°| #حرفاے_خودمـونے(620) 😊✋ |°
🍃🌺🍃🌸🍃
🍃🌸هی میشینیم میگیم:
🍃اگر خوشگل تر بودم...
🍃اگر پولدار تر بودم...
🍃اگر در یک شهر دیگر زندگی میکردم...
🍃اگر از کشور خارج میشدم...
🍃اگر یک دهه زودتر بدنیا آمده بودم...
یا
🍃اگر الان براے خودم اسم و
رسمے داشتم،
🍃لابد اِل مےشد و بِل مےشد!
🍂ولے این خبرها نیست😕
و ما این رو دیر مےفهمیم
🍂شاید ده ها سال دیر
زمانے ڪہ عمرمان را دویده ایم
ڪہ در فلان خیابان خانہ بخریم
و فلان ماشین را و از فلان مارک
لباس و کیف و کفش را .
🍂یہ روزی میرسہ ڪہ مےبینیم
بہ هرچہ ڪہ فڪرش رو مےکردیم
رسیدیم ولے حالمون جورے ڪہ
فڪرش رو مےڪردیم نشد!
🍂و اون روز ڪہ مےفهمیم روزهاے
زندگے رو براے ساختن آینده
از دست دادیم.😞
🍃آدم هاے اطرافمان را ڪہ ناب بودند
براے بدست آوردن آدم هاے دیگر
از دست دادیم.😕
🍂و از همہ بدتر خودمان را براے
رسیدن به اهدافمان از دست دادیم.
🌟بهتر خانہ ی ذهنمون رو بڪوبیم
و از نو بسازیم.🌟
🍃🌸🍃🌺🍃
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° #نھج_علے(ع)☀️📖 [225] °
🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
✨بہ نام خـــــداے علے✨
😤 واه واه واه! به اینا که نمیشه
گفت فامیل.
☺️ چی شده ؟؟
😤 رفتیم خونه شون عید دیدنی
واسه ما آجیل نیاوردن.
☺️ بیا از فامیلی برات بگم که
اگه بدونی اونا چیکار کردن قدر
فامیلهات رو بیشتر می دونی.
☺️ نامه یکی از افراد این قبیله
دستم رسیده
😤 بخون دیگه!
☺️ میگه: خویشان ما از #قریش
می خواستن #پیامبر ما را بکشند
و ریشه ما را درآورند. و در این راه
چه فکر هایی که نکردن.
☺️ هر کاری خواستن نسبت به ما
انجام دادن. #زندگی خوش رو از
ما گرفتن . ما رو با #ترس و
#وحشت در آمیختن. و به عبور از
کوه های #صعب_العبور وادار کردن
برای ما آتش #جنگ رو روشن کردن.
😏 واقعا راست گفتی. باید خدا
رو شکر کنم به خاطر فامیلهام
😏 بعدش چی شد؟
☺️ اما #خدا خواست که ما
#پاسدار #دین او باشیم و
#شرّ اونها رو از #حریم دین
دور کنیم. #مؤمن ما خواستار
#پاداش و #کافر ما از خویشان
خود #دفاع کرد
🤗 خیلی طولانیه؟؟
باید برم از اقوامم عذر خواهی کنم
☺️ آدرس میدم بقیه رو خودت
بخون
📚|• #نهج_البلاغه. نامه ۹
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
باعلے تاخــ💚ـدا؛
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇
|•✍•| @heiyat_majazi
°| #فتوا_جاتے(15) 👳 |°
#ترور_روانی_در_مجازی
با ورود به سیسـ🖥ـتم فضای مجازی حتی،
برای تمامی دیندارها هم نسبت به دین واعتقــادات شبهاتی ایجاد میشــه.
چــرا❓
چـون تصویری که از دیــن ونظــام اسلامی ما در این فضا نشون داده شده تصویری هســت
که بچــه هاے بالا ⬅️(🇺🇸 و🇳🇮ودر خیلے از مواقع 🇬🇧)براســاس فیلترینگ هاے
خودشــون به جــهان نشون میدند.
#با_بصیرت_وارد_مجازی_شویم👌
#التماس_کمی_تفکر
#ظهور_نزدیک_است❤️
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج🙏
#مهدیار💚
#ڪپے ⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
.
─═┅✫✰💎✰✫┅═─
این ڪانال دیگه هیچ شبهـهاے رو
بے پاسخ نذاشته؛ بدو جوــین شو😉👇
🍃:🌹| @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(4) 📚 |•° رمان : #دل_آرام_من قسمت 7⃣1⃣ راستش اینطور نبود که من تمام 24
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
•°| #قصه_دلبرے( 4) 📚 |•°
رمان : #دل_آرام_من
قسمت اخـــر
به امین حساسیت بالایی داشتم.
بعد ازشهادتش یکی ازدوستانش به خانه ماآمد و به من گفت مراحلال کنید!
گفتم چرا؟🤔
گفت:واقعیتش یکبار چندنفر از رفقا باهم شوخی میکردیم😁
امین هم که پایه ثابت شیطنت جمع ما بود.
یکی ازبچهها روی امین آب ریخت💦امین هم چای دستش بود☕️چای راروی او ریخت.
دوستش ادامه داد:«حلالم کنید!من ناخودآگاه به صورتش زدم و چون با ناخنم بلندبودصورتش زخمی شد!»😔
همان لحظه گفت:«حالاجواب زنم راچه بدهم؟»😂
به او گفتیم:«یعنی تو اینقدر زن ذلیلی؟😒
گفت:«نه!اماهمسرم خیلی حساس است.ناچار به همسرم میگویم شاخه درخت خورده وگرنه پدرتان را درمیآورد!😂
یادم آمد کدام خراشیدگی را میگفت..
ازمأموریت زنجان برمیگشت.
ازخوشحالی دیدنش داشتم میخندیدم که بادیدن صورتش خنده ازلبهایم رفت و باناراحتی گفتم:😢«صورتت چه شده؟»
گفت:«فکرکن شاخه درخت خورده اینقدرحساس نباش😊
گفتم:«باشه.چمدانت رابگذار کفشهایت رادر نیاور.چندلحظه منتظربمانی آماده میشوم برویم داروخانه وبرایت پمادبخریم تاجای خراش روی صورتت نماند!
امین که میدانست من خیلی حساسم مقاومت نکرد.
گفت:«باشه،آماده شو»
و با خنده ادامه داد😃«من هم که اصلاً خسته نیستم!»
گفتم:«میدانم خستهای؛خسته نباشی! اماتقصیر خودت است که مراقب خودت نبودی!باید برویم پمادبخریم»
از آنجا که مردها زیاد به این مسائل توجه نمیکنند،هر شب خودم پماد را به صورتش میزدم و هر روز و شاید هر لحظه جای خراشیدگی را چک میکردم و با ناراحتی به او میگفتم😢«پس چرا خوب نشد؟»
اولین بار که از سوریه برگشت به او گفتم:«امین جای خراش صورتت هنوز مانده. من خیلی ناراحتم»😔
گفت:«نگران نباش دفعه بعد که به سوریه بروم و برگردم جای خراشم خوب میشود خیالت راحت»☺️
گفتم:«خداکند زودتر خوب شود.خیلی غصه میخورم صورتت را میبینم»😢
👌راست میگفت درمعراج صورتش رادقت کردم خداراشکرخراشیدگیاش محو شده بود😔
یکی از دوستان امین بعد از شهادتش حرف جالبی میزد،میگفت:«شما باید خیلی خوشحال باشید که دو سال و 8 ماه با یکی از اولیای خدا زندگی کردید و بهترین لذت را بردید.
افراد زیادی هستند که60-50 سال زندگی میکنند اما لذتهای 3 ساله شما را نمیبرند.»واقعاً شاید من به اندازه 300 سال شیرین زندگی کردم که تماماً لذت بود.😊
ما واقعاً مانند دو دوست بودیم🙊
با هم به پیادهروی و ..میرفتیم..🚶
قول داده بود که بعد از بازگشت از سوریه، راپل را هم به من آموزش دهد.😍
با تعجب به او میگفتم:«فضایی نداریم که بخواهی به من آموزش بدهی!»
گفت:«آن با من!»😉
ذوق و شوق داشت..☺️
من مانند یکی از دوستانش بودم و او هم برای من..😋
نگاهش به خانم این نبود که مثلاً تنها وظیفه زن ماندن در خانه و انجام کارهای خانه است!
وقتی کار خیری انجام می داد،دلش نمیخواست کسی متوجه شود،حتی من! کارت سرپرستی ایتام را در جیباش دیده بودم!
بعد از شهادت امین،یکی از همکارانش تعریف میکرد در یکی از سفرهای استانی دختربچه سرایدار،نامهای✉️به امین داد تا به آقای رئیس جمهور بدهد.
امین به همکاران گفت:تا این نامه به دفتر و مراحل اداریاش برسد زمان می برد،بیایید خودمان پول بگذاریم و بگوییم رئیس جمهور فرستاده است!
همین کار را کردیم.البته بیشترین مبلغ را امین تقبل کرد و هدیه در پاکتی به پدر بچه اهدا شد. اشک شوق پدر دیدنی بود...😢
امین به درس،تندرستی، ورزش خیلی اهمیت میداد.همیشه برنامههایش را یادداشت میکرد.
ادامه برخی ورزشها و برنامه جدی برای تحصیلات تکمیلی در رشته الکترونیک داشت.
البته باشوخی و خنده میگفت:«چون همسرم حقوق خوانده،حتماًبعد از اتمام تحصیلاتم،این رشته را هم میخوانم😃نمیشود که خانمم حقوقدان باشد و من بیاطلاع!»😉
بسیار به روز و مایه افتخار بود.😍
آنقدر از او حرف میزدم و به داشتنش مغرور بودم که برادرم سر به سرم میگذاشت و میگفت:«انگار فقط زهرا شوهر دارد😂از آسمان یک شوهر آمده فقط برای زهرا!»
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🕊شهید گرانقدر «امین کریمی چنبلو»
سحرگاه هشتم محرم الحرام،مصادف با 30 مهر ماه1394 درشهرحلب سوریه آسمانی شد..
🔆پیکر مطهر این شهید والامقام، مجاهد و مدافع حرم مطهر عقیله بنی هاشم،زینب کبری(س)پس از انتقال به ایران اسلامی در 6آبان سال 1394 تشییع و بنا به وصیت وی در حرم مطهر امام زاده علیاکبر(علیه السلام) چیذر تهران آرام گرفت..😔
✍به پایان آمـد این دفتر/حکایت همچنان باقیست
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم: #زندگےنامهشهیدامینڪریمے
#بهروایتهمسرشهید
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است...🍃
🌹| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
[• #وقت_بندگے💓 •]
•• بارهـا از آیت الله پهلوانے
شنیدمـ که میفرمودنـد:
اگر مےبینید در روز گناه نمےڪنید،
به خاطـر آن است ڪه درشبـ🌙،
♥نمــازشــبـ♥ خوانده اید..
#شبیهشهدابشیم...💚
.
.
یڪ ـجُرعـہ آرامش😌👇
[•🍃⏰•] @heiyat_majazi
°| #حرفاے_خودمـونے(621) 😊✋ |°
از همہ دنیا هم کہ دلگیر باشے°😢°
میدونے آغوش محبت یہ نفر بہ روت بازهـ°😇°
اونم اربابتہ°😍°
اونکہ هر چقدر هم بد شده باشے ، باز در خونہاش
بہ روت بازهــ°🙃°
#لطفےکہکردهایتوبہمنمادرمنڪرد°😌°
#اےمهربانترازپدرومادرمحــــسیـــــــن°💚°
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
12_Karimi-Shab_Milade_Emam_Hosein1396-004_(www.rasekhoon.net).mp3
10.5M
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
°| #نوحه_خونے (233) 🙏 |°
❤️ عاشقی رو تو یادم دادی
#عیدتونمبارک💐
#حاجمحمودکریمی🎤
#اوصیکمبالدانلودیجات 💯
#دان_ڪن_شارژ_شے 👇
@Heiyat_Majazi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
°| #حرفاے_خودمـونے(622) 😊✋ |°
🍃🌸اصلا نا امید نشو:
🌺هیچ چیز و هیچ کس
نمیتونہ برنامہ اے ڪہ
✨خدا✨
براے زندگیت در نظر داره رو
متوقف کنہ.
👌👌اینو مطمئن باش.
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°⏳| #منبر_مجازے(597) |⌛️°
"فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ"
پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت ،
و خداوند توبه او را پذیرفت .😍😍
( البقرة/37 )
الهی ، نمی خواهی
#لذتِ_توبه آدم را ...
به ما بچشانی ؟!
که چگونه #حسین علیه السلام ...
#آدم را ، آدم کرد 😌
.
.
پاتوق [ #منبر_مجازے👳🎙: 👇]
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi