضاڪریمے ، در سن ۱۷سالگـے شھد شهادت را نوشید ..'🙃
گزیدهیڪتاب :
چهارسالھ بود، مریضے سختے گرفت(😢) پزشڪان جوابش کردند .
گفتند این بچه زنده نمےماند ..(😔)
پدرش او را نذر آقا ابالفضل ڪرد روز بعد به طرز معجزه آسایی شفا یافت(☺️)
در جبهه مسئول دسته گروهان ابالفضل از لشکر امام حسین بود ..(🙃)
آخرین باری ڪھ رفت جبهه گفت:
راه کربلا ڪھ باز شد بر مےگردم(✌️🏻)
پانزده سال بعد همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به سوی کربلا می رفت پیکرش بازگشت .. (:🌹
.
.
-گاھ نسیم بسیار ملایمے
برگھاۍ کتاب را میجنبانَـد :)🎈
'♢ ⃟'📖 - Eitaa.com/heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_بیستم 🍃 یک هفته از تنها
[ #قصه_دلبرے 📚••]
⃟ ⃟•🪴
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا
#قسمت_بیست_ویکم 🍃
روزهای تنهایی و زجرآورم سپری می شد. حفظ ظاهر را یاد گرفته بودم امان از تنهایی اتاق خوابم. جای خالی صالح را کنارم خیلی حس می کردم. سعی داشتم بیشتر توی منزل خودمان باشم و به اتاق دونفره مان پناه می آوردم. زهرا بانو خیلی اصرار داشت به آنجا بروم به همین خاطر ساعتی از روز را آنجا بودم و سریع بر می گشتم. می ترسیدم صالح زنگ بزند و من خانه نباشم. موبایلم همیشه توی دستم بود اما اکثرا صالح با منزل تماس می گرفت. شبها که به غیر از اتاقمان جای دیگری آرام و قرار نداشتم. انگار اتاق، هوای آغوش صالح را داشت که اینقدر آرامم می کرد. تسبیح که همراه شبانه روزم شده بود. نمی دانم چقدر صلوات می فرستادم اما آرام می شدم. پایگاه رفتنم را آغاز کرده بودم و علاوه بر آن کارهای جهادی هم انجام می دادم که سرگرم باشم. شمارش معکوس دیدارم با صالح شروع شده بود. گفته بود می آید اما روز دقیقش را نمی گفت. من هم اصرار نمی کردم. هر لحظه منتظر صدای زنگ در بودم. یک هفته از خانه بیرون نرفتم. حتی پیش بابا و زهرا بانو نمی رفتم. می ترسیدم در نبودم صالح بیاید و من نباشم.
یک روز نزدیک غروب بود و من منتظر خبری از صالح کنار تلفن نشسته بودم. زهرا بانو اصرار کرد و گفت باید شام را با آنها باشم. اصلا دلم نمی خواست از خانه جُم بخورم. اینقدر بابا و زهرا بانو اصرار کردند که قبول کردم بروم. پدرجون و سلما زودتر از من به آنجا رفتند. من هم به بهانه ی کاری که نداشتم ساعتی بعد از آنها رفتم. منتظر تماس صالح بودم. از دیروز چشم دوخته بودم به صفحه ی تلفن. ناامید شدم و چادر رنگی را سرم انداختم و رفتم. پکر و گرفته روی مبل نشستم و زهرا بانو گفت:
ــ یه ساعته که معطلمون کردی حالا هم که اومدی اینجوری بُق کردی؟!
آهی کشیدم و گفتم:
ــ منتظر تماس صالح بودم.
دسته گل نرگس از پشت مبل توی صورتم آمد و صدای صالح گوشم را نوازش داد:
ــ مگه این صالحو نبینم که خانومشو منتظر گذاشته. باید یه گوش مالی اساسی بهش بدم.
جیغ کشیدم. آنقدر بلند که خودم هم باورم نمی شد. از جایم پریدم و صالح را دیدم که پشت سرم ایستاده بود. خدایا چه حالی داشتم؟! نه می توانستم حرفی بزنم و نه واکنشی.
در سکوت دستش را گرفتم و به اتاق خودم بردم. در را بستم و او را به آغوش کشیدم. باورم نمی شد صالح کنار من بود. اشک می ریختم و خدا را شکر می کردم. صالح هم حالی همانند من داشت. فقط از حرکتم کمی بهت زده بود
ــ آروم باش خانومم. مهدیه جان... عزیز دلم... من کنارتم. سالمم. به قولم عمل کردم. منو ببین
توان هیچ حرفی نداشتم. سجاده را پهن کردم و صالح را کنار سجاده نشاندم و در حضورش دو رکعت نماز شکر خواندم... باز هم مرا غافلگیر کرده بود.
ادامه دارد...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
•
•
سایهے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓
📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_بیست_ویکم 🍃 روزهای تنها
[ #قصه_دلبرے 📚••]
⃟ ⃟•🪴
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا
#قسمت_بیست_ودوم 🍃
با صالح به همه ی فامیل سر زدیم. می گفت دوست ندارد صبر کند با کوله باری از خجالت مهمان سفره های اسراف اقوام شویم. کمی خجالت زده بودم. می ترسیدم فامیل، از ما دلخور شوند. منزل اقوام خودشان که می رفتیم با روی گشاده و رفتاری عادی پذیرای ما بودند. می گفتند انتظار این رفتار را از صالح داشته اند اما اقوام من... بخاطر اینکه حداقل آمادگی داشته باشند از قبل تماس می گرفتم که می خواهیم بیاییم
"والا بخدا این مدل پاگشا نوبره"
ــ سخت نگیر خانومم. اقوام تو هم باید با این رفتار من آشنا بشن.
ــ می ترسم ناراحت بشن
ــ نه عزیز دلم. من فقط می خوام زحمت نیفتن و سفره هاشون ساده و صمیمی باشه
کم کم داشتم به رفتارهایش عادت می کردم. مشغول پخت و پز بودم که از پشت چشمم را گرفت.
ــ سلام
ــ سلام به روی ماهت خانوووم. خوبی؟ خسته نباشی.
ناخنکی به غذا زد و گفت:
ــ بلیط هواپیما گرفتم. برا امشب.
از تعجب چشمانم گشاد شده بود.
ــ امشب؟؟؟!!! کجا؟!
ــ اول شیراز بعد هر جا خانومم بگه
ــ الان باید بگی؟
ــ گفته بودم از سوریه برگردم حتما ماه عسل می برمت.
ــ خب... من آمادگی ندارم... وااای صالح همیشه آدمو شوکه می کنی.
ــ خب این خوبه یا...
ــ نمی دونم. اگه دیوونه نشم خوبه
تا شب به کمک صالح چمدان را بستم. از زهرا بانو و بابا خداحافظی کردیم و با سلما و پدرجون به فرودگاه رفتیم. صبح بود. از خواب بیدار شدم و روی تخت جابه جا شدم. صالح توی اتاق نبود. همه جای اتاق را گشتم اما نبود. بیشتر از دوساعت توی اتاق هتل حبس بودم. دلم نمی خواست تنها به جایی بروم. کلافه و گرسنه بودم. از طرفی نگران بودم برای صالح... درب اتاق باز شد و صالح با دو پرس غذا آمد. لبخندی زد و گفت:
ــ سلاااام خانوم گل... صبح بخیر
ابرویی نازک کردم و گفتم:
ــ ظهر بخیر میدونی ساعت چنده؟ چرا تنهام گذاشتی؟
ــ قربون اون اخمت... ببخشید. کار داشتم.
ــ دارم می میرم از گشنگی. آخه تو شهر غریب چیکار داشتی؟
ــ برات غذا آوردم. ببخشید خانومم. کاری بود از محل کارم سپرده بودن بهم.
چیزی نگفتم و با هم غذا خوردیم و بعد از استراحت به تخت جمشید رفتیم. شب هم برای نماز و زیارت به شاه چراغ رفتیم. خیلی با صفا بود و دل سیــــــر زیارت کردیم.
ادامه دارد...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
•
•
سایهے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓
📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
9B2AA076-88F2-48EE-A692-8AC70FED6E46.wav
423K
📱🍃
•[ #ڪد_عاشقـے☎️ ]•
همت مضاعف و مٵیوس ڪردن دشمن
📳🎧 #امام_خامنه_اے
🌱همــراه اول ⬅️
ارسال ڪد 31670 به شماره 8989
🌱ایراݩــسل⬅️
ارسال ڪد 4412424 بہ شماره7575
🌱رایتــل⬅️
ارسال کد on4009033 بہ شماره 2030
#لبیک_یا_خامنه_ای
📱🍃 @heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
《°• #وقت_بندگی 🌙•°》
امیرالمومنین علی علیه السلام :
كسى كه یک هفتم از شب را به نماز گذراند، در روزى كه از قبر خارج مى شود با صورتى نورانى مثل ماه شب چهارده خواهد بود و با افراد ايمن از عذاب، از پل صراط خواهد گذشت.
📚منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة
میخوانمتـ به مهربانے
ڪه خود مهربان ترینے😇
•°》Eitaa.com/Heiyat_Majazi
••﴿ #ازخالق_بهمخلوق 💌 ﴾••
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِيٓ
أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ..
شکر خدایی رو
که غم رو از ما گرفت♥
سوره فاطر | آیه ۳۴
با یاد توستــ ڪه چنین آرامم😌💚
••﴾💌' Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°| #دل_آرا 🔮🍃 °|
.
.
ڪسانے را از مرگ مےترسانید کـه دعای قنوٺ نمازهایشان شهادت است..🕊❤️
شیرانے ڪه زمزمههای شبانه شهادت را تنها سجادھ از آنان شنیده است...🌃
قومے، ڪه هرروز بر زبانشان " یا لـیـتـنا ڪنا معڪم " میجوشد..
راھ همان است..
راھ سرخ حسین (؏)..
یزیدیان زمان را بگویید مرگـــ بر ما همانست که قاسم گفت:
احلے من العسـل..(:🌱💕
.
.
صاحبدل لاینام قلبے
مهمان ابیت عند ربے 🙂
🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⊱•| #طبیب🍏 |•⊰
سلام سلام😍✋
روزتون بخیر عزیزاے من💙
آغــــاااااا آب ســـرد نخورید!😐
خوب نیست🙄👌
میپرسے چــرا؟🧐
امام رضــا علیه السلام فرمودند:
نوشیدن آب سرد بعد از خوردن چیز گرم
و بعد از خوردن شیرینے، دندون هارو
از بین میبـــره!😥✋
پس نخــور جانم☺️💙
جان؟!
منبع میخــواے؟🙄
بحارالأنوار، جلد 62 ، صفحه 321
بفرما😌👋
.
#با_طبیب_سالم_باش😌
یڪ قدم تا سلامتے😉👇
🍏⊱••| Eitaa.com/Heiyat_Majazi