هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتحخون #قسمتچهلوهشتم خیابان های خرمشهر و آبادان و سوسنگرد و بر دشت های پرشق
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#فتحخون
#قسمتچهلونهم
در ساعات آغاز شب ،<< نافع بن هلال» که به پاسداری ازحرم خیمه ها ایستاده بود ،
امام را دید که در تاریكی ازخیمه ها دور می شود. اوکه آمده بود تا پستی ها و بلندی های زمین پیرامون خیمه گاه را بسنجد،
دست نافع که را شتاب زده خود را به او رسانده بود در دست گرفت و فرمود:»
واهلل امشب همان شب میعاد تخلف ناپذیر است. آیا نمی خواهی در دل شب به درة میان این دو کوه پناهنده شوی و خود را از مرگ برهانی ؟
« امام بار دیگر نافع بن هلال را آزموده بود،
نه برای آنكه از حال دل او خبر بگیرد ،
بل تا او را به مرز یقین بكشاند و از شرك و شك
و خوف برهاند.
راوی
الماس اگر چه از همه جوهرها شفاف تر است ، سخت تر نیز هست . ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممكن است ...
و ای دل! تو را نیز از این سنت الیتغیر خلقت گریزی نیست .
نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و الغیر... صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است .
نافع بن هلال خود را به پاهای امام انداخت و گفت :»
مادرم بر من بگرید!
من این شمشیر را به هزار درهم خریده ام ، آن اسب را نیز به هزار درهم دیگر .
قسم به آن خدایی که با حب شما برمن منت
نهاده است،
بین من و شما جدایی نخواهد افتاد مگر آنوقت که این شمشیر کُند شود و آن اسب خسته .
« از نافع بن هلال روایت کرده اند که گفته است: » آنگاه امام بازگشت و به خیمه زینب کبری رفت و من نگاهبانی می دادم و شنیدم که زینب کبری می گوید:
برادر، آیا اصحاب خویش را آزموده ای !
مبادا هنگام دشواری دست
از تو بردارند و در میان دشمن تنهایت بگذارند ! ... و امام در پاسخ او فرمود:
واهلل آنان را آزموده ام و نیافتم
در آنان جز جنگجویانی دلاور و استوار که با مرگ در راه من آنچنان انس گرفته اند که طفلی به پستان های مادرش .
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi