eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
°| (603) 😊✋ |° 🍃🌺🍃🌸🍃 🌺 فلسفہ واسہ من درس سختے بود☹️ 🍃🌸 ما یہ دبیر فلسفہ داشتیم بهمون گفت واسہ اینڪہ یادتون بمونہ خوشگلش کنین. 👌اینڪار در مورد من ڪہ جواب داد. 😁 🍃🌸 شمام امتحان ڪنین🌸🍃 ✨ مثلا اگہ نماز خوندن واسہ تون سختہ مےتونین با خرید یہ سجاده خوشگل و چادر نماز جدید و دلبر😍 شروع کنین✨. 🍃🌺🍃🌸🍃 . ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°⏳| (585) |⌛️° •| °🌱 عملِ‌ایݩ‌هفته‌اٺ‌جورے‌بودڪه ‌امام‌زمانٺ‌(😍)ببینه‌‌؛خجالت‌نکشے ؟! یا‌بازم‌باگناهاٺ‌سیلے‌زدۍ‌‌توصورٺِ پسرفاطمه؟! (😔) . ❤️ . . پاتوق [ 👳🎙: 👇] 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° (ع)☀️📖 [215] ° 🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃 ✨بہ نام خـــــــداے علے✨ | کارگاه دنیا شناسی| 😎 سؤالی که قرار است در این کارگاه به آن پاسخ داده شود این است که: { دنیا را چگونه توصیف کنم؟ } 😎 اولین چراغ رو چه کسی روشن‌ می کنه؟ 🙂 من فقط شنیدم( آن و و پایان‌ آن است) 😀 در دنیا و در آن است. کسی که شود می خورد و کسی که باشه میشه. 😎 تلاش کننده به اون نمی رسه ولی دنیا به کسی که اون رو کرده باشه روی میاره! 😊 به کسی که با چشم در اون نگاه می کنه میده و کسی که چشم به دنیا داشته باشه دنیا اون رو کوردل می سازه. 😎 سپاس از حضور عزیزان شرکت کننده! کارگاه خوبی بود 📚|• . خطبه ۸۲ مطابق با ترجمه 🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
✍•| (979) |•✍ ابتدا دستور رهبری به نیروهای مسلح و سپس جزئیات سردار برای نجات زنده باد سپـــاه🇮🇷🇮🇷 (12) •|✍|•@heiyat_majazi
[• 💓 •] . . نمـــاز شب (23) مــاه رجب ✨2رڪعت✨ حمــد یڪمرتبـــه سوره ضحــے 5مــرتبــه ثــواب خــداوندبه او به تعداد حرف وتعداد هرڪافرزن و مردے درجه اي دربهشت میدهــد وهمچنیـــن ثواب هفتــاد حج وثواب کسی که هزار جنــازه راتشیع کرده وازهزار مریض عیادت کرده وکسی که کار هزار مسلمان را راه انداخته . . یڪ ـجُرعـہ آرامش😌👇 [•🍃⏰•] @heiyat_majazi
°| (74)☎️ |° اصلا حـال میده خـداوند مےفرمایند این بندهـ مالہ خودمہـ😍👇 وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِے💫 و من ٺو را براے خودم پرورش دادم!😃 📖منبع←قرآن ڪریمـ 🌺سوره عشق←طٰہ ✨آیہ زیبـا←41 . . . الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇 |•💚•| @heiyat_majazi
°| (604) 😊✋ |° . . . وقتی تلفــ📱ـن روے آیفـون بـاشـہ حـاضـرے هـرحـرفی روبـزنی؟! !!🌍📞 خـدا هـم صدامـونـو میشنوه هم تصـویـرمـونـو می‌بینـه..!! او بہ بنـدگانش آگاه‌و بینـاستـــ😎✋ . . . ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°⏳| (588) |⌛️° پیامبر اڪرم(ص)😇 هر لحظه‌اے ڪه بر انسان بگذرد🕑 و به یاد خدا نباشد قیامٺ حسرٺش را خواهد خورد😔 📚نهج الفصاحه پاتوق [ 👳🎙: 👇] 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
✍°•| (980) |°•✍ بهـ اولین بستهـ خبری تحــت عنوان 💻ـتر_خبری خــوش آمـــدید😎 🌞 همــدلے ای دیگــر برای سیـــل زدگـان ☺️ یڪ زوج مشهــدی ڪه هر دو پــزشڪ هستنـــد، تعــطیلات نــوروزی خــود را بهـ منطقهـ سیل زده رفتنــد تا مصدومــان و بیمـــاران را ڪننــد.✋ 🔰 گفــت و گوی خبرگزاری بـــا این زوج جوان در لینڪ زیر👇 👉 fna.ir/d8xpp1 •|✍|• @heiyat_majazi
°| (605) 😊✋ |° 🍃🌺🍃🌸🍃 🍃🌸هیچ وقتـــ بہ خودتون و ✨خدا✨ شڪـ نڪنین 🍃اینے ڪہ الان هستین نتیجہ اراده خداست ڪہ شما اونو عملے ڪردین. 🌺 مؤفقیتـــ هاتون رو بشمارین حتے اگہ خیلے ڪم هستن نشون مےدن ڪہ ✨خـــــدا✨ رو شما حساب کرده. 🍃🌼و حالا این شمایین ڪہ باید رو ✨خدا✨ حسابـــ کنین. 🌹 من مطمئنم ڪہ ✨خــدا✨ هیچ وقت پشتم و خالے نکرده. 🍃🌺🍃🌸🍃 ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° (ع)☀️📖 [216] ° 🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃 ✨بہ نام خـــــــداے علے✨ 😁 من یه جمله میگم ادامه ش رو بگو. 😉 باشه. 😁 آن کس که نسبت به خود اش بیشتر باشد... 😉 در برابر از همه تر است. 😁 آن کس که را می فریبد... 😉 نزد کارترین است. 😁 کسی است که.... 😉خود را بفریبد 😁 آن کسی مورد است و بر او برند که ... 😉 او سالم باشد 😁 کسی است که... و ها را بخورد 😳 اینم بازیه؟؟ 😉 آره!! بازی جمله کامل کن. 😉 خب کجا بودیم؟؟ 😁 با ... 😉 را به دست می سپارد. 😁 در راه و .... 😉 و بر لبه پرتگاه و . 😳 ای بابا!!!! گیج شدم!!!!! 😉 نمی خواد گیج بشی بیا پیش ما لذت ببر 📚|• . خطبه۸۶ مطابق با ترجمه 🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
°| (12) 👳 |° ایشـــون☺️ همســـر آقـــا جــانــ💚مون حــضرت مهــدی "عج" هســـتند. بـــراے اثــبات مزدوجــیشون باحضـرت"عج" عرض کردنــد : با آقـــا در ارتبا‌طــند و در خـ😴ـواب آقـ💚ـا فرمودند بــه بــانو :مــا از شــما خیــلی خیـــلی ممنـ🙏ـونیم شــما با اعمــالتــون چهــل ســال ظهــور مــارو جلــو انـداختیــد . دیگـــه بانــو عرض کردنــد که : نمیتونند مابقــی صحبتها رو بیان کنند برای( اثبــات) به هر حــال روابــط و حرفهــای زوجیــن خصــوصی هستــش و نمیــشه گفــت.😅 بــانو فعلا دارنــد در زنــدان بــه سیــر وسلــوک میــپردازند. 🙏 ❤️ 💚 ⛔️🙏 🍃 . . . ─═┅✫✰💎✰✫┅═─ این ڪانال دیگه هیچ شبهـه‌اے رو بے پاسخ نذاشته؛ بدو جوــین شو😉👇 🍃:🌹| @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(4) 📚 |•° رمان : #دل_آرام_من قسمت 0⃣1⃣ دو شب قبل از اینکه امین حرفی از
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| (4) 📚 |•° رمان : قسمت 1⃣1⃣ فردای آن شب وقتی به سوریه رسید به من زنگ زد..📞 گفت:«زهرا اگر بدانی خوابت چقدر مرا خوشحال کرده!😊برای همه دوستانم تعریف کرده‌ام» گفتم:«واقعاً یک خواب این همه تو را خوشحال کرده؟»🤔 گفت:«پس چی؟این‌طور حداقل فهمیدم با همه ارادتی که من به خانم زینب(س)دارم خانم هم مرا قبول کرده»😊 گفتم:«خب مطمئناً تو را قبول کرده با این همه شوق و ذوق‌ات..» خوشحالی‌اش واقعی بود..هیچ‌وقت او را این‌طور ندیده بودم..😕 با خوشحالی و خندان رفت..😊🚶 هر روز با من تماس می‌گرفت گاهی اذان صبح،گاهی 12 شب و ...به تلفن همراه‌ام زنگ می‌زد..📱 روی یک تقویم برای مأموریت‌اش روزشمار گذاشته بودم🗓هرروز که به انتها می‌رسید با ذوق و شوق آن روز را خط می‌زدم و روزهای باقی‌مانده را شمارش می‌کردم..📆✏️ وقتی برگشت مقداری خوردنی از همان‌هایی که خودش آنجا خورده بود برایم آورده بود..😋 می‌گفت:«چون من آنجا خورده‌ام و خوشمزه بود،برای تو هم خریدم تا بخوری!»😊 تقصیر خودش بود که مرا خیلی وابسته خودش کرده بود..حتی گردو هم از آنجا برایم خریده بود..😁 وقتی هم مأموریت می‌رفت اگر آنجا به او خوردنی می‌دادند،خوردنی‌ها را با خودش می‌آورد.این درحالی بود که همیشه در خانه میوه،تنقلات و آجیل داشتیم😃 وقتی از اولین سفر سوریه برگشت 14 شهریور بود.حدود 12:30 بامداد از مهرآباد تماس گرفت که به تهران رسیده است.نگفته بود که چه زمانی برمی‌گردد.خانه مادرم بودم. پدر،مادر و خواهرهایم را از خواب بیدار کردم و به آنها گفتم امینم آمد!همه از خواب بیدار شدند و منتظر امین نشستند..😴 حدود ساعت 3-2 امین رسید.تمام این فاصله را دائماً پیامک می‌دادم و می‌گفتم «کی می‌رسی؟» آخرین پیام‌ها گفتم «امین دیگر خسته شدم 5 دقیقه دیگر خانه باش!دیگر نمی‌توانم تحمل کنم.»😢 آن شب با خودم گفتم:«همه چیز تمام شد.»آنقدر بی‌تاب و بی‌قرار بودم که فکر می‌کردم وقتی او را ببینم چه می‌کنم؟🤔 می‌دوم🏃بغلش می‌کنم و می‌بوسمش..شاید ساکت می‌شوم😶شاید گریه می‌کنم😭 دائماً لحظه دیدن امین را با خودم مرور می‌کردم که اگر بعد 15 روز او را ببینم چه می‌کنم؟🤔 حال خودم نبودم.آن لحظات قشنگ‌ترین رؤیای بیداری من بود..😍 امینِ من،برگشته بود..🚶 سالم و سلامت..☺️ و حالا همه سختی‌ها تمام می‌شد! مطمئناً دیگر قرار نبود لحظه‌ای از امین جدا شوم!بی او عمری گذشت..😔 وقتی امین رسید واقعاً امین دیگری را می‌دیدم!خیلی تغییر کرده بود. قبلاً جذاب و نورانی‌ بود،اما این‌بار حقیقتاً نورانی‌تر شده بود..😊 👕یک لباس سبز تنش بود که خیلی به او می‌آمد.کمی هم لاغر شده بود..☹️ تا همدیگر دیدم؛امین لبخند زد، من هم خندیدم..😃 ❤️انگار تپش قلب گرفته بودم..! دستم را روی قلبم گذاشتم! امین تمام دارایی من بود..❣ آن لحظه گفتم: «آخیش تمام سختی‌های زندگی‌ام تمام شد.. ان شاءالله دیگر هیچ‌وقت از من دور نشوی. اگر بدانی چه کشیده‌ام.»😢 سکوت کرده بود،گویا برنامه رفتن داشت اما نمی‌دانست با این وضعیت من چگونه بگوید! نزدیک عصر بود که گفت«به خانه برویم. می‌خواهم وسیله‌هایم را جمع کنم،باید بروم.» جا خوردم😦حس کرختی داشتم.. گفتم:«کجا می‌خواهی بروی؟بس است دیگر. حداقل به من رحم کن😔تو اوضاع و احوال مرا می‌دانی!قیافه مرا دیده‌ای؟» خودم حس می‌‌کردم خُرد شده‌ام..😔 گفتم:«می‌دانی من بدون تو نمی‌توانم نفس بکشم!دیگر حرفی از رفتن به سوریه نزن! خودت قول داده بودی فقط یکبار بروی» گفت:«زهرا من وسط مأموریت آمده‌ام به تو سر بزنم و بروم.دلم برایت تنگ شده بود.باور کن مأموریتم به اتمام برسد آخرین مأموریتم است دیگر نمی‌روم» گفتم:«امین دست بردار عزیز دلم..من نمی‌توانم تحمل کنم باور کن نمی‌توانم..دوری تو را نمی‌توانم تحمل کنم..😔» حرف دانشگاه‌ام را پیش کشیدم.. گفتم:«امینم،من بدون تو نمی‌توانم درس بخوانم.اگر هم درس می‌خوانم به خاطر تو است.» خندید و گفت😃«بگو به خاطر خدا درس می‌خوانم.» گفتم:«به خاطر خدا است اما ذوق و شوق زندگیم فقط تویی..» حتی من وقتی از خانه بیرون می‌رفتم ذوق خرید وسایل آشپزخانه و غیره را نداشتم!فقط بلوز،تی‌شرت،شلوار،کفش،کت‌تک یا هر وسیله‌ دیگری برای امین می‌خریدم.او هم عادت کرده بود.. می‌گفت:«باز برایم چه خریده‌ای؟»می‌گفتم: «ببین اندازه‌ات هست؟» می‌‌گفت:«مطمئنم مثل همیشه دقیق و کاملاً‌ اندازه برایم می‌خری»😊 مدتی که نبود،برایش کلی لباس خریده بودم. وقتی به خانه رسیدیم گفتم:«امین این‌ها را بپوش ببین برایت اندازه است؟» با غصه این‌ حرف‌ها را به او می‌‌گفتم واقعا دلم می‌خواست بماند و دیگر نرود..😔 . 🍃 بھ قلم: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است...🍃 🌹| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
°| (217) 📺🎈 |° •• حموم رفتنـ🚿 دهـه شصتیـ60ـا•• میرفتیم تو حمومـ یه شیرو باز میڪردیم، دندونامون میریخت ڪف حموم از سرما! اون یڪیو باز میڪردیم، مثل آب سماور در حال جوش بود! یه داد میزدیم از سوزش، مامانمون مےزد پس ڪله مون ڪه اذیت نڪن، آروم بگیر.😐 بعد با اون صابون زرد گنده ها ڪه مثل چرکِ خشڪیده بود، میوفتاد به جونمون تا حدى که چشمامونـ👀 از ڪاسه دربیاد! یعنےما از نظر مامانمون کثافتےبودیم که میخوایم‌درمقابل نظافت مقاومت‌کنیم!😑 بعد یه جورى چنگ میزد موهامونو ڪه انگار داعش به شپشا حمله ڪردهـ😂 بعدش با شامپوى پاوه ڪل هیکلمونو غربال گرى میڪردن! بعد از همه اینا جان گُدازترینش ڪیسه کشیدن بود!😓 دو لایه از پوستمونو بر میداشتن، فکر میکردن چرڪه! باز ادامه میدادن. بعدِ حموم صدتا لباس تنمون میکردن، یه روسرى به کله مون، یه یقه اسکے هم روى همش. بعد از شدت کوفتگے و خستگے بیهوش میشدیم، میگفتن: ببین چه راحت خوابیده!!😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃 . °|کلےشادابیجاتِـ ‌باحال‌گونہ از دهه شصتےها و اندڪے هفتاد‌😎👇 {📻‌} @Heiyat_majazi
[• #وقت_بندگے💓 •] بهترینِ شما کسانے هستند کـه: در سخن گفتن مؤدبند گرسنگان را سیر مےکنند و در شب در آن هنگام که مردم خوابند #نمـاز مےخوانند. #شبیـه_شـهـداشـویـم💚 . . یڪ ـجُرعـہ آرامش😌👇 [•🍃⏰•] @heiyat_majazi
°| (75)☎️ |° امـوالـ😊👇 و آتے المال على حبِّه ذوے القربے و الیتامے و المساڪین و ابن السَّبیل و السائلین و فے الرِّقابِ💫 و مال خود را با آن ڪه دوستش دارد بہ خویشاوندان نیازمند و یتیمان و درماندگان و به راه مانده و مستمندان و براتے آزادے دربندماندگان ببخشد❤️ 📖منبع←قرآن ڪریمـ 🌺سوره عشق←بقـره ✨آیہ زیبـا←177 . . . الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇 |•💚•| @heiyat_majazi
°⏳| (590) |⌛️° (❤️)اثر محبت اهل بیٺ(ع) یڪے از چیزهایے ڪہ انسان را در «قبر» از عذاب و ناراحتے نجاٺ مےدهد و از همہ اعمال ڪارسازتر اسٺ (😃)محبٺ اهل بیٺ عصمٺ و طهارٺ (ع) اسٺ حضرٺ امام رضا علیه السلام) فرمود:😇 از مواردے ڪه به زیارٺ زائرم مے آیم شب اول قبر اوسٺ👌 📚منبع : معاد در قرآن؛ ؛ ص140؛ مظاهرے، حسین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پاتوق [ 👳🎙: 👇] 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
5c95e2d6ce85a497af242a42_6128457534563922843.mp3
2.84M
🍃🇮🇷 🇮🇷|🇮🇷•| |•🇮🇷|🇮🇷 (981)🇮🇷🇮🇷 مــا مــدیونیم بهـ پــدربزرگها و مادربزرگها، مــا مدیونیــم بهـ پدر و مادرا و جوونایے ڪه سال 1358 بـــا عشق و علاقـهـ و درایت😎 🇮🇷|🇮🇷 را انتخــاب ڪردند. فـــردا دقیقـــاااا چهـــل سالگــے این انتخاب آغـــاز مےشه. چهـل سالِ ڪه پـــای این انتخاب قـــرص و محڪم ایستـــادیم✋💪 و ڪور مےڪنم چشمے و ڪه بهـ ایــن انتخـــاب نگــاهـهـ چـــپ بنـــدازه👊👊 مــا مےسازیم✌️ آینــــده این ڪشور🇮🇷🇮🇷 مـــا مےسازیم✌️ آینـــده ایــن انتخـــابُ🇮🇷🇮🇷 آهااااای دشمــناای داخلے🗣(در آینده سڪونت پیدا مےکنید در ) آهااااای دشمـــنااای خارجے🗣 مـــا نــوووجونا و جووونای جـــوری ڪشورمونو مےسازیم ڪه آرزوتون ایــن باشهـ فقط یڪبار بیایید ایران، و از نزدیڪ پــیشرفتامـــونو ببینید✌️💪 🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 12 •|🇮🇷|🇮🇷 @heiyat_majazi
°| (606) 😊✋ |° 🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃 📜 ✍در روزگاران پیشین شـغلے بہ نام 🌾 وجـود داشت. 🌺آنها ڪہ دست شان تنگ بود و خرمن و مـــزرعہ ای نـداشتند سرِ دِروگر ها راه مےرفتند و خوشه‌های🌾🌾🌾 جامانده رو از زمـــین بر مےداشتند! 👌گاها صاحب مــزرعہ بہ دروگران دستور مےداد ڪہ درو کنند تاچیزی هم گیر خوشہ چین‌ها بیاید. 🌹حافظ نيز در شعرى چنين میفرماید: 🌼«ثـــوابت باشد ای دارای خــرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی»🌼 🍃🌸 خـــوشہ چینهای روزگار ما هســــتند : 🍀آنهايى ڪه در این هـــوای ســـرد چشـم دارند بہ اینڪہ از جیــب ما 💴 بیـــرون بیاید و چــــیزی از بساط مختــصرشان بخــریم. 👈گاهے لازم است شلخــــتہ درو ڪنیم و شلختہ خــــــــرج ڪنیم. 🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃 ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°⏳| (591) |⌛️° لذت زندگی به بندگی و لذت بندگی با شهادت کامل می شود. . لایق نبودن معنی اش تلاش نکردن نیست! شاید لایق شدیم. . . . پاتوق [ 👳🎙: 👇] 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° (ع)☀️📖 [217] ° 🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃 ✨بہ نام خــــــداے علے✨ 🙂 بحث امروز یکی از شخصیت های است. 🙂 توضیحات رو میگم شما حدس بزنین چه کسی است؟ 🙂 پسر زنی به نام نابغه. در و مردم آنجا می گفت که اهل و است. 🙂 را بیهوده گذرانده است. حرفی از روی گفت و آن را در میان انتشار داد. 🙂 او می گفت پس می بست . می داد و بر آن می کرد. بر هر چیزی که می خواست می کرد. اما اگر چیزی از او می خواستند می ورزید. 🙂 به و می کرد و رو می کرد قبل از شروع در کردن و و کردن بی مانند است. 🙂 نکته آخر این که: در جنگ و برهنه شدن بزرگترین او است. 🙂 امیدوارم که دیگه حدس زده باشین. 🤓 من بگم؟؟؟ 📚|• . خطبه ۸۴ مطابق با ترجمه 🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠🍃 🍃 .•| #انرجی (63)😍💪 |•. •°|مـ🌸ـوضوع:محـیط ـزـــیـسـتـــ🌳|°• سـازمـان هـا و نـهادهـای .•🏢•. ذیربط مـوظـفن مـخازن و سـطل های زبـالہ°•🗑•° مـنـاسب در دسـترسـی مـردم قـرار دهـند!•☺️• پ.ن: آری.بـابــا پـیر شدیـم دیـگہ، اینجوریہ ڪہ بایــد تا سمرقنـد، اول جـاده بخارا بریم تا بہ سطل زبـــالـہ برسیم°😐😂° تـازه بعدش هـم ڪہ برگــشتـی میفهمـی ڪہ پوسـت مـــوز🍌 جــا مونــده•😁• اینجاست ڪہ حضرـت شاعرمیفرمایند: حماسہ بپـا ڪنید اے دولتـیان<👥> #محـیط_ـــزـــیسـتـــ🌲 #خواهـاــن_حمـاسـہـ_اـــیم😎 . . . یڪ فنجان‌معنوےجات‌همراه‌انرجے😍👇 [°🍹°] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(4) 📚 |•° رمان : #دل_آرام_من قسمت 1⃣1⃣ فردای آن شب وقتی به سوریه رسید ب
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| (4) 📚 |•° رمان : قسمت 2⃣1⃣ نمیتوانستم خودم را کنترل کنم.😭 می‌گفت:«چرا گریه می‌کنی؟» چرایی اشک‌هایم مشخص بود..😔 لباس‌هایش را که جمع کرد. گفتم:«امین،این لباس جدیدها را هم با خودت ببر آنجا.»انگار آنقدر شرایط آنجا بد بود که گفت:«نه این لباس‌ها حیف است.بگذار وقتی برگشتم اینجا می‌پوشم.» خیلی از لباس‌هایش را حتی یکبار هم نپوشید..😢 لباس‌هایش را جمع کردم و همین‌طور اشک می‌ریختم😭خیلی سرد با او خداحافظی کردم باید آخرین تلاش‌هایم را می‌کردم گفتم:«به من،به پدر و مادرت رحم کن.😔 تو همه زندگی منی ببین با چه ذوق و شوقی برایت لباس خریده‌ام» گفت:«می‌روم و برمی‌گردم.قول می‌دهم» فقط یک روز کنارم بود!روز حرکت از صبح برای سامان‌دهی کارهایش به اداره رفت.حدود 7-6 عصر پرواز داشت. 16 شهریور بود. یک روز من به اتمام رسیده بود.. ️کلی وعده وعید داده بود تا آرامم کند.. قول داد وقتی برگشت چند روز به مشهد برویم،اربعین هم کربلا.. ️ نمی‌دانم چرا این‌بار دائماً‌ منتظر خبر بودم. با اینکه به من قول داده بود جای خطرناکی نیست،اما مدام سایت T NEWS که مخصوص اخبار مدافعین حرم است را بررسی می‌کردم.. چند شب خانه مادرشوهرم مانده بودم.اصلا آرام و قرار نداشتم.از سفر دوم 18-17 روز می‌گذشت و تماس‌های امین به 5-4 روز یک‌بار کاهش پیدا کرده بود. دلم آشوب بود..😭 🍃 بھ قلم: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است...🍃 🌹| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
°| #نوستالژے(218) 📺🎈 |° الان چجوریم آقایِ مُرجی!؟؟ پ.ن: وای از دست تو فامیل دور خدابگم چیکارت نکنه که نگاهتم منو مجنون خودش کرد😂😜 #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 . °|کلےشادابیجاتِـ ‌باحال‌گونہ از دهه شصتےها و اندڪے هفتاد‌😎👇 {📻‌} @Heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷•| (982) |•🇮🇷 دهـهـ هفتـــادی هایے ڪه زاد روز انقلاب را بـــا اجــــرای در روی 😎 جـــشن گـــرفتنــد✋ ایــنجـــا👆 نـــشون مےده از همهـ قشرهای مــردمے پــای و ایستـــاده اند✋🇮🇷🇮🇷 12🇮🇷 🇮🇷 •|🇮🇷|🇮🇷 @heiyat_majazi