𐇻📿𐇻
.
.
ˊˋ #رزق_معنوے ˊˋ
•¦ - خدایا!
سرنوشتمو اونقدر قشنگ بنویس
که مادرم از ته دل بخنده🥲”🌱
‹ 📿 ›↝ #تقبلالله
‹ 🥹 ›↝ #دلتو_بهخدا_بسپار
‹ 😌☝️🏻 ›↝ #حرفاےدرگوشے
𑁍 🚩خیمهگاهمجازے
╰─ @Heiyat_Majazi
.
𐇻📿𐇻
هیئت مجازی 🚩
𐇻🌱𐇻 #شکرانه خدایا، شکرت که وقتی دیشب موقع خواب سردم بود، برای گرم شدن پتو و لباس گرم داشتم 🤲🏻 شکر
𐇻🌱𐇻
#شکرانه
خدایا، شکرت که چند ساعت
بعد از شکرانهی دیروز عینکم
زودتر از موعد آماده شد و
رفتم گرفتمش...🌸
شکرت که پستچیِ زحمتکش،
امروز ظهر بستهای رو که
منتظرش بودم برام آورد🌱
شکرت که هر وقت سردرد میگیرم
یا بیمار میشم، بعد از اینکه حالم
بهتر میشه حس خیلی خوبی دارم
و پرانرژیام🤍
#شکرانههاتون رو میشنویم...
📬- @Khadem_Daricheh
🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi
𐇻🌱𐇻
𐇻📚𐇻
#قصّه_بشنو
⊹قسمت :68
فردا صبح اول وقت صداي زنگ در بلند شد ... هنوز گيج خواب بودم كه با زنگ دوم به خودم اومدم ... در
رو كه باز كردم مايكل بود ...
- هنوز هوا كامل روشن نشده ...
سرش رو انداخت پايين و همين طوري اومد تو ...
- مي دونم ...
و رفت نشست روي كاناپهدر رو بستم ... چشم هام يكي در ميون باز مي شد ... يكي رو كه باز مي كردم دومي بي اختيار بسته مي
شد ...
- گوشيش رو هك كردم ... فقط يه مشكلي هست ... براي اينكه بتوني حرف هاش رو گوش كني بايد از
يه فاصله اي دورتر نشي ...
روي مبل يه نفره ولو شدم ... اونقدر گيج خواب بودم كه مغزم حرف هاش رو پردازش نمي كرد ...
- اگه هنوز گيجي مي تونم ببرمت دوش آب يخ بگيري ...
چشم هام رو باز كردم ... خنده انتقام جويانه اي صورتش رو پر كرده بود ... ناخودآگاه از حالتش خنده ام
گرفت ...
- اتفاقا تو تركم ...
- بستگي داره توي ترك چي باشي ... اين چشم هاي سرخ، سرخ خواب نيست ...
از جا بلند شدم و رفتم سمت دستشويي ...
- نمي تونستم بخوابم ... مجبور شدم قرص بخورم ...
شير رو باز كردم و سرم رو گرفتم زير آب سرد ... حركت سرما رو از روي پوست تا داخل مغزم حس مي
كردم ... سرم رو كه آوردم بالا، توي در ايستاده بود ... حوله رو از آو زي بغل در برداشت و پرت كرد سمتم
... چهره اش نگران بود ...
- چي شده؟ ...
- منم ديشب از شدت نگراني خوابم نمي برد ... مي خواي بيخيال بشيم؟ ...
خنده تلخي صورتم رو پر كرد و خيلي زود همون هم يخ زد ... حوله رو انداختم روي سرم و شروع كردم به
خشك كردن سر و صورتم ... و از در رفتم بيرون ...
- مشكل من نگراني نيست ... من سال هاست اينطوريم ... جديدا بدتر هم شده ...
بي خوابي ها و كابووس هاي هر شب من ... يه داستان قديمي داشت ... از ترس و نگراني نبود ...
عذاب وجدان مثل خوره روحم رو مي خورد و آرامش رو ازم گرفته بود ... اوايل تحملش راحت تر بود ... اما
بعد از يه مدت و سر و كار داشتن با اون همه جنايت و جنازه ... ديگه كنترلش از دستم در رفت ... بعد از
ماجراي نورا ساندرز هم ...
من ديگه يه آدم از دست رفته بودم ... يه آدمي كه مثل ساعت شني داشت به آخر مي رسيد ...
شيوه كار رو كامل بهم ياد داد و قرار شد اولين روز رو همراهم بياد ...
توي ماشين اجاره اي، كنار من نشسته بود كه ساندرز از خونه اش اومد بيرون ... نمي تونستم با مال
خودم همه جا دنبالش راه بيوفتم ... اون ماشين من رو مي شناختبالاخره اولين روز تعقيب و مراقبت شروع شد ...
چند ساعت بعد، مايكل برگشت خونه اش تا هك اطلاعات اون رو شروع كنه ... و حالا فقط من بودم و
دنيل ... و يه ماموريت 24 ساعته
⊹کتاب :مردی درآئینه
⊹نویسنده :طاها ایمانی
🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi
𐇻📚𐇻
𐇻⏰𐇻
#وقت_بندگی
امام صادق عليه السلام :
-هرکس سوره قدر راهنگام خواب یازده مرتبه بخواند
خداوند یازده فرشته را مآمور میکند تا
او را از شر هر شیطانی حفظ نمایند.
🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi
𐇻⏰𐇻
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🌙•
امشب میای خونه ما شلمچه؟!
سالها لب این خاکریز نشسته بودن
ببینن معشوق هاشون کی میان؟!
#شـبهاے_بلھبرون
#راهیان_نور
♥️ — @Heiyat_Majazi —
𐇻💌𐇻
‹ #ازخالق_بهمخلوق ›
« همانا ما آسمانِ دنیا را به زیور ستارگان
آراستیم⁶ ،و آن را از هر شیطانِ سرکشی
حفظ کردیم!⁷ آنان نمیتوانند به سخنان
فرشتگان بسیار مکرم و شریف گوش
فرا دهند، و هرگاه به گوش دادن برخیزند
از هر سو ‹شهاب› به سویشان پرتاب
میشود ⁸...🦋💙»
•﴿ سورۀ صافات ﴾•
.
🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi
𐇻💌𐇻
|🎋|
✨پیامی از سوی رفیق شهیدمون:
🍃اگه ازت بپرسم چطوری به امام زمان و نائبش کمک کردی جوابی برای روش خودت برا من داری؟!...
#دل_آرا
꩜ 🚩خیمهگاهمجازے
╰─ @Heiyat_Majazi
••|🕊️|••
هر کسی به خاطر خدا از چیزی بگذرد ؛
خدا بهتر از آن چیز را به او خواهد بخشید .
- امیرالمومنین .
꩜ 🚩خیمهگاهمجازے
╰─ @Heiyat_Majazi
𐇻🎐𐇻
#طواف_دل
هر که میگویدحسن
زهرا دعایش میکند
خیر دنیا و قیامت
در دعای مادر است 🌱🤍
#دوشنبههاےامامحسنے
🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi
𐇻🎐𐇻
نماهنگ نگین خاتم.mp3
3.04M
𐇻🎧𐇻
#نغمه_بهشتی
اگر میخواهیم حق عظیم پیغمبر را جبران کنیم، راهش این است : جاهِدوا فِی اللَهِ حَقَّ جِهادِه ؛ جهاد کامل . معنای جهاد صرفاً شمشیر و آرپیجی و مانند اینها نیست؛ جهاد در همه میدانها : جهاد در میدان علم، جهاد در میدان سیاست ، جهاد در میدان معرفت ، جهاد در میدان اخلاق .
[۱۴۰۲/۷/۱۱ - رهبر انقلاب]
🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi
𐇻🎧𐇻
••|📖|••
#ماه_باران💙
نمــاز شــب بیسـت و هفتم مـاه رجـب
برای پاداش عبادت فرشتگان
پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند:
هر کس در شب بيست و هفتم ماه رجب
دوازده ركعت نماز بخواند
در هر ركعت «فاتحة الكتاب» یک بار
و سورهى «سَبِّحِ اِسْمَ رَبِّكَ اَلْأَعْلَى» را ده بار
و سورهى «إِنَّا أَنْزَلْنَاه» را ده بار بخواند ،
و پس از آنكه نماز را به پايان برد صد مرتبه بر پيامبر -صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- صلوات بفرستد
و صد بار به درگاه خدا استغفار كند،
خداوند سبحان پاداش عبادت فرشتگان را براى او مىنويسد.
📚 اقبال الاعمال ص ۶۶۸
چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.🌱
꩜ 🚩خیمهگاهمجازے
╰─ @Heiyat_Majazi
𐇻📚𐇻
#قصّه_بشنو
⊹قسمت :69
يه هفته تمام و هيچ چيز ... نه تماس مشكوكي ... نه آدم مشكوكي ...
مايكل هم كل اطلاعات مالي اون رو زير و رو كرده بود . .. به مرور داشت اين فكر توي سرم شكل مي
گرفت كه اي اين همه سال كار كردن توي واحد جنايي ... من رو به آدمي با توهم تئوري توطئه تبديل كرده
... يا اون همه چيز رو فهميده و خطوط پشت سرش رو پاك كرده ...
از طرفي هنوز ترس و رعب عجيبي ازش توي وجودم بود ... ترسي كه نمي گذاشت به چشم يه آدم
معمولي بهش نگاه كنم ...
آدم پيچيده، چند بعدي و چند مجهولي اي كه به راحتي توي چند برخورد، حتي افرادي مثل اوبران نسبت
بهش نرم مي شدن .. . و بعد از يه مدت مي تونست اعتماد اونها رو به خودش جلب كنه ...
تا حدي كه مطمئن بودم اگه سال هاي زياد رفاقت و همكاري من با اوبران نبود ... حاضر نمي شد
درخواستم رو قبول كنه ... و اطلاعات شخصي ساندرز رو برام در بياره ...
چند ساعتي مي شد توي مدرسه بود ... و من توي اون گوشه دنج قبل، همچنان منتظر بودم ... بهترين
نقطه اي بود كه مي تونستم فاصله ام رو باهاش حفظ كنم و از طرفي هر جاي مدرسه هم كه مي رفت،
همچنان به تماس هاش گوش كنم ... و اين به لطف جان پروياس بود ...
همين كه بهش گفتم لازمه چند وقت مدرسه زير نظر باشه قبول كرد و نپرسيد اون تهديد احتمالي كه
دبيرستانش رو تهديد مي كنه چيه ... سر پرونده كريس ... و دختر خودش اعتمادش نسبت بهم جلب
شده بود ...
چند ساعت توي يه نقطه نشستن واقعا خسته كننده بود ... تا اينكه بالاخره تلفنم زنگ خورد ... مايكل بود
- حدود 45 دقيقه پيش ... خانم ساندرز سه تا بليط هواپيما به مقصد تورنتو گرفت ...
- خوب كه چي؟ ... تعطيلات نزديكه ...
- داري چيزي مي خوري؟
تا اين رو گفت بيسكوئيت پريد توي گلوم ... نزديك بود خفه بشم ...
- فعلا تنها چيز جذاب اينجا واسه پر كردن اوقات بيكاري خوردنه ...
چند لحظه مكث كرد ...
- اگه ميذاشتي حرفم تموم بشه به قسمت هاي جذابش هم مي رسيد ... طيبل يرا ب تعطيلات چند روزه ي
يپ ش رو نيست ...
غير از بليط هاي پرواز تورنتو ... براي فرداي اون روز، سه تا بليط ديگه هم رزرو كرد ... به اسم خودش،
همسرش و دخترش ي... ك توقفه ... مقصد نها ،يي ايران ...
با شنيدن اين اسم دستم شل شد و بقيه بيسكوئيت از دستم افتاد ... سريع دستم رو كردم توي جيب كتم
و دفترچه يادداشتم رو در آوردم ...
- شماره پرواز و شركت هواپيمايي هر دو پرواز رو بگو ...
تلفن رو كه قطع كردم هنوز توي شوك بودم ... داشتم به عقلم شك مي كردم اما اين اتفاق يعني شك
من بي دليل نبوده ...
عراق*، يه كشور با تسلط شيعه ... و پر از گروه هاي تروريستي ...
اون شايد ثروت زيادي نداشت اما مي تونست حامي مالي يا حتي واسطه مالي گروه هاي تروريستي باشه
... علي الخصوص اگه شيعه باشه ... شيعيان از القاعده و طالبان هم خطرناك ترن ...
نفسم بند اومده بود ... هر چند هنوز هيچ مدركي عليهش نداشتم اما انگيزه اي كه داشت از بين مي رفت
دوباره زنده شد ... بايد تا قبل از اينكه از كشور خارج مي شد گيرش مي انداختم ...
10 دقيقه بعد دوباره تلفن زنگ خورد ... اما اين بار مال من نبود ... تلفن دنيل ساندرز ... تماس ورودي:
همسرش ...
* اشتباه شنيدار يپا ي تلفن به علت شباهت تلفظ ايران و عراق در زبان انگل سي ي است
⊹کتاب :مردی درآئینه
⊹نویسنده :طاها ایمانی
🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi
𐇻📚𐇻