⊹📚⊹
#یه_قاچ_کتاب ¦ ʏᴇ ɢʜᴀᴄʜ ᴋᴇᴛᴀʙ 📔
❜❜↲ مرتضي منتظر شنيدن جوابي از طرف من بود ... و من با چشمان كودكي ملتمس به اون زل زده بودم ...
زبانم سنگين بود و قلبم براي تك تك دقيقه ها، التهاب سختي رو تحمل مي كرد ... چشم هام رو از
مرتضي گرفتم و نگاهم در امتداد مسير حركت كرد ... در اون شب تاريك، التماس ديدن ديوارها و مناره
هاي مسجد رو مي كرد ...
دستم بين زمين و آسمان مونده بود ... اومدم بكشمش عقب كه مرتضي برگه رو از دستم گرفت ... از
توي قباش خودكاري در آورد و شروع به نوشتن كرد ... شماره خودش رو هم نوشت ...
ـ ديدي كجا ماشين رو پارك كردم؟ ... اگه برگشتي اونجا بود كه هيچ، منتظرمون بمون ... اگه نه كه
همون مسير رو چند متر پايين تر بري، هر ماشيني كه جا داشته باشه سوارت مي كنه ...
برگه رو گرفتم و ازشون جدا شدم ... در ازدحام با قدم هاي سريع ... و هر جا فضاي بيشتري بود از زمين
كنده مي شدم ... با تمام قوا مي دويدم ... تمام مسير رو ... تا جايي كه مسجد از دور ديده شد ... تمام
لحظات اين فاصله در نظرم طولاني ترين شب زندگي من بود ...
دوباره به ساعتم نگاه كردم ... فقط چند دقيقه تا 2 صبح باقي بود ... جلوي ورودي كه رسيدم پاهام مي
لرزيد و نفس نفس مي زدم ... چند لحظه توي حالت ركوع، دست به زانو، نفس هاي عميقي كشيدم ...
شايد همه اش از خستگي و ضعف نخوردن نبود ... هيجان و التهاب درونم حد و حصري نداشت ...
قامت صاف كردم ... چشمم بي اختيار بين جمعيت مي چرخيد ... هر كسي كه به ورودي نزديك مي شد ...
هر كسي كه حركت مي كرد ... هر كسي كه ...
مردمك چشم هاي منتظر من، يك لحظه آرامش نداشت ...
تا اينكه شخصي از پشت سر به من نزديك شد ... به سرعت برگشتم سمتش ... خودش بود ...
بغض سنگيني دور گلوم حلقه زد و چشم هام گر گرفت و پشت پرده اشك مخفي شد ... دلم مي خواست
محكم بغلش كنم اما به زحمت خودم رو كنترل كردم ... دلم از داخل مثل بچه گنجشك ها مي لرزيد ...
كسي باور نمي كرد چه درد وحشتناكي در گذر اون ثانيه ها، به اندازه قرن برمن گذشت ... و حالا اون
واقعا بين اون جمعيت، من رو پيدا كرده بودبه شيوه مسلمان ها به من سلام كرد ... و من براي اولين بار با كلمات عربي، جواب سلامش رو دادم ...
ـ عليك السلام
شايد با لهجه من، اون كلمات هر چيزي بود الا جواب سلام ... اما نهايت وسع و قدرت من بود ...
ـ منتظر كه نمونديد؟
در ميان تمام اون دردها و التهاب هاي پر سوز ... لبخند آرام بخشي از درون قلبم به سمت چهره ام جاري
شد ... منتظر بودم اما نه پشت ورودي مسجد ... ساعت ها قبل از حركت، شوق اين ديدار بي تابم كرده
بود ...
ـ نه ... دقيق راس ساعت اومدید ...
لبخند زد و با دستش به سمت ورودي اشاره كرد ...
ـ بفرماييد ...
مثل ميخ همون جا خشكم زد ...
ـ من مسلمان نيستم نمي تونم وارد مسجد بشم ...
آرام دستش رو بازوي من گذاشت ... و دوباره با دست ديگه به سمت ورودي اشاره كرد ...
ـ حياط ها حكم مسجد ندارن ... بفرماید داخل ...
قدم هاي لرزان من به حركت در اومد ... يك قدم، عقب تر ... درست مقابل ورودي ❛❛
‹ 💡 ›↝ #قسمت:صدوششم
‹ 📝 ›↝ اسم کتاب:مردی درآئینه
੭੭ قاچبهقاچ،جَهانرابِخوان
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹📚⊹
⊹📚⊹
#یه_قاچ_کتاب ¦ ʏᴇ ɢʜᴀᴄʜ ᴋᴇᴛᴀʙ 📔
❜❜↲ پشت سر اون، قدم هاي من باهاش همراه شد ... و تمام حواسم پيشش بود، مبادا بين جمعيت، بين ما
فاصله بيوفته ... در اون فضاي بزرگ، جاي نسبتا دنجي براي نشستن پيدا شد ... بعد از اون درد بي انتها
.... هوا و نسيم يك شب خنك تابستاني ... و اون، درست مقابل من ... چطور حال من كن فيكون شده بود
و حرف هاي بين ما شروع شد ...
ـ چرا پيدا كردن آخرين امام اينقدر براي شما مهمه؟چند لحظه سكوت كردم ... نمي دونستم بايد از كجا شروع كنم ... اين داستان بايد از خودم شروع مي
شد ... خودم، زندگيم و ماجراي پدرم رو خیلی خلاصه تعريف كردم ... اما هيچ كدوم از اينها موضوعيت
نداشت ... اومده بودم تا خودم رو بين گمشده ها پيدا كنم ...
ـ بعد از اين مسائل سوال هاي زيادي توي ذهنم شكل گرفت ... و هر چي جلوتر مي رفتم به جاي اينكه به
جواب برسم بيشتر گم مي شدم ... هيچ كس نبود به سوال هاي من جواب بده ... البته جواب مي دادن اما
نه جوابي كه بتونه ذهن من رو باز كنه ... و بعد از يه مدت، ديگه نمي دونستم به كدوم جواب ميشه اعتماد
كرد ... چه چيزي پشت تمام اين ماجراهاست ...
ـ چي شد كه فكر كرديد مي تونيد به ايشون اعتماد كنيد؟ ...
چند لحظه سرم رو پايين انداختم ... دادن اين جواب كمي سخت بود ...
ـ چون به اين نتيجه رسيدم، همه چيز براساس و پايه دروغ شكل گرفته ... من تا قبل فكر مي كردم
هدف شون فقط تسلط روي شبكه هاي استخراج و پالايش نفت توي عراق بوده ... اما اون چيزي رو كه
در اصل داشت مخفي مي شد اون ماجرا بود ... حتي سربازها ازش خبر نداشتن ... يه گروه و عده خاص با
تمهيدات خاص ... چرا با دروغ، همه چ زي رو مخفي مي كنن؟ ...
قطعا چيزي در مورد اين مرد هست كه اونها از آشكار شدنش مي ترسن ... حقيقتي كه من نمي فهمم و
نمي تونم پيداش كنم ... يا اون مرد به حدي خطرناك هست كه براي آرامش جهاني بايد بي سر و صدا
تمومش كرد ... يا دليل ديگه اي وجود داره كه اونها مي خوان روش سرپوش بزارن ...
از طرفي نمي تونم تفاوت بين مسلمان ها رو درك كنم ... چطور ممكنه از يه منبع چند خط صادر بشه و
قرار باشه همه به هي نقطه وارد برسه؟ ... چطور ممكنه در وجوه اعقتادي عين هم باشن با ا ني همه تفاوت
... اون هم درحالي كه همه شون ادعاي حقانيت دارن؟ ...
خيلي آروم به همه حرف هاي من گوش كرد ... در عين حرف زدن مدام ساعت مچيم رو چك مي كردم ...
مي ترسيدم چيزي رو به زبون بيارم كه ارزش زمان رو نداشته باشه ... و فرصت شنيدن رو از خودم
بگيرم ...
با سكوت من، لحظاتي فقط صداي محيط بين ما حاكم شد ... لبخندي زد و حرفش رو از جايي شروع كرد
كه هيچ نسبتي با حرف هاي من نداشت ...
ـ انسان در خلقت از سه بخش تشكيل شده ... يكي عقلاني كه مثل يه سيستم كامپيوتري هست ... با
نرم افزارها و كدنويسي هاي مبدا كارش رو شروع مي كنه ... اطلاعات رو براساس كدنويسي هاش
پردازش مي كنه ... در عين اينكه كدنويسي تمام اين سيستم ها متفاوته، اساس شون در بدو تولد ثابته
... اين بخش از وجود انسان، بخش مشترك انسان و ملائك هست . ❛❛
‹ 💡 ›↝ #قسمت:صد وهفتم
‹ 📝 ›↝ #اسم کتاب:مردی درآئینه
੭੭ قاچبهقاچ،جَهانرابِخوان
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹📚⊹
⊹🍄⊹
#انعکاس ¦ ᴇɴᴇᴋᴀꜱ 🤍
❜❜ ↲ خدایا، شکرت که زبان مادریمون،
زبان شیرین فارسیه🤍
شکرت که چنین شاعران بزرگی داریم و میتونیم از سرودههاشون لذت ببریم و
پند بگیریم🪴
و یه عالمه شکرت که با پیشرفت فناوری،
میتونیم بدون داشتن کتابها هم به این
اشعار دسترسی داشته باشیم📚 ❛❛
‹ 🤲🏼 ›↝ #شکرگزاری
‹ ☘ ›↝ #ماه_شعبان
੭੭ اِنعِکاسِجِلوهایاَزتو
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🍄⊹
⊹🕋⊹
#منبرنشین ¦ ᴍᴇɴʙᴀʀ ɴᴇꜱʜɪɴ 🌿
❜❜ ↲«چه دوستی انتخاب کنیم؟»
آیت الله خوشوقت:
دوست خوب دو تا شرط دارد:
اهل تقوی باشد
و عاقل
🔻تقوی نداشته باشد به درد نمیخورد، عاقل هم نباشد به درد نمیخورد، هر دو باید باشد.❛❛
‹ ⭐️ ›↝ #آیت_الله_خوشوقت
‹ 🌙 ›↝ #دوست
੭੭ خاکیشُدَندتارَهِاَفلاکواکُنَند
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🕋⊹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊹♥️⊹
#پناه_امن ¦ ᴘᴀɴᴀʜᴇ ᴀᴍɴ🫀
❜❜↲ انسان های بزرگی که به عهد و پیمان
خودشون وفادار موندند و از عظمتِ روز
قیامت هراس دارند و درعین خدادوستی
حواسشون به رفقا و یتیمان و نیازمندان
هست و فقط برای خشنودی پروردگارشان
کار نیک میکنند ،علاوه بر اینکه زندگیِ
زیبایی رو در دنیا رقم زدند، آخرتِ زیباتر
هم نصیبشون میشه:🕊
«همانا نیکان همواره از جامی می نوشند
که نوشیدنی اش آمیخته به کافور،
معطر ،سپید،سرد است!»🤍 ❛❛
‹ 💌 ›↝ #سورۀ_انسان_آیات⁵ـ⁷
‹ 🍒 ›↝ #چند_ثانیه_آرامش_باخدا
੭੭ تواَگَرمَرابِرانیدَرِدیگَرینَکوبَم
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹♥️⊹
هیئت مجازی 🚩
⊹📜⊹ #عهدنامه ¦ ᴀʜᴅɴᴀᴍᴇ 🏷 ❜❜↲ روز هفتم چله🌱💚 عیدتون مبارککک باشهههه😍 امروز هر کاری از دستمون بر م
⊹📜⊹
#عهدنامه ¦ ᴀʜᴅɴᴀᴍᴇ 🏷
❜❜↲ روز نهم چله🌱💚
تو میرسی از راه به خیر و سلامت
لبخند خدا،ای همه عالم به فدایت
دوران فرج نقطه اعجاز جهان است
برگرد که برگشتنت آغاز جهان است😍
که به یقین خواهد آمد🌱
مرهمِ زخم علی مرتضی در کوچه ها ❛❛
‹ 📩 ›↝ #چله
‹ 📬 ›↝ #امام_زمان
੭੭ میشَوَدراهینِشانَمدَهیکهمَرابهتوبِرِسانَد
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹📜⊹
⊹🌸⊹
#دل_آرا ¦ ᴅᴇʟᴀʀᴀ 💞
❜❜↲ -به شوخی به یکی از دوستانم گفتم:
من ۲۲ ساعت متوالی خوابیده ام!..
گفت: بدون غذا ؟!
همین سخن را به دوست دیگرم گفتم:
گفت: بدون نماز ؟!
واین گونه خدای هرکس راشناختم... :) ❛❛
‹ 💟 ›↝ #خدا
‹ 🖇 ›↝ #تا_انقلاب_مهدی
੭੭ حَواسَمهَستچیتودِلِتمیگذَره
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🌸⊹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊹❤️🩹⊹
#خادمانه ¦ ᴋʜᴀᴅᴇᴍᴀɴᴇʜ
❜❜↲ همچو زهرا
عاشقوشیدای بابای خود است
ای بنازم آل پیغمبر همہ زهراییاند
او شده اُم ابیها،این شده جانِ پدر
مرحبا بر آنکہ گفتہ: دختران باباییاند ❛❛
‹ 🌿 ›↝ #ملیکه_شهر_دمشق
‹ 🫀 ›↝ #ولادت_حضرت_رقیه
੭੭ از کودکیخادماینتبارمحترمشدهایم
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹❤️🩹⊹
⊹🌧⊹
#سلام_حضرت_باران ¦ ʜᴀᴢʀᴀᴛᴇ ʙᴀʀᴀɴ 🖐🏼
❜❜↲ سَلامٌ عَلَىٰ آلِ يس...💚✨
پرونده اعمالمون
هر دوشنبه و پنجشنبه
میره زیر دست #صاحب_الزمانﷻ
جوری زندگی کن ؛
که وقتی آقا دونه دونه اعمالتو خوند
سرشو از تاسف تکون نده°...
-گریه نکنه ...
+شرمنده نشه ...
×به جای تو توبه نکنه ...
یه جوری باش که
قلب مهدی فاطمهﷻ درد نگیره...:))💔❛❛
‹ 🐚 ›↝ #گناه
‹ ☁️ ›↝ #امام_زمان
੭੭ عَجِّلعَلیٰظُهورِکاِیاولیناُميد
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🌧⊹
16.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊹🌻⊹
#نسل_مهدوی ¦ ɴᴀꜱʟᴇ ᴍᴀʜᴅᴀᴠɪ 👨👩👧👦
❜❜↲ تربیت دینی در خانواده🌱
🔅مثالی برای تصویرسازی منفی⛔️ ❛❛
‹ 💫 ›↝ #دکتر_سعید_عزیزی
‹ 🐣 ›↝ #سبک_درست_زندگی
੭੭ اینخانِوادهنَسلِنِجاتوهِدایَتَند
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🌻⊹
⊹💞⊹
#طواف_دل ¦ ᴛᴀᴠᴀꜰᴇ ᴅᴇʟ 😇
❜❜↲ میگویند وقتی تشریف میآورید؛
عدل علیعلیه السلام برقرار است،
دلها، روی غم را نمیبینند،
دنیا به خرّمی میگذرد و...
نه؛
اینها خواستهی افراد سطحی است.
هدیهی تولدتان
به ما خودتان را بدهید.
تشنگیِ دیدارتان،
تشنگی!
آخر خودتان فرموده بودید:
_ اگر شیعیانم به اندازهی
یک لیوان آب، تشنهی ما باشند
این دوری به پایان میرسد...
#وارثحیدر ❛❛
‹ 🕊 ›↝ #امام_زمان
‹ 🌿 ›↝ #یکشنبه_های_علوی_فاطمی
੭੭ ماگِرِفتارِتاننَه،بَلکهدُچارِتانشُدهایم
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹💞⊹
⊹🌡⊹
#طبیبانه ¦ ᴛᴀʙɪʙᴀɴᴇʜ 🩺
❜❜↲ فواید توت خشک چیست؟🔎
▫️ بهترین قند طبیعی
▫️ کاهنده کلسترول بد خون
▫️ ضد سرطان و بیماری قلبی
▫️ سرشار از فیبر و ملین است
▫️ دشمن اضطراب و عصبانیت
▫️ حاوی آهن و داروی کم خونی ❛❛
‹ 🧄 ›↝ #طب_اسلامی_سنتی
‹ 🥼 ›↝ #هشتک
੭੭ گُفتهبودیکهطَبیبِدِلِهَربیماری
╰─ @Heiyat_Majazi
⊹🌡⊹