🔪 در برشی از این کتاب میخونید :
💠 مصطفی می گفت: «بعضی وقتا که میخوایم به روستایی حمله کنیم از ده تا روستا با ماشین به کمکشون میان. ما میبینیم که ماشینهای پر از آدم میاد. شاید بعضیها ندونن توی #سوریه چه خبره و بگن #نیروی_قدس و #فاطمیون قویه اما نه خدا قویه و واقعاً اینو با چشممون دیدیم. با چشم دل نه بلکه با چشم صورت دیدم دشمنی که تک تیراندازش لشکری رو زمین گیر میکنه.
📌 والله قسم فرار این دشمن رو با چشمم دیدم دیدم که بیست تا ماشین اونم محمول که قبل از اون کلی تلفات میگرفت فرار میکردن.
⁉️ چرا فرار کردن؟ چرا یک تیر سمت ما نمیزدن و قرار میکردن؟ پشت بیسیمها میشنیدیم با هم دعواشون شده بود. اسعاف میخواستن زخمیهاشون زیاد شده بود میگفتن ما دیگه نمیجنگیم و به هم ریخته بودن دشمنی که
زمینو میکند و تونل میزد به این حال افتاده بود.
⭕️ ما اونجا #معجزه_الهی رو دیدیم واقعاً
هیچ کس قوی نبود و فقط #خدا قوی بود.»
📚 در این کتاب #کودکان با اخلاق و رفتار این جوان نخبه و باصفا آشنا میشوند و میبینند انسان اگر پای کار #خدا و دینش بایستد چطور عاقبت به خیر میشود و به یک #قهرمان_جاودان تبدیل میشود.
🔻پدرش از میان خواستگارهای فراوانِ امالبنین بر روی جوان مجاهدی دست میگذارد که از دار دنیا تنها #خدا را دارد.💍
🔹 زندگی این زوج مهاجر از همان ابتدا با #دلتنگی و تنگدستی همراه است. علیرضا ماههای متمادی در افغانستان به جنگ مشغول است و امالبنین در ایران با #مشکلات_مالی دست و پنجه نرم میکند. اما #عشق و صبری که این دو نثار یکدیگر میکنند کمک میکند از تمام این سختیها تنها خاطرهای خوش باقی بگذارند.💞