گفت: من این بدن رو غسل نمیدم، چرا؟
بی بی جان! همین که لباس های این بچه رو دَر آوردم...
خواستم بدنش رو غسل بدم
دیدم همه جایِ بدن این بچه سیاه و کبوده، می ترسم مرضی که این بچه داشته منم بگیرم، من این بدن رو غسل نمیدم...😭💔
بی بی زینبِ کبری سلام الله علیها فرمود: آی زنِ غساله! بخدا از کربلا تا اینجا اینقدر این بچه رو زدن، ای حسین.😭💔
داره از راهِ دور میآد
تو طبقی از نور میآد
از سَفَرِ تنور میآد....😭💔
آخ ارباب جانم😭
IMG_20231215_110615_164.mp3
3.81M
•🖤
مولاعلیمیفرمود
- لَيْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ اَلزَّفَرَاتِ '
کاش جان من با ناله هایم
از بدنم خارج میشد . .💔!
•🖤
اگر اشکی از چشمتون جاری شد ما رو از دعای خیرتون محروم نکنید...
ان شاءالله از همگی قبول باشه بیست روز سیاه پوشی و عزاداری برای مادر عالم
حلال کنید
یا زهرا مادر...🥀
اسامی افرادی که در قنوت نماز وتر یادشون میکنیم انشاءالله 🖤
مهدیا
مهدیس
احسان
رضا
حسین
والدینم
آقای بیت الائمه
مجتبی و ساره
خانوم الهی
آقا مجتبی
زهرا
مطهره
زینب
صفورا
ریحانه
زینب
زینب
پارسا صادقیان
آیدیnokar315
ابوالفضل
حاج رضا علی غلامزاده
حسین غلامزاده
همه خدمتگزاران خانه های احسان کشور
خادمین تشکیلات فانوس
•᯽📞᯽•
.
.
•• #ازخالق_بهمخلوق ••
اگر رنج و سختی که این روزها
تحمل میکنی،قلبت را سرشار از
غم کرده، یقینا دوای دردِ تو نزد
خداوندِ پناه دهنده است زیرا که :
«هیچ مصیبتی برای شما رخ نمیدهد
مگر به اذن خدا! ❤️🩹 :) »
🌹سـوره تـغـابـن،آیـه11🌿
.
.
᯽چهکسےماراشنیـدالاخدا᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📞᯽•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•᯽🍃᯽•
.
.
•• #دل_آرا ••
قدر بدونید و ازش ساده رد نشید...
᯽دلتورامیطلبد᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🍃᯽•
•᯽📿᯽•
.
.
•• #سر_به_مهـر ••
خالق مهربونم💖
دستم رو بگیر تو دنیا مشغول آرزوهای طولانی نشم و کارم درست باشه🥲
.
.
᯽سجادّهعشقتوتماشاگهراز᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📿᯽•
•᯽🧪᯽•
.
.
•• #خانواده_درمانے ••
رابطهتان را احيا ڪنيد.❣
نگذاريد به راحتی از دست برود.❗️❗️
نبضش را بگيريد هر از گاهى ببينيد ميزند؟!💞
هرچقدر هم ڪمجان، احيائَش ڪنيد.💚
💓بعضى رابطهها
فقط يکشوک ميخواهند❤️
#خانواده_خوشبخت
#سبک_زندگی_درست
#هر_دو_بدانیم
.
.
᯽درسـاحلامنخانوادھ᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🧪᯽•
•᯽📖᯽•
.
.
•• #قصّه_بشنو ••
•داستان: #در_مدینه_چه_میگذرد
•بهقلم: آقای حسینی
•قسمت: #سوم
روز جمعه برای نماز به مسجد نرفتم. عمو عباس ابوسفیان بن حارث، زبیر، مقداد، سلمان ،ابوذر ،عمار بریده اسلمی،خزیمه بن ثابت، ابی بن کعب، ابوایوب انصاری، خالد بن سعید، سهل بن حنیف و برادرش عثمان برای تحصن به خانه ام آمدند. این طوری میخواستند مخالفتشان با حکومت جدید را اعلام کنند.
-ابالحسن، یا امیرالمؤمنین ! چرا حقت را نگرفتی؟ ما خودمان از زبان پیامبر شنیدیم که میگفت علی با حق و حق با علی است. بیعت نکنیم موقعیت اجتماعی مان را از دست میدهیم؟ خب بدهیم، ما از شما دست نمیکشیم راستی سعد بن عباده هم خلافت ابوبکر را قبول نکرده است. سهم بیت المال او را هم قطع کرده اند سعد نمازش را فرادا
می خواند.
- شما مثل سرمه چشم ثابت قدمید؛ اما مثل نمک در غذا تعدادتان ناچیز است. کار خوبی کردید برای مشورت آمدید. اگر با ابوبکر درگیر می شدید دو راه بیشتر نداشتیم یا بیعت یا جنگ.
◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾
عمر به دستور مستقیم ابوبکر همراه قبیله اوس در خانه مان تجمع کردند. محکم در زدند. نعره عمر به هوا رفت.
- با زبان خوش بیایید بیعت کنید در غیر این صورت قسم به کسی که جان من در دست اوست خانه را با اهلش آتش میزنم برای من کاری ندارد، فقط کافی است دستور بدهم .
نگاه مقداد به من بود.
چه دستوری میدهی؟ آقا! بگویی شمشیر بزن، شمشیر میزنم. بگویی سكوت كن، لب از لب بر نمیدارم
- مقداد جان اولویت عمل به وصیت پیامبر است. باید سکوت کنیم تا جنگ راه نیفتد
زبیر بدون هماهنگی از خانه بیرون زد اشتیاقش برای دفاع از من به حدی بودکه میتوانست سنگ را از وسط بشکافد عمر داد زد: 《مواظب این سگ باشید》. خالد بن ولید و مغيرة بن شعبه شمشیر را از چنگش درآوردند و آن را شکستند.
زبیر دادش درآمد.
آخ کمرم...
- یک بار دیگر میگویم اگر بیعت نکنید خانه را آتش میزنم.
در را باز کردیم دستهایمان را بستند عمر یک بند به من و زبیر فحش میداد در مسجد اجباری از آنها بیعت گرفت.
سلمان اعتراض کرد دنیا حرامتان باشد. میدانید چه بلایی سر خودتان آوردید؟ اشتباه بزرگی مرتکب شدید شما مثل امتهای گذشته پی نفستان رفتید مقام خلافت را از اهلش گرفتید.
عمر جوابش را داد.
- حالا که دیگر بیعت کردی هرچه میخواهی بگو .
◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾
به خانه برگشتم. فاطمه در محرابش نشست. غروب جمعه زیاد دعا میکرد. می گفت: «موقع استجابت دعاست.» هنوز ناامید نشده بودم برای اتمام حجت دو شب دیگر هم با فاطمه و بچه ها در خانه ها را زدیم باز همان آش بود و همان کاسه.
◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾
خبر به ابوبکر رسیده بود که علی شبها در خانه ها را میزند تا یار جمع کند. دوشنبه هفتمین روز شهادت پیامبر باز در خانه از شدت ضربه های کسی لرزید. علی! این بار خلیفه خودشان آمده اند تا با او بیعت کنی.... من با کسی شوخی ندارم در را باز نکنی به خدایی که جان من در دست اوست هم خانه ات را آتش میزنم هم خونت را میریزم.
فاطمه پشت در رفت، شاید بروند.
- شما بدترین و نفرت انگیزترین مردم جهانید بدن رسول خدا را روی زمین رها کردید و خلافت را بین خودتان تقسیم کردید. حق ما را غصب کردید.
وحتی نظرمان را هم نپرسیدید پدر! بعد از تو چه ها که از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه نکشیدیم تو اجازه نداری وارد خانه من شوی، چه برسد به اینکه آتشش بزنی چرا دست از سر ما برنمی داری عمر؟ ما عزاداریم از جان ما چه میخواهید؟ غفلت زده ها!
- ما را با زنها چه کار؟ با اجازه یا بی اجازه. بیعت نکنید خانه را آتش میزنم.
- می خواهی خانه من را آتش بزنی؟ چه شده که تو جرئت این کارها را پیدا کرده ای؟ میخواهی نسل پیامبر را از روی زمین برداری ؟
- به خدا این کار را میکنم مطمئنم این کارم از آن دینی که پدرت آورد بهتر است باید انتخاب کنید بیعت با خلیفه یا جزغاله شدن!
- از اینکه به ما جسارت میکنی از خدا نمیترسی؟
صدای گریه از کوچه بلند شد خیلیها با شنیدن صدای ،فاطمه دور خانه را خلوت کردند .
- خلیفه کجا میروی؟ بمان تا تکلیف یک سره شود... شماها چرا مثل زنها گریه میکنید؟
باز فریاد زد: چوب بیاورید تا این خانه و اهلش را به آتش بکشیم
- عمر چه کار میکنی؟
در خانه فاطمه و بچه هایش هم هستند. فاطمه پاره تن پیامبر است.
- هر که میخواهد باشد من کاری را که گفتم میکنم.
شعله از در خانه زبانه کشید با لگد محکمی در نیم سوخته شکست و عمر داخل آمد. در را آن قدر فشار داد که فاطمه به دیوار چسبید میخ داغ در سینه اش فرورفت. صدای شکسته شدن استخوان پهلویش را شنیدم جیغ کشید.
- پدر! ببین با دخترت چه کار میکنند.